فاجعه بزرگ

فاجعه بزرگ
مقتل امام حسين (علیه السلام) – 156

27 - سيد بن طاوس گويد:
هلال بن نافع گويد: من با اصحاب عمر سعد ايستاده بودم كه فرياد گرى صدا زد: اى امير! مژده بده اين شمر است كه حسين عليه السلام را كشت . من از ميان دو صف بيرون آمده ، كنار حسين عليه السلام آمدم ، در حالى كه جان مى داد. به خدا سوگند هرگز مغلوب به خون آغشته اى زيباتر و روشن چهره تر از او نديده ام .
فروغ رخسارش و شكوه هيبتش مرا از انديشيدن درباره شهادتش باز داشت . در آن حالت آب خواست . شنيدم مردى مى گفت : هرگز آب نخواهى نوشيد تا به دوزخ در آيى و از چركابه هاى آن بنوشى ! شنيدم كه آن حضرت مى گفت : من به دوزخ نخواهم رفت و از چركابه هاى دوزخ نخواهم نوشيد. من بر جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شوم و در خانه او در جايگاه صدق و راستى و در جوار پروردگار توانا ساكن مى شوم و از آب خوشگوارى كه هرگز بدبو نمى شود خواهم نوشيد. به جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله از دست شما و كارى كه با من كرديد، شكايت خواهم كرد.
گويد: هم خشمگين شدند، آنچنان كه گويى خداوند در دل هيچ يك از آنان هيچ رحمى قرار نداد است . سر آن حضرت را در حالى كه با آنان مشغول گفتگو بود از پيكرش بريدند و من از بى رحمى آنان بسيار تعجب كردم و گفتم : به خدا قسم كه هرگز با شما همراه و همكارى نخواهم شد.
28 - محمد بن سعد گويد:
مدتى دراز از روز درنگ كردم و مردم نسبت به او وقت گذارنى مى كردند و خوش نداشتند كه عليه او اقدام كنند. شمر بن ذى الجوشن بر آنان فرياد كشيدن مادرتان به عزايتان بنشيند! منتظر چه هستيد؟ كار او را بسيازيد. نخستين كسى كه سراغ آن حضرت رفت زرعه بن شريك تميمى بود كه بر كتف چپ او ضربه اى زد. حصين هم بر شانه او زد و حضرت را بر زمين افكند. سنان بن انس بر گلوگاهش ضربه اى زد. آنگاه نيزه بر آورد و بر سينه او زد و حسين عليه السلام فرو افتاد. آنگاه فرود آمد تا سر آن حضرت را جدا كند. همراه او خولى بن يزيد نيز فرود آمد؛ سر او را جدا كرد و نزد عبيدالله بن زياد برد. (2)
29 - طبرى گويد:
عمر سعد نزديك حسين عليه السلام آمد. زينب عليهاالسلام به او گفت : اى پسر سعد! آيا ابا عبدالله را مى كشند و تو به او نگاه مى كنى ؟ گويد: گويا اشكهاى عمر سعد را مى بينم كه بر صورت و محاسنتش جارى است . آنگاه عمر سعد روى خود را از زينب برگرداند...
زمانى طولانى از روز گذاشت كه اگر مردم مى خواستند آن حضرت را بكشند، چنان مى كردند ولى گويا از يكديگر پروا داشتند و هر گروه دوست داشتند كه ديگران كار حضرت را به پايان برسانند. شمر در ميان مردم ندا داد: واى بر شما! منتظر چه هستيد؟ او را بكشيد. مادرانتان به عزايتان بنشينند! از هر طرف بر او حمله كردند. زرعه بن شريك ضربتى بر كتف (كف ) چپ او زد، ضربتى نيز به شانه اش ، سپس برگشتند، در حالى كه امام مى نشست و بر مى خاست . در آن حال سنان بر او حمله كرد و نيزه اى بر حضرت زد و او افتاد. آنگاه به خولى گفت : سرش را جدا كن .
خواست چنان كند ولى لرزيد و نتوانست . سنان به او گفت : دستانت شكسته باد! آنگاه خودش فرود آمد و امام را سر بريد و سرش را جدا كرد و نزد خولى بن يزيد آوردند، در حالى كه پيش از سر بريدن ، با شمشيرها ضربت خورده بود. (3)

منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف:گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن