هجوم به مسلم و امان دادن

هجوم به مسلم و امان دادن
مقتل امام حسين (علیه السلام) - 46

35 - ابن اعثم گويد:
محمد بن اشعث سوار شد و به خانه اى كه مسلم آنجا بود آمد. مسلم بن عقيل ، صداى پاى اسبها و سواران را شنيد. دانست كه در پى او آمده اند. سوار بر اسب خويش شد، زره پوشيد، عمامه بر سر نهاد، شمشير بر گرفت . در حالى كه آن گروه ، خانه را سنگباران مى كردند و در اطراف آن آتش ‍ مى افروختند، خنده اى كرد و به خود چنين خطاب كرد: به سوى مرگى بيرون آى كه از آن چاره اى نيست . طوعه را دعا كرد و به او گفت : بدان كه پسرت جاى مرا خبر داده است ، ولى در را بگشاى . زن در را گشود. مسلم همچون شيرى خشمگين رد برابر آنان قرار گرفت و با آنان به جنگ پرداخت و گروهى را كشت . خبر به ابن زياد رسيد. به محمد اشعث پيغام داد كه : سبحان الله ! تو را براى آوردن يك نفر فرستادم ، آنگاه اين همه تلفات بر يارانم وارد آمد؟ محمد اشعث پيغام داد: تو مرا در پى شير بيشه و شمشير بران در كف يك قهرمان از دودمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده اى ! عبيدالله بن زياد پيغام فرستاد كه امانش بده ؛ جز با امان دادن بر او دست نخواهى يافت .
محمد اشعث مى گفت : واى بر تو مسلم ! خودت را به كشتن مده ، تو در امانى . مسلم مى گفت : نيازى به امان نير نگبازان نيست . رجز مى خواند و با آنان مى جنگيد.
محمد اشعث گفت : دروغ نيست ، فريبى هم در كار نيست . اين گروه با تو نمى جنگند، خود را به كشتن مده . مسلم بى آنكه به حرفهاى او توجهى كند مى جنگيد تا آنكه بسختى مجروح گشت و از جنگيدن ناتوان شد. از هر طرف بر او سنگ و تير مى زدند. مسلم گفت : واى بر شما! من از اهل بيت پيامبرم . بر من سنگ مى افكنيد آن گونه كه بر كافران سنگ مى زنند؟ آيا حق پيامبر و فرزندان او را مراعات نمى كنيد؟ با آنكه ناتوان شده بود، باز هم بر آنان حمله كرد و سفوفشان را درهم شكست .
برگشت و به درى تكيه داد. مردم به سوى حمله ور شدند. محمد اشعث گفت : خودت را به كشتن مده ، تو در امانى و خونت بر عهده من است . مسلم گفت : اى پسر اشعث ! خيال مى كنى من تا توان جنگيدن دارم خودم را تسليم مى كنم ؟ نه به خدا، هرگز! با او حمله كرد و او را نزد همراهانش برگرداند و دوباره به جاى اولش ‍ برگشت . مى گفت : خدايا! تشنگى مرا از پاى در آورد. كسى جرات نداشت به او آب دهد يا نزديكش رود. محمد ابن اشعث به همراهانش گفت : ننگ است كه از يك نفر هراسان باشيد و بترسيد. همگى يكباره بر او حمله كنيد. حمله از دو سوى شروع شد و درگيرى سختى پيش آمد. مسلم با يكى از مردان كوفه به نام بكير بن حمران درگير شد و او را كشت . از پشت سر به او نيزه زدند. مسلم بر زمين افتاد، او را اسير كردند و اسب و شمشيرش را گرفتند.
مردى از بنى سليمان به نام عبيدالله بن عباس جلو آمد و عمامه از سرش بر گرفت . مسلم آب مى طلبيد. مسلم بن عمرو باهلى گفت : به خدا كه آب نخواهى خورد تا مرگ را بچشى . مسلم گفت : واى بر تو! چه قدر جفا كار و تند خو و خشنى ! گواهى مى دهم كه اگر از قريشى ، سخنورى و اگر از غير قريشى ، حرامزاده اى . كيستى اى دشمن خدا؟ گفت : آنگاه كه تو حق را نمى شناختى من حقشناس بودم . آنگاه كه تو نسبت به امام و پيشوا، بدخواه و نافرمان بودى ، من مطيع و خيرخواه بودم . من مسلم بن عمرو باهلى هستم . مسلم بن عقيل گفت : تو بر آتش دوزخ سزاوارترى كه اطاعت آل سفيان را بر اطاعت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم برگزيده اى . آنگاه گفت : واى بر شما اى كوفيان ! بكمى آبه به من بنوشانيد. غلام عمرو بن حريث ، قدحى از آب برايش آورد، همين كه خواست بنوشد، قدح پر از خون شد. آن قدر خون زياد بود كه نتوانست آن را بنوشد. دندانهايش هم در جام افتاد. مسلم آب ننوشيد. آنگاه او را نزد ابن زياد بردند.

منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف  گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن