مقدسترين چيز
ارزش هدف
ايمان دروغين
چه كسى با ايمان است؟
دزد ايمان
منصور عباسى
استقامت مؤمن
ترس
طمع
زياد بن ابيه
عمر بن سعد
ابوذر
انتقاد در زمان ما
وقتى بود.....
عرب قبل از اسلام
كشورهاى عرب
مقدسترين چيز
مقدسترين و شايسته ترين مورد استقامت، استقامت در ايمان به خدا و عقيده راسخ است. هرچند موضوع هركدام از بحث هاى گذشته شاخهاى از اين ريشه مقدس بودند، ولى اهميت آن چنين اقتضا مى كند كه مستقلا نيز از آن بحث كنيم.
استقامت در هر مقصدى، تا حدى شايستگى دارد و تا اندازه اى پسنديده است، ولى استقامت در ايمان، حد و اندازه اى ندارد; هرچه بيشتر در اين راه استقامتشود و بر پايدارى و ثبات بيشتر افزوده شود، شايسته تر و پسنديده تر خواهد بود.
ارزش هدف
مقدار ارزش هر هدف و مقصودى، محدود است و به اندازه ارزش آن بايد در رسيدن به آن كوشش نمود، كوشش و پايدارى بيشتر از مقدار ارزش هدف، نادانى و تعصب خواهد بود، ولى ارزش ايمان به خدا نامحدود و مقدس ترين مقاصد است، از اين جهت، استقامت در آن حد و اندازه اى ندارد.
كسى كه در پىمقصدى روان است و در راه رسيدن به آن رنجها را تحمل مىكند، از آن جهت است كه خودش به آن هدف برسد و از آن بهرهمند شود. پس اگر از خود دستبردارد منتهاى جهالت و نادانى خواهد بود; چون بر خلاف آرزوى خود قدم برداشته است، ولى ايمان به خدا به قدرى عالى و مقدس و بالاست كه مرد با ايمان بايد خود را براى ايمانبخواهد، نه ايمان را براى خود.
بزرگترين و عالى ترين مقامى كه مؤمن بدان مى رسد، همين مرتبه است كه دست از خود بشويد و به سوى او روان باشد، خود ديدن را كنار بگذارد و پيوسته او را ببيند.
ايمان دروغين
اگر كسى دين و ايمان را براى خود بخواهد و آن را سايبانى قرار دهد كه در زير آن با آسايش زندگى كند و مادامىكه دين خدا را به نفع خود مى داند تظاهر به ايمان و ديندارى بكند و هنگامى كه با منافع او سازگار نباشد و او را از رفتن به سوى شهوات جلوگيرى كند، دين و ايمان را كنار بگذارد، چنين كسى را نمى توان مسلمان و ديندار ناميد وايمان او، ايمان دروغين مى باشد. هر قدمى كه برم ىدارد، براى شهوت پرستى يا پول است; خداپرست نيست و مقصدى جز جلب منافع ندارد و دين را وسيله جمع ثروت يا حفظ ثروتى كه از راه نامشروع اندوخته است قرار مى دهد تا وقتى كه دين سنگر خوبى براى اوست از آن دفاع مى كند و بدان تظاهر مى كند، ولى هنگامى كه دين به او گفت: اين ثروتى كه گردآورده اى از راه نامشروع تهيه شده است و بايد به صاحبان اصلى اش برگردانى يا از منافعى كه به دست آوردهاى بايد حق فقرا و بىچارگان را بدهى و گرنه پيشواى مسلمانان با قدرت از تو خواهد گرفت و به فقرا خواهد رسانيد، اينجاست كه دست از ديندارى برمىدارند و مىگويد: حرف حساب اين آخوندها چيست؟ چرا نمىگذارند ما زندگانى كنيم؟ به آخوند دشنام مىدهند، چون تنها كسى كه حق فقرا و بىچارگان را از آنها مطالبه مىكند، آخوند است، به آخوند بد مىگويند، چون با شهوترانى و هرزهدرآيى ايشان مخالف است، با آخوند مخالفند چون او مىگويد: زن هركس از آن شوهرش باشد، نه از آن همه، اگر آخوند فاسدى را ديدند حكم كلى مىكنند و مىگويند: تمام آخوندها خرابند.
چه كسى با ايمان است؟
با ايمان كسى است كه در راه حفظ عقيده خود از هستى و ثروت خود صرفنظر كند، از جاه و مقام خود دستبكشد، جان خود را كه عزيزترين چيزهاست، كف دست نهاده، آماده فداكارى باشد، چنين كسى شايستگى دارد كه او را مؤمن و ديندار بخوانيم به همان مقدار كه ارزش ايمان از ساير مقاصد بيشتر است، دزدان ايمان هم بيشترند، خطرات ايمان هم از آنها افزونتر است، پس استقامت درايمان و عقيده مشكلتر خواهد بود.
دزد ايمان
دزدان ايمان در هرلباسى هستند، گاه در لباس خويشان و دوستان درآيند و گاه در لباس بيگانگان و دشمنان، گاه در لباس زن و همسر و گاه در لباس استاد و شاگرد، گاه در لباس زر، گاه در لباس زور، گاه در لباس باغ و بهار و صدها لباس ديگر كه ذكرش موجب تطويل است و نگهدارى سرمايه ايمان در برابر اين سارقين متعدد و تشخيص دزدى كه نقاب دوستى به صورت زده ستبسيار دشوار خواهد بود.
منصور عباسى
شبى منصور، خليفه مقتدر عباسى، يكى از اميران خود را خواست و از او پرسيد: در راه ما تا چه حد براى فداكارى آمادهاى، آن مرد جواب داد كه، در راه خليفه از تمام هستى و ثروت خود چشم مىپوشم و سپس به سوى خانه خود شد، بار ديگر منصور احضارش كرد و پرسش خود را تكرار نمود، آن مرد جواب داد: در راه خليفه از مال و جان خود صرفنظرمىكنم، سومين بار كه منصور احضارش كرد همان پرسش را نمود، پاسخ داد كه، در راه خليفه از مال و جان و ايمان خود دستبرمىدارم; آن گاه به او دستور داد كه بسيارى از فرزندان اميرمؤمنان على(ع) را سر ببرد. اين مرد متملق جانى احمق، جز روح تملق و چاپلوسى و جنايتكارى او موجب ديگرى نداشت كه در راه مردى خودخواه و ستمكارى لئيم همچون منصور دوانقى، اين گونه قتلهاى فجيع را مرتكب شود، ايمان وقتى از قلب كسى رختبربستبه جاى او تملق جنايتكارى جاىگزين مىشود، دلهاى بىايمان اين قدر نادانند كه فكر سود و زيان خود را نمىكنند و خود را روسياه نزد خدا و خلق مىنمايند، ولى كسى كه در ايمان خود پايدار و ثابت قدم باشد نزد خدا و خلق روسفيد و هميشه سربلند است.
استقامت مؤمن
رسول خدا فرمود:
قَالَ الْمُؤْمِنُ أَشَدُّ فِي دِينِهِ مِنَ الْجِبَالِ الرَّاسِيَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّ الْجَبَلَ قَدْ يُنْحَتُ مِنْهُ وَ الْمُؤْمِنُ لَا يَقْدِرُ أَحَدٌ عَلَى أَنْ يَنْحَتَ مِنْ دِينِهِ شَيْئاً وَ ذَلِكَ لِضَنِّهِ بِدِينِهِ وَ شُحِّهِ عَلَيْه (2)
پايدارى مؤمن در حفظ ايمان خود از كوههايى كه به زمين ريشه دوانيده بيشتر و استوارتر است; زيرا از كوه تراشيده مىشود، ولى كسى را توانايى آن نيست كه اندكى از دين مؤمن بكاهد. زيرا او نسبت به دينش بخل مىورزد و به ديگران نمىدهد. »
مؤمن از همه چيز دستبر مىدارد تا دينش سالم بماند، نه مانند آن جنايتكار متملق كه براى تقرب به منصور، دست از دين خود بكشد.
ترس
كسانى هستند كه ترس و بيم، آنان را از ايمان باز مىدارد، اين دسته داراى ايمان مستقر و ثابتى نبوده و نيستند، بلكه ظاهر فرمايش پيامبر آن است كه: ايشان ايمان نداشتهاند و خود چنين مىپنداشتند كه ايمان دارند، اينها پستترين مردمانند، بلكه از انسانيت دورند; زيرا به خودشان نيز علاقه ندارند، چون دوست داشتن معتقد اثرى از دوست داشتن خود مىباشد و لجاج به همين سبب پيدا مىشود، چنين كسانى بيشتر آلت اجراى مقاصد قدرتمندان و زورگويان مىباشند و اين گونه روحيه اغلب در پيران يافت مىشود.
طمع
كسانى هستند كه از اينان قوىتر و بالاترند، در برابر زور و فشار پايدارى مىكنند و دست از ايمان خود نمىكشند، بلكه فشار، آنان را در ايمان خود ثابتتر مىكند، ولى در برابر طمع به مال و جاه، شل مىشوند و ايمان خود را از كف مىدهند.
ابان بن سويد از امام صادق(ع) مىپرسد: چه چيز ايمان را در قلب استوار مىسازد؟ آن حضرت مىفرمايد:
َ الَّذِي يُثْبِتُهُ فِيهِ الْوَرَعُ وَ الَّذِي يُخْرِجُهُ مِنْهُ الطَّمَع (3)
ورع و پرهيزكارى، ايمان را در دل استوار مىسازد و طمع، ايمان را از قلب بيرونمىكند.»
كسى كه دوستدار مال و جاه استباور نمىكند كه ايمانش از دستخواهدرفت، خود را قوى مىپندارد، ولى ايمان او به تدريج كممىشود و ضعيف مىگردد و بدون آن كه خودش ملتفتشود، ايمانش از دست مىرود، سرانجام مىفهمد كه در راه طمع و جاهطلبى، ايمانش بر باد رفته است; زيرا براى رسيدن به مقامى عالى يا حفظ آن مقام، هر عمل نامشروعى را انجام داده، محرمات الهى را مرتكب شده، بدبخت و سياهدل از كار بيرون آمده است. بسيارى بودند كه طمع آنان را به گرداب بدبختى و هلاكتسوق داد، در ابتدا زيان را نيز تشخيص مىدادند، ولى طمعشان نگذاشت كه به تشخيص خود عمل كنند.
زياد بن ابيه
وقتى كه معاويه با زياد بن ابيه از در تهديد و زورگويى درآمد، او مقاومت كرد و از وفادارى با امام حسن(ع) دستبرنداشت، ولى وقتى كه معاويه نقطه ضعف او را تشخيص داد و با وى از در دوستى و تطميع با جاه و مقام درآمد، كمكم با معاويه دوستشد و نسبتبه او وفادارى كرد و دست از امام مجتبى(ع) بشست و سرانجام از دشمنان سرسخت آن حضرت و پدر بزرگوارش گرديد و بسيارى از شيعيان را به طرز فجيعى به خاك و خون كشانيد.
عمر بن سعد
عمر بن سعد بن ابى وقاص براى آن كه به استاندارى رى برسد دامن خود را به خون جگرگوشه رسول خدا آلوده ساخت و خود را مخلد در آتش جهنم نمود و لكه ننگى بردامان خود نهاد كه تا دامنه قيامت پاك نخواهد شد. آن چه كه ابنسعد را به اين روسياهى و بدبختى كشانيد، طمع رياست و امارت بود; او از ابتدا زشتى و پليدى اقدام خود را مىدانست، ولى طمعش او را فريفت كه آن جنايت را مرتكب شود و سپس توبه كند، سرانجام موفق به توبه هم نشد و روسياه دو جهان گرديد، بر خلاف ابنسعد كسانى كه در برابر جاه و مال مقاومت كردند و فريب آنها را نخوردند، سربلندى دو جهان را از آن خود كردند.
ابوذر
ابوذر از ياران با وفاى رسول خدا بود; از رفتار عثمان خليفه وقت انتقاد مىكرد، بر روش او خرده مىگرفت، عثمان براى آن كه ابوذر را راضى كند دويست دينار طلا به وسيله دو تن از نزديكان خود براى او فرستاد; ابوذر از آن دو پرسيد: اين پول براى من به تنهايى استيا براى همه مسلمانان؟ گفتند: براى تو است، گفت: عثمان اموال مسلمانان را به چه سبب به من مىدهد؟
گفتند: اين از مال خود خليفه است و ربطى به بيتالمال مسلمانان ندارد.
ابوذر گفت: من غنى هستم. گفتند: تو چيزى ندارى. گفت: همين جلى را كه در زير پاى من مىبينيد براى من بس است.
بزرگ منشى ابوذر بهترين ثروت او بود و احتياج به گرفتن اينگونه پولها نداشت. ابوذر از خردهگيرى بر عثمان دست نكشيد تا عثمان او را به بيابانى بىآب و گياه تبعيد كرد، ابوذر در آن بيابان ماند تا جان داد و هنگام مرگ كسى جزدختر هفتسالهاش بر بالينش نبود، آرى خردهگيرى و انتقاد ابوذر از كارهاىعثمان، از ايمان بود.و عثمان به هرطريقى خواست ابوذر را راضى كند، نتوانست.
انتقاد در زمان ما
در زمان ما انتقاد يكى از وسايل اكتساب شده است و سخن گفتن از روى ايمان رختبربسته، پايدارى و استقامت در ايمان از ميان رفته است، و نتيجه آن است كه ما مسلمانان به اين روز سياه نشسته و در خرابه مسكن گزيدهايم، بعضى از مسلمانان براى خاطر منافع مادى، از ايمان خود دستبرداشتند، ولى بختبد آنان را از همان منافع نيز محروم كرد، اكنون مسلمانان، فقيرترين و بىكسترين ملل عالم هستند، حتى آن چه را كه از خودشان است، دشمنان نمىگذارند بهرهبرگيرند، نفوذ خارجيان در هر كشورى از كشورهاى اسلامى، به وسيله چند مسلمان نماى خيانتكار بىايمان مىباشد، اينان اگر در برابر بيگانگان مقاومت مىكردند اكنون به آقايى سرافراز بودند، نه به نوكرى، شنيدم مسلمان نماى نادانى افتخار مىكرد كه تجريش پسر ميليسپو (4) ، هنگام كودكى در دامان او ادرار كردهاست! خاك بر سر تو اى مرد پست فطرت احمق.
وقتى بود......
زمانى مسلمانان سر افرازترين ملل جهان بودند; زيرا ايمان داشتند و در راه ايمان خود پايدارى و فداكارى مىنمودند. هنگامى كه استقامت در ايمان از ميان آنها رختبربست، دشمن بر ايشان تسلط يافت، بدبختى ما مسلمانان به حدى است كه هنوز مقدار بدبختى خود را ادراك ننمودهايم، آيا مسلمانان مىدانند كه غربيان با چشم حقارت بديشان مىنگرند؟ مادامىكه بى ايمانى در ميان مسلمانان باشد، جز سياه روزى نصيب ديگرى ندارند، همه كشورهايشان پايمال ستوران بيگانگان خواهد بود، ثروتشان را به يغما مىبرند، ناموسشان را بهاسارت مىگيرند، خودشان را به بردگى استثمار مىكنند، آيا بردگى جز اين است كه كسى از خود اختيارى نداشته باشد؟ به طور مستقل نتواند فكر كند؟ اراده و افكارش تحتتاثير ديگران باشد؟ هر طور آنها بخواهند، بگويد و بكند؟ ولى آنچه خود بخواهد، نتواند انجام دهد؟ خدا مىداند كه مرا شرم مىآيد كه موقعيت كنونى مسلمانان را قدرى روشن كنم، تا كى بايد اختيار مسلمانان سرا ياعلنا دستديگران باشد؟
جوابش واضح است: تا وقتى كه ايمان از دست رفته خود را دوباره بهدستآورند، اسلام، مسلمانان را بر همه كس مقدم داشته است، ولى فساداخلاق برمسلمانان طورى چيره گشته كه خود آنها، بيگانگان را برتر از خود مىدانند، بلكه يكعده پستفطرت، اين سخنان را شعار خود قرار داده و برادرانخود را تنقيد مىكنند. بسيارى از ملتهاى كوچك به واسطه فداكارى و ازخودگذشتگى، استقلال واقعى به دست آوردند، جز مسلمانان كه به استقلال صورى دلخوشند. هر كشورى از كشورهاى اسلامى به اندازهاى در بدبختى و فساد غوطهور است كه حد ندارد، گويا مسلمانان به سرنوشت كشورشان بىعلاقه هستند كه همت نمىكنند تا دستيك مشت زمامدار فاسد و خيانتكار را از كشور خود قطع كنند.
عرب قبل از اسلام
عرب قبل از اسلام در بدترين حالات به سر مىبرد; پستترين ملل عالم بهشمار مىرفت; فساد داخلى و اخلاقى به حدى در عرب زياد بود كه روزبهروز نابودى و فنا به ايشان نزديك مىشد، قتل و غارتگرى، ناموس دزدى، خيانت، تعدى، شهوت رانى، رباخوارى و بادهگسارى، از امور عادى به شمار مىرفت، آفتاب اسلام طالع شد، دلهايى كه پر از ظلمت فساد بود به نور ايمان روشن گرديد، مسلمانان سر بلندترين ملل عالم گرديدند، بيگانگانى را كه سرزمين آنها را در اختيار داشتند شكست دادند و خراجگذار خود نمودند، قرنها در كمال آقايى به سر بردند، همين كه در ايمان آنها فتور و سستى رخ داد از قله عزت به سراشيبى ذلت، سرازير شدند و هم اكنون با سرعت از فراز به نشيب مىروند، تفرقه و نفاق در ميان مسلمانان به حدى است كه هيچيك از ملل اسلام با يكديگر همكارى نمىكنند، گاه به زبان مىگويند، ولى در عمل احتراز مىكنند، همكارى در ميان مسلمانان يكملت هم نيست، آنها هم از يكديگر پشتيبانى نمىكنند بلكه به كمك دشمن برهم مىتازند.
كشورهاى عرب
تمام كشورهاى عربى در اين نبرد (5) اخير نتوانستند بر كشورى نيمميليونى پيروز شوند، بلكه شكستخوردند، چرا؟ چون نفاق داخلى داشتند، چون به يكديگر حسد مىورزيدند، چون زمامداران خيانتكار داشتند،چون كه از خود اختيارى نداشتند، بى ايمانى اختيارشان را به دست ديگران داده بود. اىكاش مسلمانان ازاين خواب بيدار مىشدند و اندكى به خود مىآمدند و ضعف كنونى خود را در نظر مىآوردند و به حال خود چارهاى مىكردند.
وا اسفا مصر كو، بصره و عمان كجاست بلوچ و قفقاز و هند، برمه و تازان كجاست مراكش و اندلس، مسقط و سودان كجاست دور چرا مىرويم، كشور ايران كجاست بلخ و بخارا چه شد، مرز خراسان كجاست نه پاسبان در حدود، نه در ثغور استسد اگر مسلمانيا، موافقت پيشه كن نفاق، شرك است و كفر، زكفر انديشه كن خار مغيلان كفر، ريشه كن از تيشه كن حمله به روباه خصم، چو شير از بيشه كن خون همه دشمنان، بگير و در شيشه كن قدرقلى بك كجاست كه داد مردى دهد تا نگذشته است وقت، ز جاى برخيز هان گرفته بر دستسر، فكنده در پاى جان چون دم شمشير تيز، چو گرز آهنگران آتش دم چون تفنگ، تيز به كف چون كمان چو تيغ پهلو شكاف، چو توپ آتشفشان آفت روباه و خرس، از دو طرف چون اسد
----------------------------------------------------
پى نوشتها:
2.بحارالانوار، ج64، ص299.
3.بحارالانوار، ج 67، ص304، ح 19.
4.دكتر ميليسپو مستشار كل مالى ايران كه به موجب قانون مصوب 1301 در امور مالى ايران داراى اختيارات غير محدودى شده بود، اين اختيارات در سال 1306 پايان يافت و چون براى تجديد آن توافقى حاصل نگرديد، دوره قانونى اختيارات ميليسپو و ديگر مستتشاران آمريكايى به پايان رسيد. (مصحح)
5.نبرد بين اعراب و اسراييل.
منبع : کتاب استقامت – تالیف آیت الله سید رضا صدر