گواهى مى دهم كه شما قائمان به امر خدا هستيد.
ائمّه عليهم السلام قائمان به امر خدا هستند. منظور از كلمه «القوّام» كثير القيام است از جهت اين كه صيغه مبالغه است، يا منظور نسبت مى باشد مثل «عطّار» كه اگر كسى با عطر، سر و كار داشته باشد و تمام وقت و همه فكرش، در تهيه، حمل و نقل و عرضه آن باشد به عطر نسبت داده مى شود و به او عطّار مى گويند، چون شغلش همين است.
در علم نحو درباره آيه: (وَما رَبُّكَ بِظَلاّم لِلْعَبيدِ)1 مى گويند: واژه «ظلاّم» به معناى افعل تفضيل نيست.2 چون اگر به معناى افعل تفضيل باشد، ماء نافيه، تفضيل را از بين مى برد و بقيه اش مى ماند كه در اين صورت بايد به خداوند متعال نسبت ظلم داده شود و اين كفر است، بنابراين قول خداى متعال (وَما رَبُّكَ بِظَلاّم لِلْعَبيدِ) يعنى؛ نسبتى بين خدا و ظلم وجود ندارد، هم چنان است اگر گفته شود: فلانى عطّار نيست، بلكه نجّار است.
«قوّام بأمره» را به معناى نسبت، بهتر است از اين كه أفعل التفضيل يعنى «كثير القيام بأمر اللّه» باشد. اصلا شأن آن بزرگواران قيام به امر خداوند متعال است، مثل عطّار كه شأن، شغل، فكر، وقت و تمام شئونش مربوط به عطر است، يا در هر حرفه اى ديگر مثل: نجّار، بقّال و... و اين چيزى است كه با توجّه به حالات ائمّه عليهم السلام به نظر اين جانب مى آيد، نمى دانم كسى گفته يا نه، چون به شروح نگاه نمى كنم.
اكنون اين پرسش مطرح است كه چرا نفرمود: «الفعّالون بأمره»، بلكه فرمود: «القوّامون بأمره»؟
در اين جهت به جنبه برپا داشتن و زنده نگه داشتن امر خدا اشاره شده است و زنده نگه داشتن هر چيزى بر حسب خود آن چيز است. زنده نگه داشتن، يعنى علاوه بر عمل كردن، منتشر كردن، تعليم كردن و بيان كردن.
از طرفى، واژه «امر» در اين جا اسم جنس است و به ضميرى كه به خداوند متعال برمى گردد اضافه شده و آن گاه كه اسم جنس اضافه شد بر عموم دلالت دارد.
به عبارتى ديگر «القوّامون بأمر اللّه» أي بكلّ أمر اللّه.
وقتى امر خداوند متعال اين گونه شرح شد، اين آيه شريفه تفسير خواهد شد كه مى فرمايد:
(تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر)؛3
فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى (مقدّر كردن) هر كارى نازل مى شوند.
بنابراين معنا، تمام خواست خداوند متعال و آن چه را كه مربوط به حضرت حق است در برمى گيرد و قِوام وجود و مقوّم آن، ائمّه عليهم السلام هستند.
البته ما به طور اجمال از امر خداوند متعال آگاه هستيم كه همه چيز را شامل است، و در شرح «المستقرّين في أمر اللّه» نيز مطالبى بيان شد، ولى تفصيل آن را بايد خود ائمّه عليهم السلام بيان بكنند.
در شب قدر مراتب علوم ائمّه عليهم السلام بالا مى رود، و بر خواست و تقديرات خداوند متعال نسبت به اشخاص و امم اطلاع پيدا مى كنند و در آن شب وظايف و تكاليف هر امام، در زمان خودش معيّن و ابلاغ مى شود.
پس هر كارى را كه ائمّه عليهم السلام انجام بدهند و به آن قيام كنند، از خداوند متعال است و هر چه كه انجام دهند عين صلاح و مصلحت است؛ سكوت كنند، بجنگند، شهيد بشوند، زندان بروند و در حال غيبت باشند، قائمان به امر خداوند متعال هستند.
اساساً خواست خداوند متعال، در خارج به سَكَنات و حركات امام عليه السلام تشخّص مى يابد. از اين روست كه در ادامه مى خوانيم: «العاملون بإرادته» و در زيارت آل ياسين نيز آمده است: «ودليل إرادته».
اگر بخواهيم به جايى برويم و به كسى نياز داشته باشيم كه آن جا را به ما نشان بدهد، نام آن شخص دليل است. ائمّه عليهم السلام دليل اراده خدا هستند، اگر بخواهيم از اراده بارى تعالى آگاه شويم، بايد ببينيم كه آن بزرگواران چه كار كرده يا به چه چيزى امر مى كنند، حركت، سكون، گفتار و كردار ائمّه عليهم السلام براى ما، دليل بر اراده خداوند متعال در هر مورد است و آن را نشان مى دهند. آيا اين غلو است؟!!
در حديث قدسى آمده است كه خداوند متعال مى فرمايد:
عبدي أطعني تكن مَثَلي أنا أقول للشيء: كن! فيكون وأنت تقول للشيء: كن! فيكون؛4
بنده من اطاعت مرا كن، مَثَل من خواهى شد.
اين حديث نيز با كلمه «عبدى» شروع شده است، ما هم تأكيد مى كنيم، كه بايد از بندگى شروع بشود. آرى، انسان از طريق عبوديّت و طاعت به جايى مى رسد كه به اذن خداوند متعال همه كائنات مطيع او مى شوند.
در حديث قدسى ديگر آمده است كه خداى عزوجل مى فرمايد:
ما زال العبد يتقرّب إليّ بالنوافل حتّى أكون سمعه الّذي يسمع به وبصره الّذي يبصر به ويده الّتي يبطش بها...؛5
همواره بنده به واسطه انجام نافله ها به من نزديك مى شود تا اين كه گوش او مى شوم تا به واسطه آن بشنود؛ براى او چشمش مى شوم كه به واسطه آن ببيند و دستش مى شوم تا با آن بگيرد... .
جالب اين كه اين حديث در شرح حافظ نووى بر صحيح مسلم6 نيز آمده كه چه قدر زيبا معنا كرده است.
پس بايد از عبوديت شروع بشود تا به محبّت برسد و محبّت، قرب مى آورد، امّا چه قربى؟!!
در اين حديث نفرمود: «ما زال الرجل» يا «المؤمن»؛ بلكه فرمود: «ما زال العبد» اين براى مطلق عبد است. پس اگر نسبت به ائمّه عليهم السلام اين گونه گفتيم، غلو است يا ايرادكننده مرضى در قلب دارد؟
بنابر آن چه بيان شد اين عبارت با عبارت قبلى از زيارت جامعه بر ولايت مطلقه دلالت دارد و ولايت مطلقه نيز بر عصمت دلالت مى كند؛ يعنى كسى كه در جميع شئوناتش دليل اراده خداوند متعال باشد، نمى تواند غير معصوم باشد و غير معصوم نمى تواند به اين جا برسد.
از طرفى، اين عبارات بر علم امام عليه السلام نيز دلالت دارند و تا امام به اراده خداوند متعال عالم نباشد نمى تواند دليل اراده او باشد. از اين رو مى گوييم: افعال، سلوك، سكنات، حركات ائمّه عليهم السلام مظهر اراده خداوند متعال هستند.
جاى تعجّب نيست؛ چرا كه وقتى عزرائيل روح كسى را قبض مى كند، شما مى گوييد: اراده خدا اين بود كه اجل اين آقا برسد، چرا؟ چون عزرائيل مأمور خدا است، فعل او، فعل خداست، مى گوييد: اراده خداوند متعال اين بود كه اين آقا بيش از اين عمر نداشته باشد و اجلش فرا برسد. پس فعل عزرائيل براى ما اراده خداوند متعال را نشان داد.
و همين گونه است فعل ميكائيل و جبرائيل؛
امّا وقتى به ائمّه عليهم السلام برسد برخى مى گويند: غلو است!!
وقتى مى گوييم: دشمنى با اهل بيت وائمّه عليهم السلام دشمنى با خداست، اين غلو است؟ چرا در اين آيه غلو نيست كه مى فرمايد:
(مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْريلَ وَميكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ)؛7
كسى كه دشمن خدا، ملائكه، رسولان، جبرئيل و ميكائيل باشد ]كافر است[ و همانا خداوند دشمن كافران است.
اما وقتى به ائمّه عليهم السلام برسد غلو است و باطل؟!
1 . سوره فصلت (41): آيه 46.
2 . شرح الفيه ابن مالك: 272 در اين كتاب چنين آمده است:
(ومع فاعل وفعّال) ـ بفتحة فتشديد ـ (فعل) بفتحة فكسرة (في نسب أغنى عن الياء) السابقة (فقبل) إذ ورد كقولهم: لابن وتمّار وطَعِم أى صاحب لبن وتمر وطعم، وليس في هذين الوزنين معنى المبالغة الموضوعين اى: خرّج عليه قوله تعالى: (وَما رَبُّكَ بِظَلاّم لِلْعَبيدِ) أي بذي ظلم.
3 . سوره قدر (97): آيه 4.
4 . شرح رسالة حقوق الإمام زين العابدين عليه السّلام: 410، الفوائد الرجاليه سيّد بحرالعلوم: 1 / 39 با اندكى تفاوت.
5 . ر.ك: المحاسن: 1 / 291، حديث 443، الكافى: 2 / 352، حديث 7، بحار الأنوار: 67 / 22، حديث 21، جامع الأخبار: 88 ، معارج اليقين فى اُصول الدين: 205، حديث 505.
6 . ر.ك: شرح صحيح مسلم: 15 / 151. اين حديث در صحيح بخارى: 7 / 190، مجمع الزوائد: 10 / 269 به صورت كامل آمده است.
7 . سوره بقره (2): آيه 98.