مقتل امام حسين (علیه السلام) - 47
36 - سيد بن طاووس گويد:
چون مسلم را نزد ابن زياد بردند، به او سلام نكرد. نگهبانان گفتند: به امير سلام كن . گفت : ساكت باش ! به خدا كه او امير من نيست . (164)
37 - ابن اعثم گويد:
عبيدالله بن زياد به مسلم گفت : چه سلام دهى چه سلام ندهى كشته خواهى شد. مسلم گفت : اگر مرا بكشى بدان كه بدتر از تو بهتر از مرا كشته است . ابن زياد گفت :
اى سرسخت ، اى نافرمان ! بر ضد پيشوايت خروج كرده ، تفرقه ايجاد كرده و فتنه بر افروخته اى . مسلم گفت : دروغ مى گويى ابن زياد! به خدا كه معاويه ، به اجماع مردم خليفه نبود، بلكه با نيرنگ بر وصى پيامبر غلبه يافت و غاصبانه خلافت را از او گرفت . پسرش يزيد نيز چنين كرد. اما فتنه را تو و پدرت بر انگيختى . اميدوارم كه خداوند، شهادت به دست شقيترين مردم را نصيبم سازد. به خدا قسم نه مخالفت با حق كرده ام ، نه كفر ورزيده ، نه دين خدا را تغيير داده ام .
من در اطاعت امير مومنان حسين بن على ، پسر فاطمه دختر پيامبرم . ما به خلافت سزاوارتر از معاويه و پسرش و دودمان زياديم .
ابن زياد گفت : اى فاسق ! تو نبودى كه در مدينه شراب مى خوردى ؟
مسلم گفت : سزاوارتر از من به شرابخوارى كسى است كه ظالمانه آدم مى كشد و در اين باره به لهو و لعب مى پردازد؛ گويى چيزى نشنيده است . ابن زياد گفت :
اى تبهكار! دلت هواى كارى كرده كه خداوند برايت نخواسته و آن را براى اهلش قرار داده است . مسلم گفت : اهل آن كيست اى پسر مرجانه ؟ گفت :
يزيد و معاويه . مسلم گفت : خدا را شكر، خدايى كه براى داورى ميان ما و شما كافى است .
ابن زياد ملعون فگت : آيا مى پندارى كه تو در حكومت بهره اى دارى ؟ مسلم گفت : به خدا كه گمان نيست ، يقين است . ابن زياد گفت : خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم . مسلم گفت : تو هرگز دست از كشتن بد و مثله كردن و بد سرشتى بر نمى دارى . به خدا اگر ده نفر از ياران مورد اطمينانم با من بودند و جرعه اى آب مى وانستم بنوشم ، هرگز مرا در اين قصر (اسير) نمى ديدى . ولى اگر قصد كشتنم را دارى ، مردى از قريش را تعيين كن تا به او وصيت كنم . عمر سعد جلو پريد كه :
هر وصيتى دارى به من بگو. گفت : خودم و تو را به تقوا سفارش مى كنم كه به آن ، به هر نيكى مى توان رسيد. مى دانى كه با هم خويشاونديم . نيازى به تو دارم كه به پاس خويشاوندى بايد بر آورده سازى .
ابن زياد گفت : اى عمر سعد! لازم نيست خواسته اش را بر آورى . او حتما كشته خواهد شد.
عمر سعد گفت : اى مسلم ! هر چه دوست دارى بگو. مسلم گفت : خواسته ام اين است كه اسب و سلاحم را از اينان بگيرى و بفروشى و 700 درهم را كه در شهر شما وام گرفتم ادا كنى . ديگر آنكه وقتى اين مرد مرا كشت ، جنازه ام را تحويل گرفته و به خاك سپارى و ديگر اينكه نامه اى به حسين بن على بنويسى كه اينجا نيايد كه مثل من كشته مى شود.
عمر سعد رو به ابن زياد كرد و گفت : چنين و چنان مى گويد. ابن زياد گفت : اى پسر عقيل ! اما مساله قرضت ، مال توست و از آن جلوگيرى نمى كنيم كه هر گونه مى خواهى خرج كنى . اما جسد تو، وقتى تو را كشتيم ، اختيارش با ماست . كارى نداريم كه خدا با جسدت چه مى كند اما حسين ، اگر او با ما كارى نداشته باشد با او كارى نداريم ، ولى اگر به قصد ما آيد، از او دست بر نمى داريم . ولى دوست دارم بدانم براى چه به اين شهر آمدى ، كار مردم را به آشوب و تفرقه كشاندى و آنان را به جان هم انداختى ؟
مسلم گفت : براى آشوب به اين شهر نيامدم ، ولى شما زشتيها را آشكار و خوبيها را دفن كرديد، بدون رضاى مردم بر آنان حكومت يافتيد و آنان را به غير خواسته خدا وادار ساختيد و رفتارى چون كسرى و قيصر پيش گرفتيد. آمديم تا امر به معروف و نهى از منكر كنيم و مردم را به كتاب و سنت فرا خوانيم و ما شايسته اين بوديم و از آن زمان كه امير المؤ منين به شهادت رسيد، خلافت براى ما بود و همچنان براى ماست و به زور از ما گرفتند. چون كه شما نخستين كسانى بوديد كه بر امام هدايت شوريديد و وحدت مسلمانان ررا گسستيد و حكومت را غصب كرده و با شايستگان آن ظالمانه به نزاع پرداختيد. براى ما و شما مثلى نمى دانيم جز اين آيه قرآن و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون (165) (بزودى ستمگران خواهند دانست كه به چه سرانجام دچار خواهند شد).
ابن زياد به دشنام على و حسن و حسين عليه السلام آغاز كرد. مسلم گفت : تو و پدرت به اين دشنام سزاوار تريد. هر چه مى خواهى بكن . ما خاندانى هستيم كه بلا براى ما حتمى است . ابن زياد گفت : او را به بالاى قصر ببريد، گردنش را بزنيد و جسدش را به سرش ملحق سازيد (و به پايين افكنيد).
مسلم گفت : اى پسر زياد! به خدا قسم اگر تو از قريش بودى يا ميان من و تو خويشاوندى بود، هرگز مرا نمى كشتى ، ولى تو پسر پدرت هستى ! (166)
164- لهوف ، ص 121.
165- سوره شعرا، آيه 227.
166- الفتوح ، ج 5، ص 64.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى