وصيّت معاويه به يزيد در كتاب هاى شيعه نيز وجود دارد.
شيخ صدوق رحمة اللّه عليه مى گويد: فردى از امام صادق عليه السلام درباره شهادت سيّدالشهداء عليه السلام پرسيد؟
حضرت فرمودند: پدرم از پدرش اين گونه نقل فرمود:
معاويه در حال احتضار بود كه يزيد را طلبيد و او را نزد خود نشاند و به او اين گونه سفارش كرد:
فرزندم! من گردن هاى سركش را براى تو ذليل كرده ام و سرزمين ها را براى مالكيت تو آماده نموده ام، ولى از سه نفر كه در مقابل تو هستند، مى ترسم و اين سه تن در مقابل تو دردسر ساز مى شوند كه عبارتند از: عبداللّه بن عمر بن خطّاب، عبداللّه بن زبير و حسين بن على.
عبداللّه بن عمر، با تو همراه مى شود و فقط رهايش نكن.
عبداللّه بن زبير را هر جا يافتى تكه تكه كن، حكايت او با تو مثل شير و گلّه و مثال رويارويى او با تو مثل گرگ و سگ است.
امّا حسين را همان طور كه مى شناسى او از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بهره برده است و به ناچار با اهل عراق همراه مى شود و به سوى آنان از مدينه خارج مى شود و همان اهل عراق او را تنها مى گذارند و از بين مى برند.1
پس خلاصه وصيّت معاويه اين است كه كارى با حسين نداشته باش، عبداللّه بن زبير را تكه تكه كن، با عبداللّه بن عمر مدارا كن و با پول و يا با احترام و گفتن القاب و اوصاف او را بخر.
گفتنى است كه بنا بر منابع معتبر آن گاه كه عبداللّه بن عمر سيّدالشهداء عليه السلام را ـ به قول خودش ـ نصيحت كرد، به آن حضرت گفت:
لا تخرج! فإنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله خيّره اللّه بين الدنيا والآخرة، فاختار الآخرة وإنّك بضعة منه...;2
تو از روش جدّت كه آخرت را بر دنيا ترجيح داد، پيروى كن... .
در طول تاريخ مواردى اين چنينى فراوان بوده است. بعضى با چهره اى مقدّس نما، موجب گم راهى و غلط اندازى شده اند; نبايد با ظاهربينى فريب اين افراد را خورد و بايد واقعيّت و حقيقت را يافت.
چنان كه گذشت:
ـ دعوت مردم كوفه از سيّدالشهداء عليه السلام در زمان خود معاويه...;
ـ سيّدالشهداء عليه السلام در جواب محمّد بن حنفيه فرمود: اين ها خون مرا خواهند ريخت...;3
ـ برخورد مسالمت آميز وليد، والى مدينه با آن حضرت... .
ناگفته پيداست كه وليد هرگز فرد خوبى نبوده و با سيّدالشهداء عليه السلام خوش رفتارى ننموده است. اين باورهاى غلط در طول تاريخ براى بعضى رخ داده است.
براى نمونه، وقتى مأمون امام رضا عليه السلام را مسموم كرد و خبر شهادت آن حضرت به او رسيد، چنان در تشييع جنازه امام هشتم عليه السلام گريان و با سر و پاى برهنه حركت مى كرد كه بعد از گذشت قرن ها و حتّى تا اين زمان بعضى در قاتل بودن مأمون عبّاسى شك كرده اند(!)
شاهد بر اين كه برخورد وليد از روى نقشه قبلى صورت گرفته و هرگز مهر و محبّتى در كار نبوده، اين است كه وقتى عبداللّه بن زبير از مدينه به مكّه حركت كرد، وليد عدّه اى را به فرمان دهى حبيب ذكوان و سى نفر اسب سوار در پى او فرستاد تا او را دست گير كنند... .4
ولى آن گاه كه خبر حركت سيّدالشهداء عليه السلام از مدينه به مكه را شنيد، در مورد آن حضرت چنين عملى انجام نداد، بلكه گفت: «الحمد للّه!».
آيا با تحقيق و بررسى مى توان گفت كه حكومت، وليد گوينده: «الحمد للّه!» را مؤاخذه و سرزنش كرده باشد؟
اگر وليد فقط مأمور بوده كه از حضرت بيعت بگيرد و يا اين كه سيّدالشهداء عليه السلام را به قتل برساند، پس معنا ندارد كه بعد از خروج آن حضرت از مدينه، بگويد: «الحمد للّه» چرا كه مأموريت مذكور اجرا نشده و بايد او را سرزنش و مؤاخذه مى كرده اند.
امّا هرگز اين گونه نشده و درباره سرزنش و مجازات وليد به جهت اين آزادى و اختيارى كه به سيّدالشهداء عليه السلام داده، هيچ نشانه اى نيافته ايم و اگر مؤاخذه اى نيز باشد، به جهت فرار عبداللّه بن زبير است كه دستور داشته او را تكه تكه كند و نتوانسته است... .
گواه بر اين مطلب اين است كه وليد بعد از خروج سيّدالشهداء عليه السلام از مدينه، هنوز در دستگاه معاويه احترام و جايگاه داشته است. ذهبى مى نويسد: وليد بن عتبه در سال 62 از طرف حكومت، امير الحاج بوده است. علاوه بر اين، وقتى معاويه فرزندِ يزيد، بعد از مرگ پدرش حكومت را قبول نكرد و او را به نوعى مسموم كردند، همين وليد بر جنازه معاويه نماز خواند... .
پس او مؤاخذه نشد; چرا كه دستور را اجرا كرده بود و حتّى بعد از مرگ معاويه (فرزند يزيد)، اهل شام از او خواستند كه خليفه شود، امّا او حاضر نشد اين پيش نهاد را بپذيرد.5
كسى نگويد: وليد محبّ اهل بيت عليهم السلام بوده و به حضرت سيّدالشهدا عليه السلام مهر و محبّت داشته است، بلكه او مأمور بوده و دستور داشته كه چنين رفتار كند.
1 . امالى شيخ صدوق رحمه اللّه: 216.
2 . تاريخ الاسلام: 5 / 8 .
3 . اين جمله را سيّدالشهداء عليه السلام در موارد مختلف و مكان هاى زيادى فرمودند و از نخستين ساعات حركت از مدينه نقشه و برنامه را مى دانستند... (البداية والنهايه: 8 / 161).
4 . الاخبار الطوال: 228 و مدارك ديگر.
5 . سير اعلام النبلاء: 3 / 534.