عمر ابن خطاب شبى شبگردى مى كرد پس بخانه اى گذشت صدائى شنيد و مشكوك شد از ديوار بالا رفت، مردى را ديد در كنار زنى با ظرف مشروبى، گفت:
اى دشمن خدا آيا خيال كردى كه خدا تو را مى پوشاند و تو بر معصيت او هستى.
مرد گفت: اى پيشواى مسلمين اگر من يك گناه كرده ام تو مسلما سه گناه كرده اى:
1: خداوند مى فرمايد «لا تجسسو» (تجسس نكنيد) و تو تجسس كردى(15)
2: خدا مى فرمايد: «خانه ها را از درهايش وارد شويد» (16) تو از ديوار بالا آمدى.
3: خدا فرموده: «هرگاه وارد خانه اى شديد سلام كنيد» (17) تو سلام نكردى، و داد زدى.
عمر با شرمندگى گفت: آيا پيش تو خيرى هست اگر من از تو صرف نظر كنم؟ گفت: آرى بخدا قسم ديگر بر نمى گردم.
عمر گفت: برو كه من از تو گذشتم»(18)
پی نوشت ها
(15)-2-3) حجرات 49 بقره 189 نور 61
(16)حجرا 49 بقره 189 نور 61
(17)حجرا 49 بقره 189 نور61
(18)الدر المنثور ج 6 ص 93 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد - ج 1 - ص 61