9 باب القدرة
1 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي إِسْحَاقَ الْخَفَّافُ قَالَ حَدَّثَنِي عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ الدَّيَصَانِيَّ أَتَى هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ فَقَالَ لَهُ أَ لَكَ رَبٌّ فَقَالَ بَلَى قَالَ قَادِرٌ قَالَ نَعَمْ قَادِرٌ قَاهِرٌ قَالَ يَقْدِرُ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا فِي الْبَيْضَةِ لَا يُكَبِّرُ الْبَيْضَةَ وَ لَا يُصَغِّرُ الدُّنْيَا فَقَالَ هِشَامٌ النَّظِرَةَ فَقَالَ لَهُ قَدْ أَنْظَرْتُكَ حَوْلًا ثُمَّ خَرَجَ عَنْهُ فَرَكِبَ هِشَامٌ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ فَأَذِنَ لَهُ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَتَانِي عَبْدُ اللَّهِ الدَّيَصَانِيُّ بِمَسْأَلَةٍ لَيْسَ الْمُعَوَّلُ فِيهَا إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ عَلَيْكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَمَّا ذَا سَأَلَكَ فَقَالَ قَالَ لِي كَيْتَ وَ كَيْتَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا هِشَامُ كَمْ حَوَاسُّكَ قَالَ خَمْسٌ فَقَالَ أَيُّهَا أَصْغَرُ فَقَالَ النَّاظِرُ فَقَالَ وَ كَمْ قَدْرُ النَّاظِرِ قَالَ مِثْلُ الْعَدَسَةِ أَوْ أَقَلُّ مِنْهَا فَقَالَ يَا هِشَامُ فَانْظُرْ أَمَامَكَ وَ فَوْقَكَ وَ أَخْبِرْنِي بِمَا تَرَى فَقَالَ أَرَى سَمَاءً وَ أَرْضاً وَ دُوراً وَ قُصُوراً وَ تُرَاباً وَ جِبَالًا وَ أَنْهَاراً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الَّذِي قَدَرَ أَنْ يُدْخِلَ الَّذِي تَرَاهُ الْعَدَسَةَ أَوْ أَقَلَّ مِنْهَا قَادِرٌ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا الْبَيْضَةَ لَا يُصَغِّرُ الدُّنْيَا وَ لَا يُكَبِّرُ الْبَيْضَةَ فَانْكَبَّ هِشَامٌ عَلَيْهِ وَ قَبَّلَ يَدَيْهِ وَ رَأْسَهُ وَ رِجْلَيْهِ وَ قَالَ حَسْبِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَانْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ غَدَا إِلَيْهِ الدَّيَصَانِيُّ فَقَالَ يَا هِشَامُ إِنِّي جِئْتُكَ مُسَلِّماً وَ لَمْ أَجِئْكَ مُتَقَاضِياً لِلْجَوَابِ فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ مُتَقَاضِياً فَهَاكَ الْجَوَابَ فَخَرَجَ عَنْهُ الدَّيَصَانِيُّ فَأُخْبِرَ أَنَّ هِشَاماً دَخَلَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَعَلَّمَهُ الْجَوَابَ فَمَضَى عَبْدُ اللَّهِ الدَّيَصَانِيُّ حَتَّى أَتَى بَابَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ فَأَذِنَ لَهُ فَلَمَّا قَعَدَ قَالَ لَهُ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ دُلَّنِي عَلَى مَعْبُودِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا اسْمُكَ فَخَرَجَ عَنْهُ وَ لَمْ يُخْبِرْهُ بِاسْمِهِ فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ كَيْفَ لَمْ تُخْبِرْهُ بِاسْمِكَ قَالَ لَوْ كُنْتُ قُلْتُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ كَانَ يَقُولُ مَنْ هَذَا الَّذِي أَنْتَ لَهُ عَبْدٌ فَقَالُوا لَهُ عُدْ إِلَيْهِ فَقُلْ لَهُ يَدُلُّكَ عَلَى مَعْبُودِكَ وَ لَا يَسْأَلُكَ عَنِ اسْمِكَ فَرَجَعَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ يَا جَعْفَرُ دُلَّنِي عَلَى مَعْبُودِي وَ لَا تَسْأَلْنِي عَنِ اسْمِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اجْلِسْ وَ إِذَا غُلَامٌ لَهُ صَغِيرٌ فِي كَفِّهِ بَيْضَةٌ يَلْعَبُ بِهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَاوِلْنِي يَا غُلَامُ الْبَيْضَةَ فَنَاوَلَهُ إِيَّاهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا دَيَصَانِيُّ هَذَا حِصْنٌ مَكْنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِيظٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِيظِ جِلْدٌ رَقِيقٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقِيقِ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ وَ فِضَّةٌ ذَائِبَةٌ فَلَا الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائِبَةِ وَ لَا الْفِضَّةُ الذَّائِبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ الْمَائِعَةِ هِيَ عَلَى حَالِهَا لَمْ يَخْرُجْ مِنْهَا مُصْلِحٌ فَيُخْبِرَ عَنْ إِصْلَاحِهَا وَ لَا دَخَلَ فِيهَا مُفْسِدٌ فَيُخْبِرَ عَنْ فَسَادِهَا لَا يُدْرَى لِلذَّكَرِ خُلِقَتْ أَمْ لِلْأُنْثَى تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ أَلْوَانِ الطَّوَاوِيسِ أَ تَرَى لَهَا مُدَبِّراً قَالَ فَأَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّكَ إِمَامٌ وَ حُجَّةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَنَا تَائِبٌ مِمَّا كُنْتُ فِيهِ
ترجمه :
1. گروهى از علماء شيعه روايت كردهاند كه عبدالله ديصانى به نزد هشام بن حكم آمد و گفت: آيا پروردگار دارى؟ جواب داد: بله. گفت: او تواناست؟ جواب داد: بله، او هم تواناست و هم پيروز است. پرسيد: آيا قدرت دارد كه تمام دنيا را در تخم مرغى داخل كند، بدون اين كه تخم مرغ بزرگ شده و دنيا كوچك شود؟ جواب داد: به من مهلت بده، تا جوابش را به تو بياورم. عبدالله ديصانى گفت: يك سال به تو فرصت مىدهم. سپس از نزد هشام خارج شد. هشام به نزد امام صادق (عليه السلام) آمده و اجازه خواست و به او اجازه دادند. به حضرت عزض كرد: اى فرزند رسول خدا! عبدالله ديصانى به نزد من آمد و مسئلهاى از من پرسيد كه به جز خداوند و شما، از كسى ديگرى نمىتوانم كمك بگيرم. حضرت فرمودند: آن مسئله چه بود؟ هشام جريان را توضيح داد. امام صادق (عليه السلام) فرمودند: اى هشام! حواس تو چقدر است؟ عرض كرد: پنج تا. فرمودند: كداميك كوچكتر است؟ عرض كرد: حس بينايى. فرمودند: اندازه چشم چقدر است؟ عرض كرد: به اندازه عدس يا كوچكتر از آن. فرمودند: اى هشام! جلو و بالاى سر خود را نگاه كن و هر چه مىبينى به من بگو. عرض كرد: آسمان، زمين: خانه، خاك، كوه و رودها را مىبينم؟ حضرت فرمودند: كسى كه قادر است تمام چيزهايى را كه ديدى داخل عدس يا كوچكتر از آن كند، باز مىتواند كه تمام دنيا را داخل تخم مرغ كند، بدون اين كه دنيا كوچك شده و يا تخم مرغ بزرگ شود. هشام خود را به روى امام انداخت و؛ دست و سر و پاى ايشان را بوسيد و عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! همين اندازه كافى است و به سمت خانهاش حركت كرد. فرداى آن روز عبدالله ديصانى به نزد هشام آمد و گفت: اى هشام! من براى جواب گرفتن نزد تو نيامدهام و فقط براى تسليم شدن آمدهام. هشام گفت: اگر براى جواب آمدهاى، اين هم جواب من است. ديصانى از نزد هشام خارج شد و با خبر شد كه هشام به نزد امام صادق (عليه السلام) رفته و جواب را از آن حضرت آموخته است. عبدالله ديصانى به راه افتاد تا به درب خانه امام صادق (عليه السلام) رسيد و اجازه ورود خواست پس اجازه داده شد؛ و زمانى كه نشست، گفت: اى جعفربن محمد (عليه السلام) پروردگارت را به من بشناسان؟ حضرت فرمودند: نام تو چيست؟ عبدالله ديصانى بدون اين كه نام خود را به آن حضرت بگويد، از آن جا بيرون رفت.
يارانش به او گفتند كه چرا نام خود را نگفتى؟ گفت: اگر به حضرت عرض مىكردم نام من (عبدالله) است، او همان است كه تو بندهاش هستى. يارانش به او گفتند: به سوى ايشان برگرد و بگو تو را به پروردگارت راهنمايى كند، ولى از نامت سؤال نكند. ديصانى به نزد امام بازگشت و عرض كرد: اى جعفر! (نام امام صادق (عليه السلام)) مرا به پروردگارم راهنمايى كن ولى از نامم سؤال نكنيد. حضرت به او فرمودند: بنشين. آن حضرت پسر بچهاى داشت كه با تخم مرغى بازى مىكرد. حضرت به او فرمودند: اى بچه! آن تخم مرغ را به من بده و آن بچه هم تخم مرغ را به حضرت داد. امام صادق (عليه السلام) فرمودند: اى ديصانى! اين، درى پنهان است كه داراى پوست سفيد مىباشد و زير اين پوست سفت، پوست نازكى وجود دارد و زير آن پوست نازك، طلايى مايع (زردى تخم مرغ) و نقرهاى آب شده (سفيدى آن) است و هيچ كدام با ديگرى مخلوط نمىشود. (هيچ كس از وضعيت آن خبر ندارد) نه چيز سالمى از آن بيرون آمده، تا از سالم بودنش و نه چيز فاسدى خارج شده كه به فاسد بودنش خبر دهند. معلوم نيست كه نر يا ماده آفريده شده است. از چنين تخمى، پرندهاى رنگارنگ يعنى طاووس خارج مىگردد. آيا براى چنين چيزى مدبرى نمىبينى؟ اندكى ديصانى به فكر فرو رفت و سپس گفت: شهادت مىدهم كه خدايى جز خداى يكانه نيست و شريكى ندارد و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، بنده و فرستاده اوست و شما، رهبر و حجت خداوند بر مردم هستيد و من از آن اعتقادى كه داشتم، توبه مىكنم.
2 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ مَرَّ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع بِقَبْرٍ مِنْ قُبُورِ أَهْلِ بَيْتِهِ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ إِلَهِي بَدَتْ قُدْرَتُكَ وَ لَمْ تَبْدُ هَيْئَةٌ فَجَهِلُوكَ وَ قَدَّرُوكَ وَ التَّقْدِيرُ عَلَى غَيْرِ مَا بِهِ وَصَفُوكَ وَ إِنِّي بَرِيءٌ يَا إِلَهِي مِنَ الَّذِينَ بِالتَّشْبِيهِ طَلَبُوكَ لَيْسَ كَمِثْلِكَ شَيْءٌ إِلَهِي وَ لَنْ يُدْرِكُوكَ وَ ظَاهِرُ مَا بِهِمْ مِنْ نِعْمَتِكَ دَلِيلُهُمْ عَلَيْكَ لَوْ عَرَفُوكَ وَ فِي خَلْقِكَ يَا إِلَهِي مَنْدُوحَةٌ أَنْ يَتَنَاوَلُوكَ بَلْ سَوَّوْكَ بِخَلْقِكَ فَمِنْ ثَمَّ لَمْ يَعْرِفُوكَ وَ اتَّخَذُوا بَعْضَ آيَاتِكَ رَبّاً فَبِذَلِكَ وَصَفُوكَ تَعَالَيْتَ رَبِّي عَمَّا بِهِ الْمُشَبِّهُونَ نَعَتُوكَ
ترجمه :
2. بعضى از علماء شيعه نقل كردهاند كه (روزى) امام رضا (عليه السلام) از قبر يكى از خويشاوندانشان عبور مىكردند، دست روى قبر گذاشته و فرمودند: پروردگارا! قدرت تو آشكار شد. اما چگونگى تو معلوم نشد و براى تو اندازه تصور كردند و تو را برخلاف آن چه هستى، وصف نمودند و خدايا! من از كسانى كه تو را با تشبيه مىطلبند، بيزارم. چيزى مثل تو نيست. خدايا! هرگز تو را درك نكردند. نعمتهاى تو كه در ميان آنهاست، باعث مىشد و به طرف تو راهنمايى شوند و تو را بشناسند و اين توان در مخلوقات تو وجود دارد كه در حقيقت و ذات تو تفكر كنند، امام تو را با مخلوقاتت برابر دانستند و به همين دليل، تو را نشناختند و بعضى از نشانههاى تو را (مثل خورشيد و ماه و ستاره و...) به عنوان خدا گرفتند و پروردگار من از آن چه تشبيه كنندهها وصفش مىكنند، برتر است.
3 حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ جَاءَ قَوْمٌ مِنْ وَرَاءِ النَّهْرِ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع فَقَالُوا لَهُ جِئْنَاكَ نَسْأَلُكَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ فَإِنْ أَجَبْتَنَا فِيهَا عَلِمْنَا أَنَّكَ عَالِمٌ فَقَالَ سَلُوا فَقَالُوا أَخْبِرْنَا عَنِ اللَّهِ أَيْنَ كَانَ وَ كَيْفَ كَانَ وَ عَلَى أَيِّ شَيْءٍ كَانَ اعْتِمَادُهُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كَيَّفَ الْكَيْفَ فَهُوَ بِلَا كَيْفٍ وَ أَيَّنَ الْأَيْنَ فَهُوَ بِلَا أَيْنٍ وَ كَانَ اعْتِمَادُهُ عَلَى قُدْرَتِهِ فَقَالُوا نَشْهَدُ أَنَّكَ عَالِمٌ
قال مصنف هذا الكتاب يعني بقوله و كان اعتماده على قدرته أي على ذاته لأن القدرة من صفات ذات الله عز و جل
ترجمه :
3. محمد بن ابى نصر مىگويد: گروهى از ماوراء النهر (عراق) به نزد ابوالحسن (امام رضا (عليه السلام)) آمدند و عرض كردند: به نزد شما آمدهايم تا از سه مسئله سؤال كنيم. اگر به آنها جواب داديد، يقين مىكنيم كه شما دانا هستيد. حضرت فرمودند: بپرسيد.
گفتند: ما را از خداوند مطلع كن كه كجا و چگونه مىباشد. و به چه چيزى تكيه زده است؟ حضرت فرمودند: خداوند، خودش چگونگى را چگونه قرار داده است پس خودش بدون چگونگى است و خودش به مكانيت، مكان داده است، پس خودش بدون مكان است و به قدرت خودش تكيه زده است. آنها گفتند: شهادت مىدهيم كه شما دانا هستيد.
(شيخ صدوق (ره) مىگويد: منظور از اين كه (خداوند به قدرت خود تكيه زده است، يعنى بر ذات خودش تكيه مىزند، زيرا قدرت، از صفات ذات خداوند متعال است.)
4 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَسِّنٍ الْمِيثَمِيِّ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي مَنْصُورٍ الْمُتَطَبِّبِ فَقَالَ أَخْبَرَنِي رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِي قَالَ كُنْتُ أَنَا وَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُقَفَّعِ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ تَرَوْنَ هَذَا الْخَلْقَ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى مَوْضِعِ الطَّوَافِ مَا مِنْهُمْ أَحَدٌ أُوجِبُ لَهُ اسْمَ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَّا ذَلِكَ الشَّيْخَ الْجَالِسَ يَعْنِي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَأَمَّا الْبَاقُونَ فَرَعَاعٌ وَ بَهَائِمُ فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ كَيْفَ أَوْجَبْتَ هَذَا الِاسْمَ لِهَذَا الشَّيْخِ دُونَ هَؤُلَاءِ قَالَ لِأَنِّي رَأَيْتُ عِنْدَهُ مَا لَمْ أَرَ عِنْدَهُمْ فَقَالَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ مَا بُدٌّ مِنِ اخْتِبَارِ مَا قُلْتَ فِيهِ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْمُقَفَّعِ لَا تَفْعَلْ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يُفْسِدَ عَلَيْكَ مَا فِي يَدِكَ فَقَالَ لَيْسَ ذَا رَأْيَكَ وَ لَكِنَّكَ تَخَافُ أَنْ يَضْعُفَ رَأْيُكَ عِنْدِي فِي إِحْلَالِكَ إِيَّاهُ الْمَحَلَّ الَّذِي وَصَفْتَ فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ أَمَّا إِذَا تَوَهَّمْتَ عَلَيَّ هَذَا فَقُمْ إِلَيْهِ وَ تَحَفَّظْ مَا اسْتَطَعْتَ مِنَ الزَّلَلِ وَ لَا تَثْنِ عِنَانَكَ إِلَى اسْتِرْسَالٍ يُسْلِمْكَ إِلَى عِقَالٍ وَ سِمْهُ مَا لَكَ أَوْ عَلَيْكَ قَالَ فَقَامَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ بَقِيتُ أَنَا وَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ فَرَجَعَ إِلَيْنَا فَقَالَ يَا ابْنَ الْمُقَفَّعِ مَا هَذَا بِبَشَرٍ وَ إِنْ كَانَ فِي الدُّنْيَا رُوحَانِيٌّ يَتَجَسَّدُ إِذَا شَاءَ ظَاهِراً وَ يَتَرَوَّحُ إِذَا شَاءَ بَاطِناً فَهُوَ هَذَا فَقَالَ لَهُ وَ كَيْفَ ذَاكَ فَقَالَ جَلَسْتُ إِلَيْهِ فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ عِنْدَهُ غَيْرِي ابْتَدَأَنِي فَقَالَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلَى مَا يَقُولُ هَؤُلَاءِ وَ هُوَ عَلَى مَا يَقُولُونَ يَعْنِي أَهْلَ الطَّوَافِ فَقَدْ سَلِمُوا وَ عَطِبْتُمْ- وَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلَى مَا تَقُولُونَ وَ لَيْسَ كَمَا تَقُولُونَ فَقَدِ اسْتَوَيْتُمْ أَنْتُمْ وَ هُمْ فَقُلْتُ لَهُ يَرْحَمُكَ اللَّهُ وَ أَيَّ شَيْءٍ نَقُولُ وَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُونَ مَا قَوْلِي وَ قَوْلُهُمْ إِلَّا وَاحِداً قَالَ فَكَيْفَ يَكُونُ قَوْلُكَ وَ قَوْلُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ يَقُولُونَ إِنَّ لَهُمْ مَعَاداً وَ ثَوَاباً وَ عِقَاباً وَ يَدِينُونَ بِأَنَّ لِلسَّمَاءِ إِلَهاً وَ أَنَّهَا عُمْرَانٌ وَ أَنْتُمْ تَزْعُمُونَ أَنَّ السَّمَاءَ خَرَابٌ لَيْسَ فِيهَا أَحَدٌ قَالَ فَاغْتَنَمْتُهَا مِنْهُ فَقُلْتُ لَهُ مَا مَنَعَهُ إِنْ كَانَ الْأَمْرُ كَمَا تَقُولُ أَنْ يَظْهَرَ لِخَلْقِهِ وَ يَدْعُوَهُمْ إِلَى عِبَادَتِهِ حَتَّى لَا يَخْتَلِفَ مِنْهُمُ اثْنَانِ وَ لِمَ احْتَجَبَ عَنْهُمْ وَ أَرْسَلَ إِلَيْهِمُ الرُّسُلَ وَ لَوْ بَاشَرَهُمْ بِنَفْسِهِ كَانَ أَقْرَبَ إِلَى الْإِيمَانِ بِهِ فَقَالَ لِي وَيْلَكَ وَ كَيْفَ احْتَجَبَ عَنْكَ مَنْ أَرَاكَ قُدْرَتَهُ فِي نَفْسِكَ نُشُوءَكَ وَ لَمْ تَكُنْ وَ كِبَرَكَ بَعْدَ صِغَرِكَ وَ قُوَّتَكَ بَعْدَ ضَعْفِكَ وَ ضَعْفَكَ بَعْدَ قُوَّتِكَ وَ سُقْمَكَ بَعْدَ صِحَّتِكَ وَ صِحَّتَكَ بَعْدَ سُقْمِكَ وَ رِضَاكَ بَعْدَ غَضَبِكَ وَ غَضَبَكَ بَعْدَ رِضَاكَ وَ حُزْنَكَ بَعْدَ فَرَحِكَ وَ فَرَحَكَ بَعْدَ حُزْنِكَ وَ حُبَّكَ بَعْدَ بُغْضِكَ وَ بُغْضَكَ بَعْدَ حُبِّكَ وَ عَزْمَكَ بَعْدَ إِبَائِكَ وَ إِبَاءَكَ بَعْدَ عَزْمِكَ وَ شَهْوَتَكَ بَعْدَ كَرَاهَتِكَ وَ كَرَاهَتَكَ بَعْدَ شَهْوَتِكَ وَ رَغْبَتَكَ بَعْدَ رَهْبَتِكَ وَ رَهْبَتَكَ بَعْدَ رَغْبَتِكَ وَ رَجَاءَكَ بَعْدَ يَأْسِكَ وَ يَأْسَكَ بَعْدَ رَجَائِكَ وَ خَاطِرَكَ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وَهْمِكَ وَ عُزُوبَ مَا أَنْتَ مُعْتَقِدُهُ عَنْ ذِهْنِكَ وَ مَا زَالَ يَعُدُّ عَلَيَّ قُدْرَتَهُ الَّتِي هِيَ فِي نَفْسِيَ الَّتِي لَا أَدْفَعُهَا حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيَظْهَرُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَهُ
ترجمه :
4. ابو منصور متطبب مىگويد: مردى از ياران من خبر داد كه با ابن ابى العوجاء و عبدالله بن مقفع در مسجد الحرام بوديم. ابن مقفع گفت: آيا اين مردم را مىبينيد؟ و با دست به محل طواف (كه مردم طواف مىكردند) اشاره كرد. (و گفت:) هيچ كدام از آنها نام انسان ندارند مگر آن پيرى كه آن جا نشسته است، و بقيه، اراذل و اوباش و حيوان هستند ابن ابى العوجاء گفت: چگونه فقط نام انسان را بر اين شخص لازم مىدانى و بر ديگران جايز نمىدانى؟ ابن مقفع گفت: من چيزى نزد آن شخص ديدم كه نزد ديگران نديدهام. ابن ابى العوجاء گفت: پس لازم شد، آن چه درباره او گفتى، امتحان شود؟ ابن مقفع گفت: اين كار را نكن، زيرا مىترسم آن چه در دست توست (يعنى اعتقادى كه دارى) را فاسد كند. ابن ابى العوجاء گفت: من اين گونه فكر نمىكنم، بلكه گمان مىكنم كه تو از اين مىترسى كه نظر تو در مورد او آن چنان كه او را توصيف كردى، ضعيف گردد. ابن مقفع گفت: حال كه تو اين گونه خيال مىكنى، پس برخيز و به نزد او برو، (ولى) تا مىتوانى خود را از لرزش حفظ كن، و افسار خود را به حال خود رها نكن تا آن را ببندد؛ براى سخن خود اندازهاى قرار بده، و بدان كه چه چيز به نفع و چه چيز به ضرر توست. پس ابن ابى العوجاء برخاست و رفت و من (ابومنصور متطبب) و ابن مقفع مانديم و زمانى كه برگشت گفت: اى ابن مقفع! او بشر نيست. و اگر در دنيا يك مقام ملكوتى باشد كه در جسم انسانى وجود داد، به طورى كه هر زمان خواست، آشكار شده و هر زمان خواست پنهان گردد، همين شخص است. ابن مقفع به او گفت: چطور؟ گفت: نزد آن حضرت نشستم و زمانى كه فقط من نزد او ماندم، فرمودند: اگر امر همان باشد كه اين گروه مىگويند و سخن تو هم طبق سخنانشان باشد، آنها سالم مانده و شما نابود مىشويد. و اگر امر، آن طورى باشد كه شما مىگوييد، شما و آنها مساوى هستيد. به امام عرض كردم: خداوند شما را رحمت كند، مگر ما و آنان چه مىگوييم در حالى كه سخنهايمان يكى است؟ فرمودند: چگونه سخنان شما و آنها يكى است، در حالى كه مىگويند: براى آنها معاد، پاداش و عذب وجود دارد، و معتقدند كه آسمان داراى خدايى است و حقيقتا آسمان، آباد است؛ ولى شما گمان مىكنيد كه آسمان خراب بوده و كسى در آن نيست.
ابن ابى العوجاء مىگويد: فرصت را مغتنم شمردم و عرض كردم: اگر مسئله اين است كه شما مىگوييد، چه مانعى وجود داشت كه خداوند، خود را براى مردم نشان دهد، و آنها را به طرف عبادت خود بخواند، تا ديگر حتى دو نفر هم اختلاف نكنند. ولى خود را از مردم پنهان داشت و (به جاى خود) پيامبرانش را به سوى مردم فرستاد و اگر خودش چنين مىكرد، ايمان آوردن به او، نزديكتر مىشد.
آن حضرت به من فرمودند: واى بر تو! چگونه او، خود را از تو پنهان داشته است، در حالى كه قدرتش را در درون تو، نشان داده است، به طورى كه (ابتداء) نبودى و بعد به وجود آمدى (و متولد شدى) و بعد از كوچكى، بزرگ، بعد از ناتوانى، توانا، بعد از توانايى، ناتوان، بعد از سلامتى، بيمار و بعد از بيمارى، سالم، بعد از خشم، خشنود و بعد از خشنودى، خشمگين، بعد از دشمنى، دوست، بعد از دوستى، دشمن، بعد از نااميدى، مصمم (استوار) و بعد از مصمم بودن، نااميد، بعد از فرار، رو آوردن و بعد از در آورن، قرار، بعد از نااميدى، اميدوار و بعد از اميد، نااميد شدى و در به ياد آوردن آن چه در ذهن تو وجود نداشت (يعنى علم كه انسان آگاهى نسبت به چيزى ابتداء در ذهنش نيست و بعد ياد مىگيرد) و آن چه تو نسبت به آن معتقد بودى، از دست رفت (و ذهن، از آن خالى شد كه همان فراموشى مطالب مىباشد.)
و آن حضرت پشت سر هم قدرت خداوند را كه در من وجود داشت، شمارش مىكرد، به طورى كه نتوانستم آنها را انكار كنم؛ بطوريكه گمان كردم كه خداوند، بين من و او حضور دارد.
5 حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ إِبْلِيسَ قَالَ لِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ع أَ يَقْدِرُ رَبُّكَ عَلَى أَنْ يُدْخِلَ الْأَرْضَ بَيْضَةً لَا يُصَغِّرُ الْأَرْضَ وَ لَا يُكَبِّرُ الْبَيْضَةَ فَقَالَ عِيسَى ع وَيْلَكَ إِنَّ اللَّهَ لَا يُوصَفُ بِعَجْزٍ وَ مَنْ أَقْدَرُ مِمَّنْ يُلَطِّفُ الْأَرْضَ وَ يُعَظِّمُ الْبَيْضَةَ
ترجمه :
5. از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمودند: ابليس به حضرت عيسى (عليه السلام) گفت: آيا پروردگار تو قدرت دارد كه زمين را در تخم مرغى قرار دهد، بدون اين كه زمين كوچك و يا تخم مرغ بزرگ شود؟ حضرت عيسى (عليه السلام) فرمودند: واى بر تو! خداوند به ناتوانى، وصف نمىشود و چه كسى تواناتر از كسى است كه زمين را نرم و تخم مرغ را بزرگ كند.
6 حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُوصَفُ قَالَ وَ قَالَ زُرَارَةُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُوصَفُ وَ كَيْفَ يُوصَفُ وَ قَدْ قَالَ فِي كِتَابِهِ- وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ فَلَا يُوصَفُ بِقُدْرَةٍ إِلَّا كَانَ أَعْظَمَ مِنْ ذَلِكَ
ترجمه :
6. فضيل بن يسار مىگويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مىفرمود: خداوند متعال، (به چيزى) توصيف نمىشود؛ زراره مىگويد: امام باقر (عليه السلام) فرمودند: خداوند، (به چيزى) وصف نمىشود و چگونه به چيزى وصف شود، در حالى كه در قرآن مىگويد: آن طور كه جايگاه خداوند است، نتوانستند او را بشناسند. پس خداوند به قدرتى وصف نمىشود، مگر اين كه از آن بزرگتر است.
7 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ قَالَ أَبِي ع إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ كَانَ رَجُلًا رَابِطَ الْجَأْشِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ وَ كَانَ يَطُوفُ بِالْبَيْتِ فَاسْتَقْبَلَهُ الْحَجَّاجُ فَقَالَ قَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَضْرِبَ الَّذِي فِيهِ عَيْنَاكَ قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ كَلَّا إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ اسْمُهُ فِي خَلْقِهِ كُلَّ يَوْمٍ ثَلَاثَمِائَةِ لَحْظَةٍ أَوْ لَمْحَةٍ فَلَعَلَّ إِحْدَاهُنَّ تَكُفُّكَ عَنِّي
ترجمه :
7. حسنى بن حمزه مىگويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مىفرمود: پدرم فرمودند: محمد بن على بن حنفيه، مردى با يقين و شجاع بود و خانه خدا را طواف مىكرد كه حجاج با او روبرو شد و گفت: تصميم دارم كه سرت را از بدن جدا كنم محمد حنفيه گفت: هرگز نمىتوانى چنين كنى. خداوند در ميان آفريدههاى خود، هر روز سيصد لحظه يا كمتر از آن دارد. شايد يكى از آن لحظات، تو را از من جدا كند (و نگذارد كه تو با من چنين كنى.)
8 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا تُقَدَّرُ قُدْرَتُهُ وَ لَا يَقْدِرُ الْعِبَادُ عَلَى صِفَتِهِ وَ لَا يَبْلُغُونَ كُنْهَ عِلْمِهِ وَ لَا مَبْلَغَ عَظَمَتِهِ وَ لَيْسَ شَيْءٌ غَيْرَهُ هُوَ نُورٌ لَيْسَ فِيهِ ظُلْمَةٌ وَ صِدْقٌ لَيْسَ فِيهِ كَذِبٌ وَ عَدْلٌ لَيْسَ فِيهِ جَوْرٌ وَ حَقٌّ لَيْسَ فِيهِ بَاطِلٌ كَذَلِكَ لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ أَبَدَ الآْبِدِينَ وَ كَذَلِكَ كَانَ إِذْ لَمْ يَكُنْ أَرْضٌ وَ لَا سَمَاءٌ وَ لَا لَيْلٌ وَ لَا نَهَارٌ وَ لَا شَمْسٌ وَ لَا قَمَرٌ وَ لَا نُجُومٌ وَ لَا سَحَابٌ وَ لَا مَطَرٌ وَ لَا رِيَاحٌ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَبَّ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقاً يُعَظِّمُونَ عَظَمَتَهُ وَ يُكَبِّرُونَ كِبْرِيَاءَهُ وَ يُجِلُّونَ جَلَالَهُ فَقَالَ كُونَا ظِلَّيْنِ فَكَانَا كَمَا قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
قال مصنف هذا الكتاب معنى قوله هو نور أي هو منير و هاد و معنى قوله كونا ظلين الروح المقدس و الملك المقرب و المراد به أن الله كان و لا شيء معه فأراد أن يخلق أنبياءه و حججه و شهداءه فخلق قبلهم الروح المقدس و هو الذي يؤيد الله عز و جل به أنبياءه و حججه و شهداءه ص و هو الذي يحرسهم به من كيد الشيطان و وسواسه و يسددهم و يوفقهم و يمدهم بالخواطر الصادقة ثم خلق الروح الأمين الذي نزل على أنبيائه بالوحي منه عز و جل و قال لهما كونا ظلين ظليلين لأنبيائي و رسلي و حججي و شهدائي فكانا كما قال الله عز و جل ظلين ظليلين لأنبيائه و رسله و حججه و شهدائه يعينهم بهما و ينصرهم على أيديهما و يحرسهم بهما و على هذا المعنى قيل للسلطان العادل إنه ظل الله في أرضه لعباده يأوي إليه المظلوم و يأمن به الخائف الوجل و يأمن به السبل و ينتصف به الضعيف من القوي و هذا هو سلطان الله و حجته التي لا تخلو الأرض منه إلى أن تقوم الساعة
ترجمه :
8. مفضل بن عمر جعفى، از امام صادق (عليه السلام) نقل مىكند كه آن حضرت فرمودند: قدرت خداوند، محدود نيست و بندگان نمىتوانند او را وصف كنند و به عمق (درون) علم الهى برسند، و به بزرگى او دست پيدا كنند و غير از او چيزى نيست، (چيز ماندگار؛ و نورى است كه در آن تاريكى راه ندارد و حقيقتى است كه در آن دروغ نيست؛ هر وعدهاى از او صادر مىشود، محقق خواهد شد) انصافى است كه ظلم ندارد و حقى است كه باطل در آن نيست. اين گونه نابود نمىشود و تا هميشه نابود نخواهد شد. او، آن زمانى كه نه زمين، نه آسمان، نه شب، نه روز، نه خورشيد، نه ماه، نه ستاره، نه ابر، نه باران و نه باد بود، همين گونه بود. سپس خداوند متعال اراده كرد كه آفريدهاى بيافريند كه او را، بزرگ بشمارد و جلال او را گرامى بدارد و بزرگى او را آشكار سازد. پس فرمود: دو سايه باشيد و همان طور كه خداوند فرموده بود، دو سايه شدند.
شيخ صدوق قدس سره مىگويد: منظور از اين جمله كه او نور است يعنى، او نور دهنده و هدايت كننده است؛ و منظور از اين كه دو سايه شويد منظور جبرئيل و فرشته مقرب است.
و ديگر اين كه خداوند بود، در حالى كه كسى با او نبود و اراده كرد كه پيامبران، حجتهايش را گواهان كه درود خداوند بر آنها باد، بيافريند. او همان كسى است كه آنها را از حيله و وسوسه شيطان محافظت مىكند و آنها را راهنمايى كرده و با ذهنى درست، آنها را يارى داد. سپس جبرئيلى كه بر پيامبرانش وحى نازل مىكرد را فرستاد، و به آن دو فرمود: براى پيامبران، حجتها و شهادت دهنگان الهى، سايه شويد؛ و به وسيله آن دو، آنها را كمك و يارى داد و محافظتشان نمود و به همين معنا، به سلطان عادل گفته شده است كه او، سايه خداوند بر بندگانش در روى زمين است. مظلومان، به او پناه مىآورند و انسان ترسيده، به وسيله او آرامش مىيابد و به وسيله او، راهها امن مىگردد و ناتوان، حق خود را از توانا مىگيرد، و اين همان سلطان از طرف خداوند و حجت او مىباشد تا روز قيامت، كه زمين از او خالى نمىشود.
9 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْمَدَنِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قِيلَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع هَلْ يَقْدِرُ رَبُّكَ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا فِي بَيْضَةٍ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُصَغِّرَ الدُّنْيَا أَوْ يُكَبِّرَ الْبَيْضَةَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُنْسَبُ إِلَى الْعَجْزِ وَ الَّذِي سَأَلْتَنِي لَا يَكُونُ
ترجمه :
9. عمربن اذينه از امام صادق (عليه السلام) و ايشان فرمودند: به امير المؤمنين على (عليه السلام) عرض شد: آيا خداوند قدرت دارد كه دنيا را در تخم مرغى داخل كند، بدون اين كه دنيا كوچك شده يا تخم مرغ بزرگ شود؟ حضرت فرمودند: خداوند متعال به ناتوانى منسوب نمىشود (لقب نمىگيرد) و چيزى كه از من پرسيدى، (اصلا) محقق نمىشود.
10 حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ أَ يَقْدِرُ اللَّهُ أَنْ يُدْخِلَ الْأَرْضَ فِي بَيْضَةٍ وَ لَا يُصَغِّرُ الْأَرْضَ وَ لَا يُكَبِّرُ الْبَيْضَةَ فَقَالَ وَيْلَكَ إِنَّ اللَّهَ لَا يُوصَفُ بِالْعَجْزِ وَ مَنْ أَقْدَرُ مِمَّنْ يُلَطِّفُ الْأَرْضَ وَ يُعَظِّمُ الْبَيْضَةَ
ترجمه :
10. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه مردى به نزد امير مؤمنان على (عليه السلام) آمد و عرض كرد: آيا خداوند قدرت دارد كه زمين را در تخم مرغ داخل كند، بدون اين كه زمين كوچك شده و تخم مرغ بزرگ شود؟ آن حضرت فرمودند: واى بر تو! خداوند، به ناتوانى وصف نمىشود و چه كسى قدرتمندتر از كسى است كه زمين را نرم كرده و تخم مرغ را بزرگ گرداند.
11 حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالَ هَلْ يَقْدِرُ رَبُّكَ أَنْ يَجْعَلَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي بَيْضَةٍ قَالَ نَعَمْ وَ فِي أَصْغَرَ مِنَ الْبَيْضَةِ قَدْ جَعَلَهَا فِي عَيْنِكَ وَ هِيَ أَقَلُّ مِنَ الْبَيْضَةِ لِأَنَّكَ إِذَا فَتَحْتَهَا عَايَنْتَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ لَوْ شَاءَ لَأَعْمَاكَ عَنْهَا
ترجمه :
11. احمد بن محمد بن ابى نصر مىگويد: مردى به نزد امام رضا (عليه السلام) آمد و عرض كرد: آيا پروردگار تو قدرت دارد كه آسمان و زمين و آن چه در ميان آنها است را، در تخم مرغى قرار دهد؟ حضرت فرمودند: او از كوچكتر از تخم مرغ هم (مىتواند در زمين و آسمان جاى دهد) و آن، (به اين صورت است كه) آسمان را در چشم تو قرار داده است، در حالى كه چشم تو از تخم مرغ كوچكتر است، زيرا زمانى كه چشم خود را به آسمان و زمين و آن چه ميان آنهاست، باز مىكنى، (تمام آنها را) در چشم خود مىبينى و اگر مىخواست، تو را از (مشاهده كردن آنها) كور مىكرد. (پس مىتواند، چنين كند.)
12 حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَرَفَةَ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع خَلَقَ اللَّهُ الْأَشْيَاءَ بِالْقُدْرَةِ أَمْ بِغَيْرِ الْقُدْرَةِ فَقَالَ لَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْقُدْرَةِ لِأَنَّكَ إِذَا قُلْتَ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْقُدْرَةِ فَكَأَنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ الْقُدْرَةَ شَيْئاً غَيْرَهُ وَ جَعَلْتَهَا آلَةً لَهُ بِهَا خَلَقَ الْأَشْيَاءَ وَ هَذَا شِرْكٌ وَ إِذَا قُلْتَ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِقُدْرَةٍ فَإِنَّمَا تَصِفُهُ أَنَّهُ جَعَلَهَا بِاقْتِدَارٍ عَلَيْهَا وَ قُدْرَةٍ وَ لَكِنْ لَيْسَ هُوَ بِضَعِيفٍ وَ لَا عَاجِزٍ وَ لَا مُحْتَاجٍ إِلَى غَيْرِهِ
قال محمد بن علي مؤلف هذا الكتاب إذا قلنا إن الله لم يزل قادرا فإنما نريد بذلك نفي العجز عنه و لا نريد إثبات شيء معه لأنه عز و جل لم يزل واحدا لا شيء معه و سأبين الفرق بين صفات الذات و صفات الأفعال في بابه إن شاء الله
ترجمه :
12. محمد بن عرفه مىگويد: به امام رضا (عليه السلام) عرض كردم: آيا خداوند، اشياء را با قدرت يا بدون قدرت خلق كرده است؟ (يعنى آيا با تلاش و كار چنين چيزهايى آفريده و يا با اراده چنين كرده است.) حضرت فرمودند: براى خداوند، آفريدن اشياء با قدرت (و كار و تلاش) نبوده است، زيرا زمانى كه تو مىگويى: خداوند، اشياء را با قدرت (تلاش) آفريده است، يعنى قدرت را چيزى، غير از او قرار دادهاى و آن را وسيلهاى در نظر گرفتهاى كه خداوند به وسيله آن، اشياء را آفريده است و اين شرك (به خداوند) است و زمانى كه بگويى: خداوند، اشياء را با قدرت (تلاش) آفريده است، او را توصيف كردهاى به اين كه خداوند، بواسطه اقتدار قدرت، آنها را آفريده است، در حالى كه او ضعيف و ناتوان نيست و به غير از خود، نيازى ندارد.
(نويسنده كتاب، محمد بن على شيخ صدوق قدس سره مىگويد: اگر بگوييم او هميشگى است، ناتوانى را از خداوند نفى كردهايم و چيزى را به همراه خداوند، اثبات نكردهايم (و قرار ندادهايم) زيرا خداوند هميشه يكى بوده و چيزى همراه او نبوده است و به زودى فرق ميان صفات ذات و صفات افعال خداوند را در جاى خودش، به خواست خداوند روشن مىكنم.)
13 حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا فَقَالَ هُوَ وَاحِدٌ أَحَدِيُّ الذَّاتِ بَائِنٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ بِذَاكَ وَصَفَ نَفْسَهُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ بِالْإِشْرَافِ وَ الْإِحَاطَةِ وَ الْقُدْرَةِ- لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ بِالْإِحَاطَةِ وَ الْعِلْمِ لَا بِالذَّاتِ لِأَنَّ الْأَمَاكِنَ مَحْدُودَةٌ تَحْوِيهَا حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ فَإِذَا كَانَ بِالذَّاتِ لَزِمَهُ الْحَوَايَة
ترجمه :
13. عمر بن اذينه از امام صادق (عليه السلام)، درباره سخن خداوند پرسيد كه (هيچ آهستهاى ميان سه نفر نيست، مگر اين كه خداوند چهارمين است و پنج نفر نيست، مگر اين كه خداوند ششمين است و كمتر و چه بيشتر باشد. مگر اين كه او با آنهاست هر كجا كه باشيد.) آن حضرت فرمودند: او، يگانه و در ذات يكى است، از مخلوقاتش جداست و به واسطه آن، خودش را توصيف كرده است و او به هر چيزى بااشراف، تسلط و قدرت، احاطه دارد و هيچ چيزى در آسمان و زمين به خاطر كوچكى و بزرگى با احاطه و علمى كه او دراد، از او دور نمىشود. نه اين كه ذاتا (آن جا حضور داشته باشد) زيرا مكان به چهار طرف محدود است. پس زمانى كه ذات او (در مكانى حضور داشته باشد، يعنى اين كه) خداوند هم (به چهار طرف) محدود گردد.
14 حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِيمٍ الْقُرَشِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ حَضَرْتُ مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ وَ عِنْدَهُ الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ع فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ لَيْسَ مِنْ قَوْلِكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ مَعْصُومُونَ قَالَ بَلَى فَسَأَلَهُ عَنْ آيَاتٍ مِنَ الْقُرْآنِ فَكَانَ فِيمَا سَأَلَهُ أَنْ قَالَ لَهُ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ إِبْرَاهِيمَ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ الرِّضَا ع إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَانَ أَوْحَى إِلَى إِبْرَاهِيمَ ع أَنِّي مُتَّخِذٌ مِنْ عِبَادِي خَلِيلًا إِنْ سَأَلَنِي إِحْيَاءَ الْمَوْتَى أَجَبْتُهُ فَوَقَعَ فِي نَفْسِ إِبْرَاهِيمَ ع أَنَّهُ ذَلِكَ الْخَلِيلُ فَقَالَ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي عَلَى الْخُلَّةِ قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ فَأَخَذَ إِبْرَاهِيمُ ع نَسْراً وَ بَطّاً وَ طَاوُساً وَ دِيكاً فَقَطَّعَهُنَّ قِطَعاً صِغَاراً ثُمَّ جَعَلَ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنَ الْجِبَالِ الَّتِي كَانَتْ حَوْلَهُ وَ كَانَتْ عَشَرَةً مِنْهُنَّ جُزْءاً وَ جَعَلَ مَنَاقِيرَهُنَّ بَيْنَ أَصَابِعِهِ ثُمَّ دَعَاهُنَّ بِأَسْمَائِهِنَّ وَ وَضَعَ عِنْدَهُ حَبّاً وَ مَاءً فَتَطَايَرَتْ تِلْكَ الْأَجْزَاءُ بَعْضُهَا إِلَى بَعْضٍ حَتَّى اسْتَوَتِ الْأَبْدَانُ وَ جَاءَ كُلُّ بَدَنٍ حَتَّى انْضَمَّ إِلَى رَقَبَتِهِ وَ رَأْسِهِ فَخَلَّى إِبْرَاهِيمُ عَنْ مَنَاقِيرِهِنَّ فَطِرْنَ ثُمَّ وَقَفْنَ فَشَرِبْنَ مِنْ ذَلِكَ الْمَاءِ وَ الْتَقَطْنَ مِنْ ذَلِكَ الْحَبِّ وَ قُلْنَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَحْيَيْتَنَا أَحْيَاكَ اللَّهُ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ ع بَلِ اللَّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ قَالَ الْمَأْمُونُ بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ
و الحديث طويل أخذنا منه موضع الحاجة
ترجمه :
14. على بن محمد بن جهم مىگويد: در مجلس مأمون حضور داشتم و امام رضا (عليه السلام) هم نزد او بود. مأمون به امام عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! آيا اين سخن شما نيست كه پيامبران معصوم هستند؟ حضرت فرمودند: بله. پس مأمون سؤالاتى از آيات قرآنى از امام پرسيد تا رسيد به اين سؤال كه، به من از سخن حضرت ابراهيم (عليه السلام)، آگاه كن كه فرمود: (پروردگارا! به من نشان بده كه چگونه مردهها را زنده مىكنى. خداوند فرمود: مگر ايمان ندارى؟ جواب داد: بله! اما مىخواهم قلبم مطمئن شود.) امام رضا (عليه السلام) فرمودند: خداوند به حضرت ابراهيم (عليه السلام) وحى فرستاد كه مىخواهم از ميان بندگانم، دوستى انتخاب كنم كه اگر از من زنده كردن مردگان را بپرسد، جوابش دهم. در درون ابراهيم اين مطلب وارد شد كه او همان دوست (خداوند) است. پس عرض كرد: پروردگارا! به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مىكنى؟ خداوند فرمودند: مگر ايمان ندارى؟ جواب داد: بله! اما مىخواهم قلبم نسبت به آن دوستى (با تو) مطمئن شود. خداوند فرمود: چهار پرنده بگير و آنها را قطعه قطعه كن، سپس هر قسمت را بر بالاى كوهى قرار بده و آنها را طرف خود بخوان كه به سرعت به نزد تو مىآيند و بدان كه خداوند ارجمند و داناست. حضرت ابراهيم (عليه السلام) عقاب، مرغابى، طاووس و خروس را گرفت و آنها را كشته و به قطعههاى كوچك جدا نمود. سپس هر قسمت را بر بالاى كوهى قرار داد و منقار پرندگان را ميان انگشتانش گذاشت. سپس آنها را به طرف خود خواند و نزد خود، آب و دانه گذاشت. هر كدام از آن قسمتها، بلند شده و به سوى او حركت مىكردند تا اين كه بدنشان كامل شد و هر بدنى آمده و به گردن و سر خود متصل گشت. حضرت ابراهيم (عليه السلام)، منقارهاى آنها را رها كرد، كه پرواز كردند و دوباره نشستند و آب نوشيده و دانه خوردند و گفتند: اى پيامبر خدا! ما را زنده كردى، خداوند تو را زنده كند. حضرت ابراهيم (عليه السلام) فرمود: بلكه خداوند مىميراند و زنده مىكند او به هر چيزى تواناست. مأمون گفت: اى ابوالحسن! خداوند به تو بركت دهد.
(اين حديث طولانى است كه فقط به اندازه نياز، آن را بيان كرديم.)
15 حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْخَزَّازِ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ أَظُنُّهُ مُحَمَّدَ بْنَ نُعْمَانَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ قَالَ كَذَلِكَ هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ قُلْتُ بِذَاتِهِ قَالَ وَيْحَكَ إِنَّ الْأَمَاكِنَ أَقْدَارٌ فَإِذَا قُلْتَ فِي مَكَانٍ بِذَاتِهِ لَزِمَكَ أَنْ تَقُولَ فِي أَقْدَارٍ وَ غَيْرِ ذَلِكَ وَ لَكِنْ هُوَ بَائِنٌ مِنْ خَلْقِهِ مُحِيطٌ بِمَا خَلَقَ عِلْماً وَ قُدْرَةً وَ إِحَاطَةً وَ سُلْطَاناً وَ مُلْكاً وَ لَيْسَ عِلْمُهُ بِمَا فِي الْأَرْضِ بِأَقَلَّ مِمَّا فِي السَّمَاءِ لَا يَبْعُدُ مِنْهُ شَيْءٌ وَ الْأَشْيَاءُ لَهُ سَوَاءٌ عِلْماً وَ قُدْرَةً وَ سُلْطَاناً وَ مُلْكاً وَ إِحَاطَةً
ترجمه :
15. محمد بن نعمان مىگويد: از امام صادق (عليه السلام) درباره سخن خداوند پرسيدم كه حضرت فرمودند: همين طور است. عرض كردم: آيا با ذات خود فرمودند: واى بر تو! مكانها، محدودند و زمانى كه مىگويى، او با ذات در مكانى حضور دارد، يعنى اين كه تو او را محدود مىدانى، در حالى كه او از آفريدههاى خود جداست و با دانش، قدرت، تسلط، حاكميت و پادشاهى، بر آن چه آفريده است، احاطه دارد و دانش او به آن چه در زمين است، از آن چه در آسمان است، كمتر نيست و از خداوند، چيزى دور نيست و تمام چيز از جهت دانش، قدرت، سلطنت، پادشاهى و بزرگى نزد او مساوى است.
16 حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ قَالَ أَبُو شَاكِرٍ الدَّيَصَانِيُّ إِنَّ فِي الْقُرْآنِ آيَةً هِيَ قُوَّةٌ لَنَا قُلْتُ وَ مَا هِيَ فَقَالَ وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ فَلَمْ أَدْرِ بِمَا أُجِيبُهُ فَحَجَجْتُ فَخَبَّرْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ هَذَا كَلَامُ زِنْدِيقٍ خَبِيثٍ إِذَا رَجَعْتَ إِلَيْهِ فَقُلْ لَهُ مَا اسْمُكَ بِالْكُوفَةِ فَإِنَّهُ يَقُولُ فُلَانٌ فَقُلْ مَا اسْمُكَ بِالْبَصْرَةِ فَإِنَّهُ يَقُولُ فُلَانٌ فَقُلْ كَذَلِكَ اللَّهُ رَبُّنَا فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ فِي الْبِحَارِ إِلَهٌ وَ فِي كُلِّ مَكَانٍ إِلَهٌ قَالَ فَقَدِمْتُ فَأَتَيْتُ أَبَا شَاكِرٍ فَأَخْبَرْتُهُ فَقَالَ هَذِهِ نُقِلَتْ مِنَ الْحِجَازِ
ترجمه :
16. هشام بن حكم از ابو شاكر ديصانى نقل مىكند كه گفته است: در قرآن، آيهاى هست كه سخن ما را تقويت مىكند (ابو شاكر ديصانى، زنديق بود يعنى به خدا اعتقادى نداشت و يا براى او شريك قرار مىداد.) هشام بن حكم مىگويد: به او گفتم: كدام آيه. گفت: اين آيه: او كسى است كه در آسمان خداوند و در زمين هم خداوند است.(يعنى به خيال او در آسمان خدايى و در زمين هم خدايى ديگر وجود دارد.) هشام بن حكم مىگويد: من نتوانستم جواب او را بدهم. به امام صادق (عليه السلام)، اين مسئله را خبر دادم. ايشان فرمودند: اين سخن، شخصى زنديق (و خدانشناس) است. (اى هشام!) وقتى به نزد او برگشتى، بگو: نام تو در كوفه چيست؟ او جواب مىدهد: فلانى (ابو شاكر ديصانى) بگو نام تو در بصره چيست؟ مىگويد: فلانى (ابو شاكر ديصانى) پس (در اين حالت) به او بگو: خداوند هم، اين گونه است در آسمان خدا و در زمين (هم) خداست، در درياها و در هر مكان ديگر خداست. هشام بن حكم مىگويد: پس برخاستم و به طرف ابو شاكر ديصانى رفتم و سخن امام را به او گفتم. او جواب داد: اين سخنى است كه از طرف حجاز آمده است.
17 حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ ع لَمَّا صَعِدَ مُوسَى ع إِلَى الطُّورِ فَنَادَى رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ يَا رَبِّ أَرِنِي خَزَائِنَكَ فَقَالَ يَا مُوسَى إِنَّمَا خَزَائِنِي إِذَا أَرَدْتُ شَيْئاً أَنْ أَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
قال مصنف هذا الكتاب من الدليل على أن الله عز و جل قادر أن العالم لما ثبت أنه صنع الصانع و لم نجد أن يصنع الشيء من ليس بقادر عليه بدلالة أن المقعد لا يقع منه المشي و العاجز لا يتأتى له الفعل صح أن الذي صنعه قادر و لو جاز غير ذلك لجاز منا الطيران مع فقد ما يكون به من الآلة و لصح لنا الإدراك و إن عدمنا الحاسة فلما كان إجازة هذا خروجا عن المعقول كان الأول مثله
ترجمه :
17. مقاتل بن سليمان از امام صادق (عليه السلام) نقل مىكند كه فرمودند: زمانى كه حضرت موسى (عليه السلام) از كوه طور بالا رفت، پروردگار خود را (اين گونه) صدا زد: پروردگارا! خزائن (گنجينههاى معرفت و دانش خود را) به من نشان بده. خداوند فرمود: اى موسى! گنجينه من اين است كه هر زمانى چيزى اراده كنم، به او مىگويم، موجود باش او هم به وجود مىآيد (يعنى اين گونه نيست كه از قبل چيزى آماده كرده باشم و به تو نشان دهم.)
(شيخ صدوق قدس سره مىگويد: يكى از دليلهايى كه مىگويد خداوند تواناست اين است: زمانى كه ثابت شود جهان، آفريدگار و سازندهاى دارد، ولى دريافتيم كه چون توانا نيست، نمىتواند چيزى بسازد، به اين صورت كه، زمين گير نمىتواند راه برود و ناتوان نمىتواند كارى انجام دهد، پس نتيجه مىگيريم كسى كه جهان را ساخته است، تواناست زيرا در غير اين صورت، (كه از يك طرف بگوييم: ناتوان است و از طرف ديگر بگوييم: جهان را او آفريده است) پس بايد پرواز كردن ما، هم جايز بود، با اين كه آن چه براى پرواز نياز است را نداريم و درك كردن ما بدون داشتن حواس صحيح بود، پس چون كه محقق شدن اين موضوع عاقلانه نيست، اولى هم عاقلانه نخواهد بود.)