مقتل امام حسين (علیه السلام) – 157
30 - ابن شهر آشوب گويد:
عمر سعد نزديك آمد و گفت : سرش را جدا كنيد. نصر بن خرشه جلو آمد. همچنان با شمشيرش بر آن حضرت مى زد. عمر سعد خشمگين شد و به خولى گفت : فرود آى و سرش را جدا كن . فرود آمد و سر مطهر حضرت را جدا كرد.
31 - دينورى گويد:
سنان بر آن حضرت حمله كرد و نيزه اى بر وى زد. حضرت افتاد. خولى فرود آمد تا سر او را جدا كند، دستانش لرزيد. برادرش شبل بن يزيد فرود آمد و سر او را جدا كرد و نزد برادرش خولى (2) آورد.
32 - بلاذرى گويد:
در آن حال ، سنان بن انس بر او حمله كرد و با نيزه بر او ضربتى زد و او افتاد. به خولى گفت : سرش را جدا كن . خولى خواست چنان كند، ناتوان شد و لرزيد.
سنان به او گفت : دست و بازويت شكسته باد! خودش فرود آمد و سر او را جدا كرد و نزد خولى آورد.
در نقل ديگرى است كه خولى به اذن سنان سر او را جدا كرد.
33 - خوارزمى گويد:
در آن حال سنان بر او حمله كرد و نيزه اى زد و او را به خاك افكند و به خولى گفت : سرش را جدا كن . او نتوانست و دستانش لرزيد. سنان به او گفت : دست و بازويت شكسته باد! نصر بن خرشه يا شمر (كه پيسى داشت ) فرود آمد و با پايش بر او زد و به پشت افكند. آنگاه محاسن او را گرفت . حسين عليه السلام به او فرمود: تو همان سگ لك و پيس دارى كه در خواب ديدم ؟ شمر گفت : اى پسر فاطمه ! مرا به سگها تشبيه مى كنى ؟ آنگاه با شمشيرش بر گلوگاه حسين عليه السلام مى زد و اين گونه مى خواند:
امروز تو را مى كشم و يقين دارم و هيچ مجالى براى پرده پوشى نيست كه پدرت بهترين سخنور بود.
ابوالحسن احمد بن على عاصمى با سند خويش نقل كرده است از عمرو بن حسن كه گويد: با حسين عليه السلام در نهر كربلا بوديم . آن حضرت به شمر نگاه كرد و فرمود: الله اكبر! الله اكبر! خداو رسولش راست گفته اند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: گويا سگ لك و پيس دار را مى بينم كه خون خاندان مرا مى ليسد. عمر سعد خشمگين شد و به آنكه سمت راست او بود گفت : واى بر تو! فرود آى و حسين را راحت كن . گفته اند كه خولى بود. فرود آمد و سرش را جدا ساخت .
گفته اند: او شمر بود.
نقل شده كه شمر و سنان در آخرين رمقهاى امام حسين عليه السلام كه از تشنگى زبانش را بيرون آورده بود. نزد حسين عليه السلام آمدند. شمر لگدى بر آن حضرت زد و گفت : اى پسر ابوتراب ! آيا تو نمى گفتى كه پدرت كنار حوض كوثر، هر كه را بخواهد سيراب مى كند؟ پس صبر كن تا از دست او آب بنوشى .
آنگاه به سنان گفت : سرش را از پشت جدا كن . گفت : به خدا چنین نمى كنم كه جدش محمد، خصم من گردد. شمر از او عصبانى شد. خودش روى سينه حسين عليه السلام نشست و محاسن حضرت را گرفت و خواست او را بكشد. حسين عليه السلام خنديد و گفت : آيا مرا مى كشى ؟ آيا نمى دانى من كيستم ؟ گفت : تو را خوب مى شناسم . مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى و كين خواهت خداى على اعلاست . تو را مى كشم و باكى ندارم . با شمشير دوازده ضربت به حضرت زد. سپس سر او را جدا كرد. آنگاه اسود بن حنظله آمد و شمشير او را برداشت . جعونه حضر مى آمد و پيراهن حضرت را برداشت و پوشيد و در نتيجه ، پيس شد و موهايش ريخت .
34 - ابن نما گويد:
چون زخمهاى حضرت افزون گشت و حركتى در او نماند، شمر دستور داد تا او را تير باران كنند. عمر سعد هم ندا داد: منتظر چه هستيد؟ و به سنان دستور داد سرش را جدا كند. سنان فرود آمد، در حالى كه به سوى آن حضرت مى رفت و مى گفت : پيش تو مى آيم و مى دانم كه تو سرور گروه و از نظر پدر و مادر، بهترين مردمى . سر او را جدا كرد و نزد عمر سعد برد. او هم گرفت و سر را از گردن اسبش آويخت .
35 - شيخ مفيد گويد:
شمر فرود آمد و سر او را بريد و سرش را نزد خولى برد. او هم گفت : نزد امير، عمر سعد ببر.
36 - سبط بن جوزى گويد:
در قاتل او اختلاف كرده اند. يك قول آن است كه قاتلش سنان است (گفته هشام بن محمد).
قول ديگر آنكه حصين بن نمير است كه ابتدا به او تير زد، سپس فرود آمد و سرش را جدا كرد و سر را از گردن اسبش آويخت تا بدين وسيله نزد ابن زياد، تقرب جويد. مهاجر بن اوس ، كثير بن عبدالله و شمر بن ذى الجوشن را هم گفته اند، ولى درست تر آن است كه قاتلش سنان بود با مشاركت شمر.(1)
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف:گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى