9. درباره قدرت خداوند

9 باب القدرة

1 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي إِسْحَاقَ الْخَفَّافُ قَالَ حَدَّثَنِي عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ الدَّيَصَانِيَّ أَتَى هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ فَقَالَ لَهُ أَ لَكَ رَبٌّ فَقَالَ بَلَى قَالَ قَادِرٌ قَالَ نَعَمْ قَادِرٌ قَاهِرٌ قَالَ يَقْدِرُ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا فِي الْبَيْضَةِ لَا يُكَبِّرُ الْبَيْضَةَ وَ لَا يُصَغِّرُ الدُّنْيَا فَقَالَ هِشَامٌ النَّظِرَةَ فَقَالَ لَهُ قَدْ أَنْظَرْتُكَ حَوْلًا ثُمَّ خَرَجَ عَنْهُ فَرَكِبَ هِشَامٌ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ فَأَذِنَ لَهُ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَتَانِي عَبْدُ اللَّهِ الدَّيَصَانِيُّ بِمَسْأَلَةٍ لَيْسَ الْمُعَوَّلُ فِيهَا إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ عَلَيْكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَمَّا ذَا سَأَلَكَ فَقَالَ قَالَ لِي كَيْتَ وَ كَيْتَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا هِشَامُ كَمْ حَوَاسُّكَ قَالَ خَمْسٌ فَقَالَ أَيُّهَا أَصْغَرُ فَقَالَ النَّاظِرُ فَقَالَ وَ كَمْ قَدْرُ النَّاظِرِ قَالَ مِثْلُ الْعَدَسَةِ أَوْ أَقَلُّ مِنْهَا فَقَالَ يَا هِشَامُ فَانْظُرْ أَمَامَكَ وَ فَوْقَكَ وَ أَخْبِرْنِي بِمَا تَرَى فَقَالَ أَرَى سَمَاءً وَ أَرْضاً وَ دُوراً وَ قُصُوراً وَ تُرَاباً وَ جِبَالًا وَ أَنْهَاراً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الَّذِي قَدَرَ أَنْ يُدْخِلَ الَّذِي تَرَاهُ الْعَدَسَةَ أَوْ أَقَلَّ مِنْهَا قَادِرٌ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا الْبَيْضَةَ لَا يُصَغِّرُ الدُّنْيَا وَ لَا يُكَبِّرُ الْبَيْضَةَ فَانْكَبَّ هِشَامٌ عَلَيْهِ وَ قَبَّلَ يَدَيْهِ وَ رَأْسَهُ وَ رِجْلَيْهِ وَ قَالَ حَسْبِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَانْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ غَدَا إِلَيْهِ الدَّيَصَانِيُّ فَقَالَ يَا هِشَامُ إِنِّي جِئْتُكَ مُسَلِّماً وَ لَمْ أَجِئْكَ مُتَقَاضِياً لِلْجَوَابِ فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ مُتَقَاضِياً فَهَاكَ الْجَوَابَ فَخَرَجَ عَنْهُ الدَّيَصَانِيُّ فَأُخْبِرَ أَنَّ هِشَاماً دَخَلَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَعَلَّمَهُ الْجَوَابَ فَمَضَى عَبْدُ اللَّهِ الدَّيَصَانِيُّ حَتَّى أَتَى بَابَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ فَأَذِنَ لَهُ فَلَمَّا قَعَدَ قَالَ لَهُ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ دُلَّنِي عَلَى مَعْبُودِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا اسْمُكَ فَخَرَجَ عَنْهُ وَ لَمْ يُخْبِرْهُ بِاسْمِهِ فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ كَيْفَ لَمْ تُخْبِرْهُ بِاسْمِكَ قَالَ لَوْ كُنْتُ قُلْتُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ كَانَ يَقُولُ مَنْ هَذَا الَّذِي أَنْتَ لَهُ عَبْدٌ فَقَالُوا لَهُ عُدْ إِلَيْهِ فَقُلْ لَهُ يَدُلُّكَ عَلَى مَعْبُودِكَ وَ لَا يَسْأَلُكَ عَنِ اسْمِكَ فَرَجَعَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ يَا جَعْفَرُ دُلَّنِي عَلَى مَعْبُودِي وَ لَا تَسْأَلْنِي عَنِ اسْمِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اجْلِسْ وَ إِذَا غُلَامٌ لَهُ صَغِيرٌ فِي كَفِّهِ بَيْضَةٌ يَلْعَبُ بِهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَاوِلْنِي يَا غُلَامُ الْبَيْضَةَ فَنَاوَلَهُ إِيَّاهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا دَيَصَانِيُّ هَذَا حِصْنٌ مَكْنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِيظٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِيظِ جِلْدٌ رَقِيقٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقِيقِ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ وَ فِضَّةٌ ذَائِبَةٌ فَلَا الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائِبَةِ وَ لَا الْفِضَّةُ الذَّائِبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ الْمَائِعَةِ هِيَ عَلَى حَالِهَا لَمْ يَخْرُجْ مِنْهَا مُصْلِحٌ فَيُخْبِرَ عَنْ إِصْلَاحِهَا وَ لَا دَخَلَ فِيهَا مُفْسِدٌ فَيُخْبِرَ عَنْ فَسَادِهَا لَا يُدْرَى لِلذَّكَرِ خُلِقَتْ أَمْ لِلْأُنْثَى تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ أَلْوَانِ الطَّوَاوِيسِ أَ تَرَى لَهَا مُدَبِّراً قَالَ فَأَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّكَ إِمَامٌ وَ حُجَّةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَنَا تَائِبٌ مِمَّا كُنْتُ فِيهِ

ترجمه :

1. گروهى از علماء شيعه روايت كرده‏اند كه عبدالله ديصانى به نزد هشام بن حكم آمد و گفت: آيا پروردگار دارى؟ جواب داد: بله. گفت: او تواناست؟ جواب داد: بله، او هم تواناست و هم پيروز است. پرسيد: آيا قدرت دارد كه تمام دنيا را در تخم مرغى داخل كند، بدون اين كه تخم مرغ بزرگ شده و دنيا كوچك شود؟ جواب داد: به من مهلت بده، تا جوابش را به تو بياورم. عبدالله ديصانى گفت: يك سال به تو فرصت مى‏دهم. سپس از نزد هشام خارج شد. هشام به نزد امام صادق (عليه السلام) آمده و اجازه خواست و به او اجازه دادند. به حضرت عزض كرد: اى فرزند رسول خدا! عبدالله ديصانى به نزد من آمد و مسئله‏اى از من پرسيد كه به جز خداوند و شما، از كسى ديگرى نمى‏توانم كمك بگيرم. حضرت فرمودند: آن مسئله چه بود؟ هشام جريان را توضيح داد. امام صادق (عليه السلام) فرمودند: اى هشام! حواس تو چقدر است؟ عرض كرد: پنج تا. فرمودند: كداميك كوچك‏تر است؟ عرض كرد: حس بينايى. فرمودند: اندازه چشم چقدر است؟ عرض كرد: به اندازه عدس يا كوچك‏تر از آن. فرمودند: اى هشام! جلو و بالاى سر خود را نگاه كن و هر چه مى‏بينى به من بگو. عرض كرد: آسمان، زمين: خانه، خاك، كوه و رودها را مى‏بينم؟ حضرت فرمودند: كسى كه قادر است تمام چيزهايى را كه ديدى داخل عدس يا كوچك‏تر از آن كند، باز مى‏تواند كه تمام دنيا را داخل تخم مرغ كند، بدون اين كه دنيا كوچك شده و يا تخم مرغ بزرگ شود. هشام خود را به روى امام انداخت و؛ دست و سر و پاى ايشان را بوسيد و عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! همين اندازه كافى است و به سمت خانه‏اش حركت كرد. فرداى آن روز عبدالله ديصانى به نزد هشام آمد و گفت: اى هشام! من براى جواب گرفتن نزد تو نيامده‏ام و فقط براى تسليم شدن آمده‏ام. هشام گفت: اگر براى جواب آمده‏اى، اين هم جواب من است. ديصانى از نزد هشام خارج شد و با خبر شد كه هشام به نزد امام صادق (عليه السلام) رفته و جواب را از آن حضرت آموخته است. عبدالله ديصانى به راه افتاد تا به درب خانه امام صادق (عليه السلام) رسيد و اجازه ورود خواست پس اجازه داده شد؛ و زمانى كه نشست، گفت: اى جعفربن محمد (عليه السلام) پروردگارت را به من بشناسان؟ حضرت فرمودند: نام تو چيست؟ عبدالله ديصانى بدون اين كه نام خود را به آن حضرت بگويد، از آن جا بيرون رفت.

يارانش به او گفتند كه چرا نام خود را نگفتى؟ گفت: اگر به حضرت عرض مى‏كردم نام من (عبدالله) است، او همان است كه تو بنده‏اش هستى. يارانش به او گفتند: به سوى ايشان برگرد و بگو تو را به پروردگارت راهنمايى كند، ولى از نامت سؤال نكند. ديصانى به نزد امام بازگشت و عرض كرد: اى جعفر! (نام امام صادق (عليه السلام)) مرا به پروردگارم راهنمايى كن ولى از نامم سؤال نكنيد. حضرت به او فرمودند: بنشين. آن حضرت پسر بچه‏اى داشت كه با تخم مرغى بازى مى‏كرد. حضرت به او فرمودند: اى بچه! آن تخم مرغ را به من بده و آن بچه هم تخم مرغ را به حضرت داد. امام صادق (عليه السلام) فرمودند: اى ديصانى! اين، درى پنهان است كه داراى پوست سفيد مى‏باشد و زير اين پوست سفت، پوست نازكى وجود دارد و زير آن پوست نازك، طلايى مايع (زردى تخم مرغ) و نقره‏اى آب شده (سفيدى آن) است و هيچ كدام با ديگرى مخلوط نمى‏شود. (هيچ كس از وضعيت آن خبر ندارد) نه چيز سالمى از آن بيرون آمده، تا از سالم بودنش و نه چيز فاسدى خارج شده كه به فاسد بودنش خبر دهند. معلوم نيست كه نر يا ماده آفريده شده است. از چنين تخمى، پرنده‏اى رنگارنگ يعنى طاووس خارج مى‏گردد. آيا براى چنين چيزى مدبرى نمى‏بينى؟ اندكى ديصانى به فكر فرو رفت و سپس گفت: شهادت مى‏دهم كه خدايى جز خداى يكانه نيست و شريكى ندارد و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، بنده و فرستاده اوست و شما، رهبر و حجت خداوند بر مردم هستيد و من از آن اعتقادى كه داشتم، توبه مى‏كنم.

2 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ مَرَّ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع بِقَبْرٍ مِنْ قُبُورِ أَهْلِ بَيْتِهِ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ إِلَهِي بَدَتْ قُدْرَتُكَ وَ لَمْ تَبْدُ هَيْئَةٌ فَجَهِلُوكَ وَ قَدَّرُوكَ وَ التَّقْدِيرُ عَلَى غَيْرِ مَا بِهِ وَصَفُوكَ وَ إِنِّي بَرِي‏ءٌ يَا إِلَهِي مِنَ الَّذِينَ بِالتَّشْبِيهِ طَلَبُوكَ لَيْسَ كَمِثْلِكَ شَيْ‏ءٌ إِلَهِي وَ لَنْ يُدْرِكُوكَ وَ ظَاهِرُ مَا بِهِمْ مِنْ نِعْمَتِكَ دَلِيلُهُمْ عَلَيْكَ لَوْ عَرَفُوكَ وَ فِي خَلْقِكَ يَا إِلَهِي مَنْدُوحَةٌ أَنْ يَتَنَاوَلُوكَ بَلْ سَوَّوْكَ بِخَلْقِكَ فَمِنْ ثَمَّ لَمْ يَعْرِفُوكَ وَ اتَّخَذُوا بَعْضَ آيَاتِكَ رَبّاً فَبِذَلِكَ وَصَفُوكَ تَعَالَيْتَ رَبِّي عَمَّا بِهِ الْمُشَبِّهُونَ نَعَتُوكَ

ترجمه :

2. بعضى از علماء شيعه نقل كرده‏اند كه (روزى) امام رضا (عليه السلام) از قبر يكى از خويشاوندانشان عبور مى‏كردند، دست روى قبر گذاشته و فرمودند: پروردگارا! قدرت تو آشكار شد. اما چگونگى تو معلوم نشد و براى تو اندازه تصور كردند و تو را برخلاف آن چه هستى، وصف نمودند و خدايا! من از كسانى كه تو را با تشبيه مى‏طلبند، بيزارم. چيزى مثل تو نيست. خدايا! هرگز تو را درك نكردند. نعمت‏هاى تو كه در ميان آنهاست، باعث مى‏شد و به طرف تو راهنمايى شوند و تو را بشناسند و اين توان در مخلوقات تو وجود دارد كه در حقيقت و ذات تو تفكر كنند، امام تو را با مخلوقاتت برابر دانستند و به همين دليل، تو را نشناختند و بعضى از نشانه‏هاى تو را (مثل خورشيد و ماه و ستاره و...) به عنوان خدا گرفتند و پروردگار من از آن چه تشبيه كننده‏ها وصفش مى‏كنند، برتر است.

3 حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ جَاءَ قَوْمٌ مِنْ وَرَاءِ النَّهْرِ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع فَقَالُوا لَهُ جِئْنَاكَ نَسْأَلُكَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ فَإِنْ أَجَبْتَنَا فِيهَا عَلِمْنَا أَنَّكَ عَالِمٌ فَقَالَ سَلُوا فَقَالُوا أَخْبِرْنَا عَنِ اللَّهِ أَيْنَ كَانَ وَ كَيْفَ كَانَ وَ عَلَى أَيِّ شَيْ‏ءٍ كَانَ اعْتِمَادُهُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كَيَّفَ الْكَيْفَ فَهُوَ بِلَا كَيْفٍ وَ أَيَّنَ الْأَيْنَ فَهُوَ بِلَا أَيْنٍ وَ كَانَ اعْتِمَادُهُ عَلَى قُدْرَتِهِ فَقَالُوا نَشْهَدُ أَنَّكَ عَالِمٌ‏

قال مصنف هذا الكتاب يعني بقوله و كان اعتماده على قدرته أي على ذاته لأن القدرة من صفات ذات الله عز و جل

ترجمه :

3. محمد بن ابى نصر مى‏گويد: گروهى از ماوراء النهر (عراق) به نزد ابوالحسن (امام رضا (عليه السلام)) آمدند و عرض كردند: به نزد شما آمده‏ايم تا از سه مسئله سؤال كنيم. اگر به آنها جواب داديد، يقين مى‏كنيم كه شما دانا هستيد. حضرت فرمودند: بپرسيد.

گفتند: ما را از خداوند مطلع كن كه كجا و چگونه مى‏باشد. و به چه چيزى تكيه زده است؟ حضرت فرمودند: خداوند، خودش چگونگى را چگونه قرار داده است پس خودش بدون چگونگى است و خودش به مكانيت، مكان داده است، پس خودش بدون مكان است و به قدرت خودش تكيه زده است. آنها گفتند: شهادت مى‏دهيم كه شما دانا هستيد.

(شيخ صدوق (ره) مى‏گويد: منظور از اين كه (خداوند به قدرت خود تكيه زده است، يعنى بر ذات خودش تكيه مى‏زند، زيرا قدرت، از صفات ذات خداوند متعال است.)

4 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَسِّنٍ الْمِيثَمِيِّ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي مَنْصُورٍ الْمُتَطَبِّبِ فَقَالَ أَخْبَرَنِي رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِي قَالَ كُنْتُ أَنَا وَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُقَفَّعِ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ تَرَوْنَ هَذَا الْخَلْقَ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى مَوْضِعِ الطَّوَافِ مَا مِنْهُمْ أَحَدٌ أُوجِبُ لَهُ اسْمَ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَّا ذَلِكَ الشَّيْخَ الْجَالِسَ يَعْنِي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَأَمَّا الْبَاقُونَ فَرَعَاعٌ وَ بَهَائِمُ فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ كَيْفَ أَوْجَبْتَ هَذَا الِاسْمَ لِهَذَا الشَّيْخِ دُونَ هَؤُلَاءِ قَالَ لِأَنِّي رَأَيْتُ عِنْدَهُ مَا لَمْ أَرَ عِنْدَهُمْ فَقَالَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ مَا بُدٌّ مِنِ اخْتِبَارِ مَا قُلْتَ فِيهِ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْمُقَفَّعِ لَا تَفْعَلْ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يُفْسِدَ عَلَيْكَ مَا فِي يَدِكَ فَقَالَ لَيْسَ ذَا رَأْيَكَ وَ لَكِنَّكَ تَخَافُ أَنْ يَضْعُفَ رَأْيُكَ عِنْدِي فِي إِحْلَالِكَ إِيَّاهُ الْمَحَلَّ الَّذِي وَصَفْتَ فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ أَمَّا إِذَا تَوَهَّمْتَ عَلَيَّ هَذَا فَقُمْ إِلَيْهِ وَ تَحَفَّظْ مَا اسْتَطَعْتَ مِنَ الزَّلَلِ وَ لَا تَثْنِ عِنَانَكَ إِلَى اسْتِرْسَالٍ يُسْلِمْكَ إِلَى عِقَالٍ وَ سِمْهُ مَا لَكَ أَوْ عَلَيْكَ قَالَ فَقَامَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ بَقِيتُ أَنَا وَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ فَرَجَعَ إِلَيْنَا فَقَالَ يَا ابْنَ الْمُقَفَّعِ مَا هَذَا بِبَشَرٍ وَ إِنْ كَانَ فِي الدُّنْيَا رُوحَانِيٌّ يَتَجَسَّدُ إِذَا شَاءَ ظَاهِراً وَ يَتَرَوَّحُ إِذَا شَاءَ بَاطِناً فَهُوَ هَذَا فَقَالَ لَهُ وَ كَيْفَ ذَاكَ فَقَالَ جَلَسْتُ إِلَيْهِ فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ عِنْدَهُ غَيْرِي ابْتَدَأَنِي فَقَالَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلَى مَا يَقُولُ هَؤُلَاءِ وَ هُوَ عَلَى مَا يَقُولُونَ يَعْنِي أَهْلَ الطَّوَافِ فَقَدْ سَلِمُوا وَ عَطِبْتُمْ- وَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلَى مَا تَقُولُونَ وَ لَيْسَ كَمَا تَقُولُونَ فَقَدِ اسْتَوَيْتُمْ أَنْتُمْ وَ هُمْ فَقُلْتُ لَهُ يَرْحَمُكَ اللَّهُ وَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ نَقُولُ وَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ يَقُولُونَ مَا قَوْلِي وَ قَوْلُهُمْ إِلَّا وَاحِداً قَالَ فَكَيْفَ يَكُونُ قَوْلُكَ وَ قَوْلُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ يَقُولُونَ إِنَّ لَهُمْ مَعَاداً وَ ثَوَاباً وَ عِقَاباً وَ يَدِينُونَ بِأَنَّ لِلسَّمَاءِ إِلَهاً وَ أَنَّهَا عُمْرَانٌ وَ أَنْتُمْ تَزْعُمُونَ أَنَّ السَّمَاءَ خَرَابٌ لَيْسَ فِيهَا أَحَدٌ قَالَ فَاغْتَنَمْتُهَا مِنْهُ فَقُلْتُ لَهُ مَا مَنَعَهُ إِنْ كَانَ الْأَمْرُ كَمَا تَقُولُ أَنْ يَظْهَرَ لِخَلْقِهِ وَ يَدْعُوَهُمْ إِلَى عِبَادَتِهِ حَتَّى لَا يَخْتَلِفَ مِنْهُمُ اثْنَانِ وَ لِمَ احْتَجَبَ عَنْهُمْ وَ أَرْسَلَ إِلَيْهِمُ الرُّسُلَ وَ لَوْ بَاشَرَهُمْ بِنَفْسِهِ كَانَ أَقْرَبَ إِلَى الْإِيمَانِ بِهِ فَقَالَ لِي وَيْلَكَ وَ كَيْفَ احْتَجَبَ عَنْكَ مَنْ أَرَاكَ قُدْرَتَهُ فِي نَفْسِكَ نُشُوءَكَ وَ لَمْ تَكُنْ وَ كِبَرَكَ بَعْدَ صِغَرِكَ وَ قُوَّتَكَ بَعْدَ ضَعْفِكَ وَ ضَعْفَكَ بَعْدَ قُوَّتِكَ وَ سُقْمَكَ بَعْدَ صِحَّتِكَ وَ صِحَّتَكَ بَعْدَ سُقْمِكَ وَ رِضَاكَ بَعْدَ غَضَبِكَ وَ غَضَبَكَ بَعْدَ رِضَاكَ وَ حُزْنَكَ بَعْدَ فَرَحِكَ وَ فَرَحَكَ بَعْدَ حُزْنِكَ وَ حُبَّكَ بَعْدَ بُغْضِكَ وَ بُغْضَكَ بَعْدَ حُبِّكَ وَ عَزْمَكَ بَعْدَ إِبَائِكَ وَ إِبَاءَكَ بَعْدَ عَزْمِكَ وَ شَهْوَتَكَ بَعْدَ كَرَاهَتِكَ وَ كَرَاهَتَكَ بَعْدَ شَهْوَتِكَ وَ رَغْبَتَكَ بَعْدَ رَهْبَتِكَ وَ رَهْبَتَكَ بَعْدَ رَغْبَتِكَ وَ رَجَاءَكَ بَعْدَ يَأْسِكَ وَ يَأْسَكَ بَعْدَ رَجَائِكَ وَ خَاطِرَكَ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وَهْمِكَ وَ عُزُوبَ مَا أَنْتَ مُعْتَقِدُهُ عَنْ ذِهْنِكَ وَ مَا زَالَ يَعُدُّ عَلَيَّ قُدْرَتَهُ الَّتِي هِيَ فِي نَفْسِيَ الَّتِي لَا أَدْفَعُهَا حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيَظْهَرُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَهُ

ترجمه :

4. ابو منصور متطبب مى‏گويد: مردى از ياران من خبر داد كه با ابن ابى العوجاء و عبدالله بن مقفع در مسجد الحرام بوديم. ابن مقفع گفت: آيا اين مردم را مى‏بينيد؟ و با دست به محل طواف (كه مردم طواف مى‏كردند) اشاره كرد. (و گفت:) هيچ كدام از آنها نام انسان ندارند مگر آن پيرى كه آن جا نشسته است، و بقيه، اراذل و اوباش و حيوان هستند ابن ابى العوجاء گفت: چگونه فقط نام انسان را بر اين شخص لازم مى‏دانى و بر ديگران جايز نمى‏دانى؟ ابن مقفع گفت: من چيزى نزد آن شخص ديدم كه نزد ديگران نديده‏ام. ابن ابى العوجاء گفت: پس لازم شد، آن چه درباره او گفتى، امتحان شود؟ ابن مقفع گفت: اين كار را نكن، زيرا مى‏ترسم آن چه در دست توست (يعنى اعتقادى كه دارى) را فاسد كند. ابن ابى العوجاء گفت: من اين گونه فكر نمى‏كنم، بلكه گمان مى‏كنم كه تو از اين مى‏ترسى كه نظر تو در مورد او آن چنان كه او را توصيف كردى، ضعيف گردد. ابن مقفع گفت: حال كه تو اين گونه خيال مى‏كنى، پس برخيز و به نزد او برو، (ولى) تا مى‏توانى خود را از لرزش حفظ كن، و افسار خود را به حال خود رها نكن تا آن را ببندد؛ براى سخن خود اندازه‏اى قرار بده، و بدان كه چه چيز به نفع و چه چيز به ضرر توست. پس ابن ابى العوجاء برخاست و رفت و من (ابومنصور متطبب) و ابن مقفع مانديم و زمانى كه برگشت گفت: اى ابن مقفع! او بشر نيست. و اگر در دنيا يك مقام ملكوتى باشد كه در جسم انسانى وجود داد، به طورى كه هر زمان خواست، آشكار شده و هر زمان خواست پنهان گردد، همين شخص است. ابن مقفع به او گفت: چطور؟ گفت: نزد آن حضرت نشستم و زمانى كه فقط من نزد او ماندم، فرمودند: اگر امر همان باشد كه اين گروه مى‏گويند و سخن تو هم طبق سخنانشان باشد، آنها سالم مانده و شما نابود مى‏شويد. و اگر امر، آن طورى باشد كه شما مى‏گوييد، شما و آنها مساوى هستيد. به امام عرض كردم: خداوند شما را رحمت كند، مگر ما و آنان چه مى‏گوييم در حالى كه سخن‏هايمان يكى است؟ فرمودند: چگونه سخنان شما و آنها يكى است، در حالى كه مى‏گويند: براى آنها معاد، پاداش و عذب وجود دارد، و معتقدند كه آسمان داراى خدايى است و حقيقتا آسمان، آباد است؛ ولى شما گمان مى‏كنيد كه آسمان خراب بوده و كسى در آن نيست.

ابن ابى العوجاء مى‏گويد: فرصت را مغتنم شمردم و عرض كردم: اگر مسئله اين است كه شما مى‏گوييد، چه مانعى وجود داشت كه خداوند، خود را براى مردم نشان دهد، و آنها را به طرف عبادت خود بخواند، تا ديگر حتى دو نفر هم اختلاف نكنند. ولى خود را از مردم پنهان داشت و (به جاى خود) پيامبرانش را به سوى مردم فرستاد و اگر خودش چنين مى‏كرد، ايمان آوردن به او، نزديك‏تر مى‏شد.

آن حضرت به من فرمودند: واى بر تو! چگونه او، خود را از تو پنهان داشته است، در حالى كه قدرتش را در درون تو، نشان داده است، به طورى كه (ابتداء) نبودى و بعد به وجود آمدى (و متولد شدى) و بعد از كوچكى، بزرگ، بعد از ناتوانى، توانا، بعد از توانايى، ناتوان، بعد از سلامتى، بيمار و بعد از بيمارى، سالم، بعد از خشم، خشنود و بعد از خشنودى، خشمگين، بعد از دشمنى، دوست، بعد از دوستى، دشمن، بعد از نااميدى، مصمم (استوار) و بعد از مصمم بودن، نااميد، بعد از فرار، رو آوردن و بعد از در آورن، قرار، بعد از نااميدى، اميدوار و بعد از اميد، نااميد شدى و در به ياد آوردن آن چه در ذهن تو وجود نداشت (يعنى علم كه انسان آگاهى نسبت به چيزى ابتداء در ذهنش نيست و بعد ياد مى‏گيرد) و آن چه تو نسبت به آن معتقد بودى، از دست رفت (و ذهن، از آن خالى شد كه همان فراموشى مطالب مى‏باشد.)

و آن حضرت پشت سر هم قدرت خداوند را كه در من وجود داشت، شمارش مى‏كرد، به طورى كه نتوانستم آنها را انكار كنم؛ بطوريكه گمان كردم كه خداوند، بين من و او حضور دارد.

5 حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ إِبْلِيسَ قَالَ لِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ع أَ يَقْدِرُ رَبُّكَ عَلَى أَنْ يُدْخِلَ الْأَرْضَ بَيْضَةً لَا يُصَغِّرُ الْأَرْضَ وَ لَا يُكَبِّرُ الْبَيْضَةَ فَقَالَ عِيسَى ع وَيْلَكَ إِنَّ اللَّهَ لَا يُوصَفُ بِعَجْزٍ وَ مَنْ أَقْدَرُ مِمَّنْ يُلَطِّفُ الْأَرْضَ وَ يُعَظِّمُ الْبَيْضَةَ

ترجمه :

5. از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمودند: ابليس به حضرت عيسى (عليه السلام) گفت: آيا پروردگار تو قدرت دارد كه زمين را در تخم مرغى قرار دهد، بدون اين كه زمين كوچك و يا تخم مرغ بزرگ شود؟ حضرت عيسى (عليه السلام) فرمودند: واى بر تو! خداوند به ناتوانى، وصف نمى‏شود و چه كسى تواناتر از كسى است كه زمين را نرم و تخم مرغ را بزرگ كند.

6 حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُوصَفُ قَالَ وَ قَالَ زُرَارَةُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُوصَفُ وَ كَيْفَ يُوصَفُ وَ قَدْ قَالَ فِي كِتَابِهِ- وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ فَلَا يُوصَفُ بِقُدْرَةٍ إِلَّا كَانَ أَعْظَمَ مِنْ ذَلِكَ

ترجمه :

6. فضيل بن يسار مى‏گويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى‏فرمود: خداوند متعال، (به چيزى) توصيف نمى‏شود؛ زراره مى‏گويد: امام باقر (عليه السلام) فرمودند: خداوند، (به چيزى) وصف نمى‏شود و چگونه به چيزى وصف شود، در حالى كه در قرآن مى‏گويد: آن طور كه جايگاه خداوند است، نتوانستند او را بشناسند. پس خداوند به قدرتى وصف نمى‏شود، مگر اين كه از آن بزرگ‏تر است.

7 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ قَالَ أَبِي ع إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ كَانَ رَجُلًا رَابِطَ الْجَأْشِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ وَ كَانَ يَطُوفُ بِالْبَيْتِ فَاسْتَقْبَلَهُ الْحَجَّاجُ فَقَالَ قَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَضْرِبَ الَّذِي فِيهِ عَيْنَاكَ قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ كَلَّا إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ اسْمُهُ فِي خَلْقِهِ كُلَّ يَوْمٍ ثَلَاثَمِائَةِ لَحْظَةٍ أَوْ لَمْحَةٍ فَلَعَلَّ إِحْدَاهُنَّ تَكُفُّكَ عَنِّي

ترجمه :

7. حسنى بن حمزه مى‏گويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى‏فرمود: پدرم فرمودند: محمد بن على بن حنفيه، مردى با يقين و شجاع بود و خانه خدا را طواف مى‏كرد كه حجاج با او روبرو شد و گفت: تصميم دارم كه سرت را از بدن جدا كنم محمد حنفيه گفت: هرگز نمى‏توانى چنين كنى. خداوند در ميان آفريده‏هاى خود، هر روز سيصد لحظه يا كم‏تر از آن دارد. شايد يكى از آن لحظات، تو را از من جدا كند (و نگذارد كه تو با من چنين كنى.)

8 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا تُقَدَّرُ قُدْرَتُهُ وَ لَا يَقْدِرُ الْعِبَادُ عَلَى صِفَتِهِ وَ لَا يَبْلُغُونَ كُنْهَ عِلْمِهِ وَ لَا مَبْلَغَ عَظَمَتِهِ وَ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ غَيْرَهُ هُوَ نُورٌ لَيْسَ فِيهِ ظُلْمَةٌ وَ صِدْقٌ لَيْسَ فِيهِ كَذِبٌ وَ عَدْلٌ لَيْسَ فِيهِ جَوْرٌ وَ حَقٌّ لَيْسَ فِيهِ بَاطِلٌ كَذَلِكَ لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ أَبَدَ الآْبِدِينَ وَ كَذَلِكَ كَانَ إِذْ لَمْ يَكُنْ أَرْضٌ وَ لَا سَمَاءٌ وَ لَا لَيْلٌ وَ لَا نَهَارٌ وَ لَا شَمْسٌ وَ لَا قَمَرٌ وَ لَا نُجُومٌ وَ لَا سَحَابٌ وَ لَا مَطَرٌ وَ لَا رِيَاحٌ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَبَّ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقاً يُعَظِّمُونَ عَظَمَتَهُ وَ يُكَبِّرُونَ كِبْرِيَاءَهُ وَ يُجِلُّونَ جَلَالَهُ فَقَالَ كُونَا ظِلَّيْنِ فَكَانَا كَمَا قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏

قال مصنف هذا الكتاب معنى قوله هو نور أي هو منير و هاد و معنى قوله كونا ظلين الروح المقدس و الملك المقرب و المراد به أن الله كان و لا شي‏ء معه فأراد أن يخلق أنبياءه و حججه و شهداءه فخلق قبلهم الروح المقدس و هو الذي يؤيد الله عز و جل به أنبياءه و حججه و شهداءه ص و هو الذي يحرسهم به من كيد الشيطان و وسواسه و يسددهم و يوفقهم و يمدهم بالخواطر الصادقة ثم خلق الروح الأمين الذي نزل على أنبيائه بالوحي منه عز و جل و قال لهما كونا ظلين ظليلين لأنبيائي و رسلي و حججي و شهدائي فكانا كما قال الله عز و جل ظلين ظليلين لأنبيائه و رسله و حججه و شهدائه يعينهم بهما و ينصرهم على أيديهما و يحرسهم بهما و على هذا المعنى قيل للسلطان العادل إنه ظل الله في أرضه لعباده يأوي إليه المظلوم و يأمن به الخائف الوجل و يأمن به السبل و ينتصف به الضعيف من القوي و هذا هو سلطان الله و حجته التي لا تخلو الأرض منه إلى أن تقوم الساعة

ترجمه :

8. مفضل بن عمر جعفى، از امام صادق (عليه السلام) نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمودند: قدرت خداوند، محدود نيست و بندگان نمى‏توانند او را وصف كنند و به عمق (درون) علم الهى برسند، و به بزرگى او دست پيدا كنند و غير از او چيزى نيست، (چيز ماندگار؛ و نورى است كه در آن تاريكى راه ندارد و حقيقتى است كه در آن دروغ نيست؛ هر وعده‏اى از او صادر مى‏شود، محقق خواهد شد) انصافى است كه ظلم ندارد و حقى است كه باطل در آن نيست. اين گونه نابود نمى‏شود و تا هميشه نابود نخواهد شد. او، آن زمانى كه نه زمين، نه آسمان، نه شب، نه روز، نه خورشيد، نه ماه، نه ستاره، نه ابر، نه باران و نه باد بود، همين گونه بود. سپس خداوند متعال اراده كرد كه آفريده‏اى بيافريند كه او را، بزرگ بشمارد و جلال او را گرامى بدارد و بزرگى او را آشكار سازد. پس فرمود: دو سايه باشيد و همان طور كه خداوند فرموده بود، دو سايه شدند.

شيخ صدوق قدس سره مى‏گويد: منظور از اين جمله كه او نور است يعنى، او نور دهنده و هدايت كننده است؛ و منظور از اين كه دو سايه شويد منظور جبرئيل و فرشته مقرب است.

و ديگر اين كه خداوند بود، در حالى كه كسى با او نبود و اراده كرد كه پيامبران، حجت‏هايش را گواهان كه درود خداوند بر آنها باد، بيافريند. او همان كسى است كه آنها را از حيله و وسوسه شيطان محافظت مى‏كند و آنها را راهنمايى كرده و با ذهنى درست، آنها را يارى داد. سپس جبرئيلى كه بر پيامبرانش وحى نازل مى‏كرد را فرستاد، و به آن دو فرمود: براى پيامبران، حجت‏ها و شهادت دهنگان الهى، سايه شويد؛ و به وسيله آن دو، آنها را كمك و يارى داد و محافظتشان نمود و به همين معنا، به سلطان عادل گفته شده است كه او، سايه خداوند بر بندگانش در روى زمين است. مظلومان، به او پناه مى‏آورند و انسان ترسيده، به وسيله او آرامش مى‏يابد و به وسيله او، راه‏ها امن مى‏گردد و ناتوان، حق خود را از توانا مى‏گيرد، و اين همان سلطان از طرف خداوند و حجت او مى‏باشد تا روز قيامت، كه زمين از او خالى نمى‏شود.

9 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْمَدَنِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قِيلَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع هَلْ يَقْدِرُ رَبُّكَ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا فِي بَيْضَةٍ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُصَغِّرَ الدُّنْيَا أَوْ يُكَبِّرَ الْبَيْضَةَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُنْسَبُ إِلَى الْعَجْزِ وَ الَّذِي سَأَلْتَنِي لَا يَكُونُ

ترجمه :

9. عمربن اذينه از امام صادق (عليه السلام) و ايشان فرمودند: به امير المؤمنين على (عليه السلام) عرض شد: آيا خداوند قدرت دارد كه دنيا را در تخم مرغى داخل كند، بدون اين كه دنيا كوچك شده يا تخم مرغ بزرگ شود؟ حضرت فرمودند: خداوند متعال به ناتوانى منسوب نمى‏شود (لقب نمى‏گيرد) و چيزى كه از من پرسيدى، (اصلا) محقق نمى‏شود.

10 حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ أَ يَقْدِرُ اللَّهُ أَنْ يُدْخِلَ الْأَرْضَ فِي بَيْضَةٍ وَ لَا يُصَغِّرُ الْأَرْضَ وَ لَا يُكَبِّرُ الْبَيْضَةَ فَقَالَ وَيْلَكَ إِنَّ اللَّهَ لَا يُوصَفُ بِالْعَجْزِ وَ مَنْ أَقْدَرُ مِمَّنْ يُلَطِّفُ الْأَرْضَ وَ يُعَظِّمُ الْبَيْضَةَ

ترجمه :

10. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه مردى به نزد امير مؤمنان على (عليه السلام) آمد و عرض كرد: آيا خداوند قدرت دارد كه زمين را در تخم مرغ داخل كند، بدون اين كه زمين كوچك شده و تخم مرغ بزرگ شود؟ آن حضرت فرمودند: واى بر تو! خداوند، به ناتوانى وصف نمى‏شود و چه كسى قدرتمندتر از كسى است كه زمين را نرم كرده و تخم مرغ را بزرگ گرداند.

11 حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالَ هَلْ يَقْدِرُ رَبُّكَ أَنْ يَجْعَلَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي بَيْضَةٍ قَالَ نَعَمْ وَ فِي أَصْغَرَ مِنَ الْبَيْضَةِ قَدْ جَعَلَهَا فِي عَيْنِكَ وَ هِيَ أَقَلُّ مِنَ الْبَيْضَةِ لِأَنَّكَ إِذَا فَتَحْتَهَا عَايَنْتَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ لَوْ شَاءَ لَأَعْمَاكَ عَنْهَا

ترجمه :

11. احمد بن محمد بن ابى نصر مى‏گويد: مردى به نزد امام رضا (عليه السلام) آمد و عرض كرد: آيا پروردگار تو قدرت دارد كه آسمان و زمين و آن چه در ميان آنها است را، در تخم مرغى قرار دهد؟ حضرت فرمودند: او از كوچك‏تر از تخم مرغ هم (مى‏تواند در زمين و آسمان جاى دهد) و آن، (به اين صورت است كه) آسمان را در چشم تو قرار داده است، در حالى كه چشم تو از تخم مرغ كوچك‏تر است، زيرا زمانى كه چشم خود را به آسمان و زمين و آن چه ميان آنهاست، باز مى‏كنى، (تمام آنها را) در چشم خود مى‏بينى و اگر مى‏خواست، تو را از (مشاهده كردن آنها) كور مى‏كرد. (پس مى‏تواند، چنين كند.)

12 حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَرَفَةَ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع خَلَقَ اللَّهُ الْأَشْيَاءَ بِالْقُدْرَةِ أَمْ بِغَيْرِ الْقُدْرَةِ فَقَالَ لَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْقُدْرَةِ لِأَنَّكَ إِذَا قُلْتَ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْقُدْرَةِ فَكَأَنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ الْقُدْرَةَ شَيْئاً غَيْرَهُ وَ جَعَلْتَهَا آلَةً لَهُ بِهَا خَلَقَ الْأَشْيَاءَ وَ هَذَا شِرْكٌ وَ إِذَا قُلْتَ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِقُدْرَةٍ فَإِنَّمَا تَصِفُهُ أَنَّهُ جَعَلَهَا بِاقْتِدَارٍ عَلَيْهَا وَ قُدْرَةٍ وَ لَكِنْ لَيْسَ هُوَ بِضَعِيفٍ وَ لَا عَاجِزٍ وَ لَا مُحْتَاجٍ إِلَى غَيْرِهِ‏

قال محمد بن علي مؤلف هذا الكتاب إذا قلنا إن الله لم يزل قادرا فإنما نريد بذلك نفي العجز عنه و لا نريد إثبات شي‏ء معه لأنه عز و جل لم يزل واحدا لا شي‏ء معه و سأبين الفرق بين صفات الذات و صفات الأفعال في بابه إن شاء الله

ترجمه :

12. محمد بن عرفه مى‏گويد: به امام رضا (عليه السلام) عرض كردم: آيا خداوند، اشياء را با قدرت يا بدون قدرت خلق كرده است؟ (يعنى آيا با تلاش و كار چنين چيزهايى آفريده و يا با اراده چنين كرده است.) حضرت فرمودند: براى خداوند، آفريدن اشياء با قدرت (و كار و تلاش) نبوده است، زيرا زمانى كه تو مى‏گويى: خداوند، اشياء را با قدرت (تلاش) آفريده است، يعنى قدرت را چيزى، غير از او قرار داده‏اى و آن را وسيله‏اى در نظر گرفته‏اى كه خداوند به وسيله آن، اشياء را آفريده است و اين شرك (به خداوند) است و زمانى كه بگويى: خداوند، اشياء را با قدرت (تلاش) آفريده است، او را توصيف كرده‏اى به اين كه خداوند، بواسطه اقتدار قدرت، آنها را آفريده است، در حالى كه او ضعيف و ناتوان نيست و به غير از خود، نيازى ندارد.

(نويسنده كتاب، محمد بن على شيخ صدوق قدس سره مى‏گويد: اگر بگوييم او هميشگى است، ناتوانى را از خداوند نفى كرده‏ايم و چيزى را به همراه خداوند، اثبات نكرده‏ايم (و قرار نداده‏ايم) زيرا خداوند هميشه يكى بوده و چيزى همراه او نبوده است و به زودى فرق ميان صفات ذات و صفات افعال خداوند را در جاى خودش، به خواست خداوند روشن مى‏كنم.)

13 حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا فَقَالَ هُوَ وَاحِدٌ أَحَدِيُّ الذَّاتِ بَائِنٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ بِذَاكَ وَصَفَ نَفْسَهُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ بِالْإِشْرَافِ وَ الْإِحَاطَةِ وَ الْقُدْرَةِ- لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ بِالْإِحَاطَةِ وَ الْعِلْمِ لَا بِالذَّاتِ لِأَنَّ الْأَمَاكِنَ مَحْدُودَةٌ تَحْوِيهَا حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ فَإِذَا كَانَ بِالذَّاتِ لَزِمَهُ الْحَوَايَة

ترجمه :

13. عمر بن اذينه از امام صادق (عليه السلام)، درباره سخن خداوند پرسيد كه (هيچ آهسته‏اى ميان سه نفر نيست، مگر اين كه خداوند چهارمين است و پنج نفر نيست، مگر اين كه خداوند ششمين است و كم‏تر و چه بيشتر باشد. مگر اين كه او با آنهاست هر كجا كه باشيد.) آن حضرت فرمودند: او، يگانه و در ذات يكى است، از مخلوقاتش جداست و به واسطه آن، خودش را توصيف كرده است و او به هر چيزى بااشراف، تسلط و قدرت، احاطه دارد و هيچ چيزى در آسمان و زمين به خاطر كوچكى و بزرگى با احاطه و علمى كه او دراد، از او دور نمى‏شود. نه اين كه ذاتا (آن جا حضور داشته باشد) زيرا مكان به چهار طرف محدود است. پس زمانى كه ذات او (در مكانى حضور داشته باشد، يعنى اين كه) خداوند هم (به چهار طرف) محدود گردد.

14 حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِيمٍ الْقُرَشِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ حَضَرْتُ مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ وَ عِنْدَهُ الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ع فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ لَيْسَ مِنْ قَوْلِكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ مَعْصُومُونَ قَالَ بَلَى فَسَأَلَهُ عَنْ آيَاتٍ مِنَ الْقُرْآنِ فَكَانَ فِيمَا سَأَلَهُ أَنْ قَالَ لَهُ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ إِبْرَاهِيمَ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ الرِّضَا ع إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَانَ أَوْحَى إِلَى إِبْرَاهِيمَ ع أَنِّي مُتَّخِذٌ مِنْ عِبَادِي خَلِيلًا إِنْ سَأَلَنِي إِحْيَاءَ الْمَوْتَى أَجَبْتُهُ فَوَقَعَ فِي نَفْسِ إِبْرَاهِيمَ ع أَنَّهُ ذَلِكَ الْخَلِيلُ فَقَالَ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي عَلَى الْخُلَّةِ قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ فَأَخَذَ إِبْرَاهِيمُ ع نَسْراً وَ بَطّاً وَ طَاوُساً وَ دِيكاً فَقَطَّعَهُنَّ قِطَعاً صِغَاراً ثُمَّ جَعَلَ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنَ الْجِبَالِ الَّتِي كَانَتْ حَوْلَهُ وَ كَانَتْ عَشَرَةً مِنْهُنَّ جُزْءاً وَ جَعَلَ مَنَاقِيرَهُنَّ بَيْنَ أَصَابِعِهِ ثُمَّ دَعَاهُنَّ بِأَسْمَائِهِنَّ وَ وَضَعَ عِنْدَهُ حَبّاً وَ مَاءً فَتَطَايَرَتْ تِلْكَ الْأَجْزَاءُ بَعْضُهَا إِلَى بَعْضٍ حَتَّى اسْتَوَتِ الْأَبْدَانُ وَ جَاءَ كُلُّ بَدَنٍ حَتَّى انْضَمَّ إِلَى رَقَبَتِهِ وَ رَأْسِهِ فَخَلَّى إِبْرَاهِيمُ عَنْ مَنَاقِيرِهِنَّ فَطِرْنَ ثُمَّ وَقَفْنَ فَشَرِبْنَ مِنْ ذَلِكَ الْمَاءِ وَ الْتَقَطْنَ مِنْ ذَلِكَ الْحَبِّ وَ قُلْنَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَحْيَيْتَنَا أَحْيَاكَ اللَّهُ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ ع بَلِ اللَّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ قَالَ الْمَأْمُونُ بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ‏

و الحديث طويل أخذنا منه موضع الحاجة

ترجمه :

14. على بن محمد بن جهم مى‏گويد: در مجلس مأمون حضور داشتم و امام رضا (عليه السلام) هم نزد او بود. مأمون به امام عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! آيا اين سخن شما نيست كه پيامبران معصوم هستند؟ حضرت فرمودند: بله. پس مأمون سؤالاتى از آيات قرآنى از امام پرسيد تا رسيد به اين سؤال كه، به من از سخن حضرت ابراهيم (عليه السلام)، آگاه كن كه فرمود: (پروردگارا! به من نشان بده كه چگونه مرده‏ها را زنده مى‏كنى. خداوند فرمود: مگر ايمان ندارى؟ جواب داد: بله! اما مى‏خواهم قلبم مطمئن شود.) امام رضا (عليه السلام) فرمودند: خداوند به حضرت ابراهيم (عليه السلام) وحى فرستاد كه مى‏خواهم از ميان بندگانم، دوستى انتخاب كنم كه اگر از من زنده كردن مردگان را بپرسد، جوابش دهم. در درون ابراهيم اين مطلب وارد شد كه او همان دوست (خداوند) است. پس عرض كرد: پروردگارا! به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مى‏كنى؟ خداوند فرمودند: مگر ايمان ندارى؟ جواب داد: بله! اما مى‏خواهم قلبم نسبت به آن دوستى (با تو) مطمئن شود. خداوند فرمود: چهار پرنده بگير و آنها را قطعه قطعه كن، سپس هر قسمت را بر بالاى كوهى قرار بده و آنها را طرف خود بخوان كه به سرعت به نزد تو مى‏آيند و بدان كه خداوند ارجمند و داناست. حضرت ابراهيم (عليه السلام) عقاب، مرغابى، طاووس و خروس را گرفت و آنها را كشته و به قطعه‏هاى كوچك جدا نمود. سپس هر قسمت را بر بالاى كوهى قرار داد و منقار پرندگان را ميان انگشتانش گذاشت. سپس آنها را به طرف خود خواند و نزد خود، آب و دانه گذاشت. هر كدام از آن قسمت‏ها، بلند شده و به سوى او حركت مى‏كردند تا اين كه بدنشان كامل شد و هر بدنى آمده و به گردن و سر خود متصل گشت. حضرت ابراهيم (عليه السلام)، منقارهاى آنها را رها كرد، كه پرواز كردند و دوباره نشستند و آب نوشيده و دانه خوردند و گفتند: اى پيامبر خدا! ما را زنده كردى، خداوند تو را زنده كند. حضرت ابراهيم (عليه السلام) فرمود: بلكه خداوند مى‏ميراند و زنده مى‏كند او به هر چيزى تواناست. مأمون گفت: اى ابوالحسن! خداوند به تو بركت دهد.

(اين حديث طولانى است كه فقط به اندازه نياز، آن را بيان كرديم.)

15 حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْخَزَّازِ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ أَظُنُّهُ مُحَمَّدَ بْنَ نُعْمَانَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ قَالَ كَذَلِكَ هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ قُلْتُ بِذَاتِهِ قَالَ وَيْحَكَ إِنَّ الْأَمَاكِنَ أَقْدَارٌ فَإِذَا قُلْتَ فِي مَكَانٍ بِذَاتِهِ لَزِمَكَ أَنْ تَقُولَ فِي أَقْدَارٍ وَ غَيْرِ ذَلِكَ وَ لَكِنْ هُوَ بَائِنٌ مِنْ خَلْقِهِ مُحِيطٌ بِمَا خَلَقَ عِلْماً وَ قُدْرَةً وَ إِحَاطَةً وَ سُلْطَاناً وَ مُلْكاً وَ لَيْسَ عِلْمُهُ بِمَا فِي الْأَرْضِ بِأَقَلَّ مِمَّا فِي السَّمَاءِ لَا يَبْعُدُ مِنْهُ شَيْ‏ءٌ وَ الْأَشْيَاءُ لَهُ سَوَاءٌ عِلْماً وَ قُدْرَةً وَ سُلْطَاناً وَ مُلْكاً وَ إِحَاطَةً

ترجمه :

15. محمد بن نعمان مى‏گويد: از امام صادق (عليه السلام) درباره سخن خداوند پرسيدم كه حضرت فرمودند: همين طور است. عرض كردم: آيا با ذات خود فرمودند: واى بر تو! مكان‏ها، محدودند و زمانى كه مى‏گويى، او با ذات در مكانى حضور دارد، يعنى اين كه تو او را محدود مى‏دانى، در حالى كه او از آفريده‏هاى خود جداست و با دانش، قدرت، تسلط، حاكميت و پادشاهى، بر آن چه آفريده است، احاطه دارد و دانش او به آن چه در زمين است، از آن چه در آسمان است، كم‏تر نيست و از خداوند، چيزى دور نيست و تمام چيز از جهت دانش، قدرت، سلطنت، پادشاهى و بزرگى نزد او مساوى است.

16 حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ قَالَ أَبُو شَاكِرٍ الدَّيَصَانِيُّ إِنَّ فِي الْقُرْآنِ آيَةً هِيَ قُوَّةٌ لَنَا قُلْتُ وَ مَا هِيَ فَقَالَ وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ فَلَمْ أَدْرِ بِمَا أُجِيبُهُ فَحَجَجْتُ فَخَبَّرْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ هَذَا كَلَامُ زِنْدِيقٍ خَبِيثٍ إِذَا رَجَعْتَ إِلَيْهِ فَقُلْ لَهُ مَا اسْمُكَ بِالْكُوفَةِ فَإِنَّهُ يَقُولُ فُلَانٌ فَقُلْ مَا اسْمُكَ بِالْبَصْرَةِ فَإِنَّهُ يَقُولُ فُلَانٌ فَقُلْ كَذَلِكَ اللَّهُ رَبُّنَا فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ فِي الْبِحَارِ إِلَهٌ وَ فِي كُلِّ مَكَانٍ إِلَهٌ قَالَ فَقَدِمْتُ فَأَتَيْتُ أَبَا شَاكِرٍ فَأَخْبَرْتُهُ فَقَالَ هَذِهِ نُقِلَتْ مِنَ الْحِجَازِ

ترجمه :

16. هشام بن حكم از ابو شاكر ديصانى نقل مى‏كند كه گفته است: در قرآن، آيه‏اى هست كه سخن ما را تقويت مى‏كند (ابو شاكر ديصانى، زنديق بود يعنى به خدا اعتقادى نداشت و يا براى او شريك قرار مى‏داد.) هشام بن حكم مى‏گويد: به او گفتم: كدام آيه. گفت: اين آيه: او كسى است كه در آسمان خداوند و در زمين هم خداوند است.(يعنى به خيال او در آسمان خدايى و در زمين هم خدايى ديگر وجود دارد.) هشام بن حكم مى‏گويد: من نتوانستم جواب او را بدهم. به امام صادق (عليه السلام)، اين مسئله را خبر دادم. ايشان فرمودند: اين سخن، شخصى زنديق (و خدانشناس) است. (اى هشام!) وقتى به نزد او برگشتى، بگو: نام تو در كوفه چيست؟ او جواب مى‏دهد: فلانى (ابو شاكر ديصانى) بگو نام تو در بصره چيست؟ مى‏گويد: فلانى (ابو شاكر ديصانى) پس (در اين حالت) به او بگو: خداوند هم، اين گونه است در آسمان خدا و در زمين (هم) خداست، در درياها و در هر مكان ديگر خداست. هشام بن حكم مى‏گويد: پس برخاستم و به طرف ابو شاكر ديصانى رفتم و سخن امام را به او گفتم. او جواب داد: اين سخنى است كه از طرف حجاز آمده است.

17 حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ ع لَمَّا صَعِدَ مُوسَى ع إِلَى الطُّورِ فَنَادَى رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ يَا رَبِّ أَرِنِي خَزَائِنَكَ فَقَالَ يَا مُوسَى إِنَّمَا خَزَائِنِي إِذَا أَرَدْتُ شَيْئاً أَنْ أَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏

قال مصنف هذا الكتاب من الدليل على أن الله عز و جل قادر أن العالم لما ثبت أنه صنع الصانع و لم نجد أن يصنع الشي‏ء من ليس بقادر عليه بدلالة أن المقعد لا يقع منه المشي و العاجز لا يتأتى له الفعل صح أن الذي صنعه قادر و لو جاز غير ذلك لجاز منا الطيران مع فقد ما يكون به من الآلة و لصح لنا الإدراك و إن عدمنا الحاسة فلما كان إجازة هذا خروجا عن المعقول كان الأول مثله

ترجمه :

17. مقاتل بن سليمان از امام صادق (عليه السلام) نقل مى‏كند كه فرمودند: زمانى كه حضرت موسى (عليه السلام) از كوه طور بالا رفت، پروردگار خود را (اين گونه) صدا زد: پروردگارا! خزائن (گنجينه‏هاى معرفت و دانش خود را) به من نشان بده. خداوند فرمود: اى موسى! گنجينه من اين است كه هر زمانى چيزى اراده كنم، به او مى‏گويم، موجود باش او هم به وجود مى‏آيد (يعنى اين گونه نيست كه از قبل چيزى آماده كرده باشم و به تو نشان دهم.)

(شيخ صدوق قدس سره مى‏گويد: يكى از دليل‏هايى كه مى‏گويد خداوند تواناست اين است: زمانى كه ثابت شود جهان، آفريدگار و سازنده‏اى دارد، ولى دريافتيم كه چون توانا نيست، نمى‏تواند چيزى بسازد، به اين صورت كه، زمين گير نمى‏تواند راه برود و ناتوان نمى‏تواند كارى انجام دهد، پس نتيجه مى‏گيريم كسى كه جهان را ساخته است، تواناست زيرا در غير اين صورت، (كه از يك طرف بگوييم: ناتوان است و از طرف ديگر بگوييم: جهان را او آفريده است) پس بايد پرواز كردن ما، هم جايز بود، با اين كه آن چه براى پرواز نياز است را نداريم و درك كردن ما بدون داشتن حواس صحيح بود، پس چون كه محقق شدن اين موضوع عاقلانه نيست، اولى هم عاقلانه نخواهد بود.)

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: