مقتل امام حسين (علیه السلام) - 48
38 - سيد بن طاووس گويد:
ابن زياد به بكير بن حمران دستور داد او را بالاى قصر برده به قتل برساند. در حالى كه مسلم به تسبيح خدا و استغفاره و درود بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم مشغول بود، او را بالاى قصر برده و گردنش را زد و هراسان پايين آمد. ابن زياد پرسيد: تو را چه مى شود؟ گفت : اى امير! وقتى او را مى كشتم ، مردى سياه و زشت رو را در برابر خود ديدم كه انگشت يا لب خويش را مى گزيد. از او بسيار وحشت كردم . ابن زياد گفت : شايد وحشت كرده اى ! (167)
39 - ابن اعثم گويد:
ابن زياد دستور داد هانى را هم برده و به مسلم بن عقيل ملحق سازند. محمد بن اشعث گفت : اى امير! مى دانى كه موقعيت او ميان قبيله اش چيست . قبيله او نيز مى دانند كه من و اسماء بن خارجه او را نزد تو آورديم . تو را به خداى امير! او را به من ببخش . من از دشمنى خاندان او بيم دارم . آنان بزرگان كوفه اند و بيشترين افراد را تشكيل مى دهند.
ابن زياد او را كنار زد. هانى را به بازار گوسفند فروشان بردند، در حالى كه دست بسته بود و مى دانست كه كشته مى شود و مى گفت : كجاست قبيله مذحج ؟ كجايند خويشاوندان من ؟ دستش را از دست آن مامور بيرون آورد و گفت : آيا چيزى نيست كه از خود دفاع كنم ؟ او را زدند و گرفتند و دستانش را بستند و گفتند:
گردنت را دراز كن . گفت : به خدا كه من بر قتل خودم كمك نخواهم كرد. يكى از غلامان ابن زياد به نام رشيد جلو رفت و با شمشيرى بر او زد، ولى كارگر نشد. هانى گفت : بازگشت به سوى خداست ؛ خدايا! به سوى رحمت و رضوان تو. خدايا! به سوى رحمت و رضوان تو. خدايا! اين روز را كفاره گناهانم قرار بده كه من نسبت به پسر دختر پيامبرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم تعصب نشان دادم . رشيد جلو آمد و ضربتى ديگر زد و او را كشت .
سپس به دستور ابن زياد، جنازه مسلم و هانى را واژگون از دار آويختند و تصميم گرفت كه سر آن دو را نزد يزيد بن معاويه بفرستد. (168)
167- لهوف ، ص 122.
168-الفتوح ، ج 5، ص 67.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى