ببخش عمّه!

haz-roghaye-4

نجوای عاشقانه –متون ادبی در رثای دردانه امام حسین ،حضرت رقیه سلام الله علیها

ببخش عمّه! راه طولانی و فرساینده بود. دو نیزه، زیر چشم‏ های کوچکم هراس می‏ریخت. با نوک نیزه‏ ها اشک هایم را پاک می‏کردند؛ گریه و تازیانه هم صدا بودند.
بازوهایم را ببین، نه، نه!... بگذار پوشیده بماند، آخر تو هم جای من، جای ما، تازیانه می‏خوردی! ببخش عمّه! راه، پر از هم همه تازیانه بود؛ پر از طعنه و تمسخر.
زهر خنده دشمن و تبسم هفتاد و دو تن آشنا بر سر نیزه.
تشنه بودم و در خواهش مکرّر آب؛ چقدر عذابت دادم! گرسنه بودم و تو از نگاه بی رمقم می‏خواندی و من همیشه منتظر بودم تا بگویی فرزند برادر! صبر کن آرامش این سخن، تمام تشنگیم را می‏نوشید و تمام گرسنگی ام را می‏بلعید و سفرِ بی‏ همراهی پدر را ساده می‏کرد.
ببخش عمّه! چندبار از شتر لغزیدم؛ می‏لغزیدم و می‏افتادم؛ خسته و تشنه، گرسنه؛ تنها و دلشکسته و ناگهان،

دستی، موهایم را چنگ می‏زد، گیسوانم را می‏کشید و باز تو می‏ آمدی و مرا بلند می‏کردی و در حالی که خطی کبود از تازیانه بر شانه‏ ها و دست‏ های صبور و مهربانت می‏ نشست، نجاتم می‏دادی.
ببخش عمّه! این همه راه آزارت دادم! انگشت‏های مهربانت، چقدر خارها از پایم جدا کرد و آغوش گرم و صمیمیت، چه آرامم می‏کرد!
حمزه کریم‏خانی

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن