نجوای عاشقانه –متون ادبی در رثای دردانه امام حسین ،حضرت رقیه سلام الله علیها
دقایق سنگینی بود.
سنگ بود که میبارید.
نیزه بود که خون میچکاند.
و شلاق ها که میچرخیدند و زخم میشدند .
و ناله ها که میروییدند و خون میشکفتند
و چشمها که آوار میشدند و شعله میزاییدند
خدا نخواست از این بیشتر، بیپناهی ات را ببیند
آسمان نتوانست بیش از این حوصله کند.
زمین نتوانست از این بیشتر، شاهد رنج تو باشد.
باران خون، کوچه ها را درنوردید.
سیل اشک، پنجره ها را در هم کوبید.
توفان، پنجه بر گیسوان شام انداخت.
تاریکی از در و دیوار بالا رفت.
مصیبت، زمین را مچاله کرد.
شام غریبی بود.
شام سنگدلی ها و شقاوت ها
شام دربدری ها و مصیبتها
شام دل آزاری ها
شلاق ها، احترام تورا نگه نداشتند
کوچه های شقی، انگشتان به خار خلیده ات را نادیده گرفتند
خرابه ها، کفشهای سه سالگی ات را طعنه زدند.
تازیانه ها، پیش پایت سر خم نکردند
دهان های تهمت، از چشم های معصومت شرم نکردند.
دندانهای تیز و گرسنه، روشنان گیسوانت را دریدند
رگبارهای شب و تازیانه، کوتاه نیامدند.
مردان شقاوت، کودکی ات را رحم نکردند.
شامِ بیحرمتی بود.
شامِ بیخبری بود.
شامِ گرسنگی دروغ بود.
شامِ سیری دیوسیرتی بود.
شامِ حیوان سیرتی بود.
شامِ درنده خویی بود.
کوچه ها، زخمه آتش میزدند.
لبخنده ها، مست متولد میشدند.
چشمها، مست به بار مینشستند.
شامِ دل گرفتگی مداوم بود؛
شامِ دستهای نیازمندِ حریص.
شامِ تالارهای سیاه بخت.
شامِ دریچه های تاریک اشرافی.
شامِ پنجره های فروبسته.
تو بودی و زنی صبور که آواز گوشواره هایت را در گوش باد میخواند.
تو بودی و کفش های سه سالگی که بر شانه های کاروان رها بودند.
تو بودی و دستان کوچکی که پرندگی مشق میکرد.
تو بودی و گونه های سرخی که شادی میپراکند.
شام ساده لوحی بود.
شام فخر فروشی بود
شام فریادهای جگرخراش!
کوچه ها، گرگ میشدند
مرگ در ویرانه ها، پناه میگرفت
دهانها، به لکنت می افتادند
کاروان بر مرگ فایق می آمد
زنجیرها را در هم میشکست
تشنگی دیدار پدر بر تو غلبه میکرد.
شراره شمشیر بود و ضربه های مهلک تازیانه
و سنگبارانِ بدنهای معصوم
و دقایق بیرغبتِ اندوه
و صدای روشن کودکانه ات:
پدر! چه کسی تو را به خاک و خون کشید؟
پدر! چه کسی رگهای تو را برید؟
پدر! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟
پدر....
مریم سقلاطونی