کتاب استقامت – قسمت بیست و سوم - استقامت زن در عفت و پاك‏دامنى

فهرست مطالب
سرمايه زن
خطرمرد براى زن
زن بايد بداند
تغييرمعانى الفاظ
آزادى زن در نظر مرد
زن عفيف
عفت
وظيفه زن
نانجيبى يعنى چه؟
انتظار از زنان مسلمان
داستان یک زن پرهيز كار از زبان امام صادق (ع)

علت آن كه موضوع گفت‏وگوى ما استقامت زن در عفت و پاك‏دامنى است -در صورتى كه عفت در مرد نيز به حد اعلى لازم و واجب مى‏ باشد - دوچيزاست:

سرمايه زن
نخست; آن كه تنها سرمايه زن، عفت و پاك‏دامنى اوست; زن اگر بالاترين مقامات و عالى ‏ترين معلومات را هم دارا باشد ولى نتواند عفت‏ خود را نگاه دارد و پاك‏دامنى نداشته باشد، ارزش واقعى ندارد، حتى خود زن‏ها براى چنين زنى احترام قايل نيستند، ولى اگر عفت‏ خود را حفظ كرده و دامن به نانجيبى آلوده نكند، محترم‏ترين و محبوب‏ترين زن خواهد بود و خدا و خلق، چنين زنى را دوست مى‏ دارند.
چيزى كه تمام خردمندان، بلكه فطرت بشر از زن انتظار دارند، همان عفت و پاك‏دامنى است. شوهر اگر بداند كه همسر او به گرداب بى ‏عفتى نزديك مى‏شود، هرچند قلبش از محبت آن زن آكنده باشد، مهر او از دل شوهر مى ‏رود، هر چند ظاهرا به عللى نتواند سخنى بگويد. پدر و مادر اگر آگاه بشوند كه دخترشان از راه عفت‏بركنار و به نانجيبى نزديك شده افسرده و دل‏خون مى ‏شوند و در حد توانايى خود در صدد جلوگيرى برمى‏ آيند. برادران، خواهر نانجيب را ناخوش دارند و از آن بيزارند. اگر زن يا دخترى نانجيب در فاميلى يا خانواده‏اى يافت‏شود، هر يك از افراد فاميل (چه زن و چه مرد) او را براى خود نقطه‏اى سياه مى‏شمارند و مايه‏ننگ مى‏دانند، چنان چه تمام اين اشخاص، زن‏هاى نجيب را در خاندان خود از افتخارات مى‏شمارند.
زن، همان طور كه به زندگانى و حيات خود علاقه‏مند و از مرگ گريزان است، بيش‏تر از آن بايد در حفظ عفت و پاك‏دامنى كوشا باشد و در اين راه استقامت كند، زيرا مرگ از زندگى باعار و ننگ آسان‏تر و بهتر است.

خطرمرد براى زن
دومين علتى كه موجب شد موضوع بحث‏به استقامت زن در عفت و پاك‏دامنى اختصاص داده شود خطراتى است كه از ناحيه مرد براى برباد دادن عفت زن ايجاد مى‏شود. من بر خلاف بسيارى عقيده دارم كه زن را مرد فاسد مى‏كند، زن را مرد در سياه‏چال بى‏عفتى و بى‏حيايى سرنگون مى‏سازد، اين موجود لطيف و عفيف را مرد جنايت‏كار براى اطفاى شهوت خود به بدبختى مى‏كشاند، كم‏تر زنى است كه خود به خود دست از عفت‏بردارد، شايد هشتاد درصد زنانى كه از جاده عفت‏خارج شده‏اند، در اثر حيله‏گرى مرد بوده است. مرد براى آن كه غريزه جنسى خود را آرام كند، به لطايف‏الحيلى متشبث مى‏شود و موجودى عفيف را سياه‏بخت مى‏كند، لذا در اين بحث‏خطاب من به خانم‏هاست كه از اين موجود خطرناك كه نامش مرد است، بپرهيزند و متوجه باشند كه فريب او را نخورند، چون مرد براى فريفتن و جلب خاطر زن وسايلى برمى‏انگيزد و از راه‏هاى مختلف و طرق عديده‏اى وارد مى‏شود، گاه دل‏سوزى مى‏كند و او را مظلوم مى‏خواند، گاه اظهار عشق و علاقه كرده خود را در دوستى، جانفشان معرفى مى‏كند و به‏عنوان دفاع از آن موجود ساده لوح با چند چاقوكشى كه خود آنان را برانگيخته به‏نبرد مى‏پردازد و پيروز مى‏شود تا دلاورى خود را نشان دهد، يا كتك مى‏خورد تازن او را وفادار بداند، گاه در نامه‏هاى عاشقانه از سوز و گداز عشق، سخن مى‏راند و از شام تاريك فراق و بى‏خوابى شب، دم مى‏زند، گاه لباس معلمى مى‏پوشد و به وسيله نمره خوب دادن و نويد به پذيرفتن در امتحان، دختران معصوم را مى‏فريبد، گاه در سر راه ايستاده و مى‏كوشد كه توجه آن پاك‏دلان‏را به‏خود جلب كند، گاه نقاب خيرخواهى بر چهره مى‏نهد و با پند و اندرز دادن خود را به مقصود پليد خود نزديك مى‏سازد، گاه زنى را بر مى‏انگيزاندكه به وسيله او به مقصود خود دست‏يابد. نقشه‏ها مى‏كشد، طرح‏ها مى‏ريزد، تضرع و زارى‏ها مى‏كند، يا خشونت و تندخويى‏ها نشان مى‏دهد، از مسافرت سوغاتى‏هاى قشنگ مى‏آورد، تا دخترى پاك‏دامن را به دام خود كشد يا زنى زيبا را از خانه شوهر بيرون آورد و چندگاهى از او لذتى برد; آن‏گاه به دنبال ديگرى مى‏افتد و داستان تكرار مى‏شود.

زن بايد بداند
زن بايد بداند: كه هر مردى كه از او احترام مى‏كند و اظهار دوستى و صميميت مى‏نمايد، از لحاظ هوس و ارضاى شهوت‏رانى است، خواه آن مرد از دوستان شوهرش باشد، خواه از دوستان برادرش، خواه پسرخاله و پسرعمو و پسردايى و پسرعمه‏اش، خواه از خويشان ديگرش باشد. گاه تشكيل جلسات فاميلى از نقشه‏هاى خطرناكى است كه مرد براى استفاده از پاك‏دامنان فاميل خود كشيده، احترام و اظهار محبت فوق‏العاده‏اى كه مرد در موقع وداع، از زنان مى‏كند، فقط از نظر شهوت‏رانى پليد اوست، اگر غير از اين است پس چرا اين‏گونه اظهار محبت‏ها را به پيره‏زنى آبله رو و سفيدمو و ژنده‏پوش نمى‏كند، هرچند نزديك‏ترين خويشان او باشد.
مرد وقتى بخواهد زن را به كارى كه بر خلاف عفت است وادارد - و زن برحسب نجابت فطرى از آن امتناع مى‏نمايد - استدلال غلطى به زن تلقين مى‏كند: «كه بايد قلب پاك باشد»، زن را به هرگونه بى‏عفتى و آلودگى مى‏كشاند به عنوان آن كه قلب بايد پاك باشد! با لب‏هاى آكنده از آتش شهوت اظهار محبت مى‏كند! بادست‏هاى دزد و جنايت‏كار خود هرگونه عملى انجام مى‏دهد، با چشم‏هاى خائن خود هر بى‏غيرتى را مرتكب مى‏شود، مى‏گويد: قلب بايد پاك باشد.

تغييرمعانى الفاظ
مرد براى فريب زن، معانى الفاظ را تغيير مى‏دهد، شهوت‏رانى را عشق مى‏خواند، بى‏عفتى و هرزگى را وفا مى‏گويد،نجابت و پاك‏دامنى را جفا و بداخلاقى مى‏نامد، شل بودن و مقاومت نكردن زن را كه بدترين نانجيبى است، خوش اخلاقى اسم مى‏گذارد! طمع مرد به حدى است كه نمى‏تواند به يك زن اكتفا كند، بلكه حريص است كه در هر آنى از چندين زن استفاده كند و براى آن كه بدين مقصود كامياب شود، با هر مانع كه در اين راه باشد مى‏ستيزد با شديدترين وضع با حجاب و پوشيدگى آن مبارزه مى‏كند، طرفدارى از آزادى (هرزگى) زن مى‏نمايد و آن را نهضت‏بانوان لقب مى‏دهد.

آزادى زن در نظر مرد
آزادى زن در نظر مرد به‏هوس آن است كه هرآنى خواسته باشد بتواند از چند زن رنگ‏آميزى شده لذت ببرد و در كوچه و خيابان و محافل، چشم‏چرانى كند، آزادى زن در لغت مرد با هوس اين است كه به دنبال هر زنى كه رهسپار شود، كسى مانع او نشود، آزادى زن در نظر او آن است كه عده‏اى لجام گسيخته ورنگ‏آميزى شده اوقات گران بهاى خود را با مرد وحشى در پاى‏ميز قمار به‏سربرند، يا در شب‏نشينى‏ها به صورت نيمه عريان به عيش و عشرت بگذرانند، يا در مجلس‏هاى دانس و بالت، زن و مرد با يك‏ديگر تماس تن‏به‏تن داشته‏باشند. زن تا در دژ و خانه عفت قرار دارد، در نظر چنين مردانى آزادى‏ندارد، همان كه از آن خانه قدم بيرون نهاد و در بازار بى‏عفتى متاع خودرادرمعرض فروش قرار داد، چنين زنى آزادى دارد; حيله‏گرى مرد به‏حدى‏است كه تمام اين خيانت كارى‏هاى خود را از زن مى‏پوشاند و آن موجودلطيف و ساده لوح مى‏پندارد كه مردانى كه دم از آزادى زنان مى‏زنند نظر حقيقت‏خواهى دارند، زن اگر با قيافه ساده، خود را در لباس عفت‏بپوشاند وازخانه بيرون آيد، آتش شهوت مرد پليد زبانه مى‏كشد و بر وى دشنام مى‏دهد وچنين زنى را امل لقب مى‏دهد و مى‏گويد: «فواحش اغلب در اين لباسند» مردنانجيب مى‏خواهد زن را به هر طورى كه ممكن است نانجيب ببيند. اگر زن واقعا نجيب و پاك‏دامن باشد مرد به همين مقدار قانع است كه در كوى و برزن، لباس نانجيبى بر تن كرده باشد تا از لذايذ چشمى محروم نگردد و آن را مقدمه لذايذ ديگر قرار دهد.
مرد اگر به نفع آزادى زن مقاله مى‏نويسد يا سخن‏رانى مى‏كند از آن نظر است كه اگر زن لباس عفت در بركرد، مرد ازچشم چرانى و دست دادن و اظهار محبت‏در وقت وداع و... محروم مى‏شود. اگر مرد كه مى‏گويد: زن شريك زندگى اوست، راست مى‏گويد، پس چرا دلش دنبال ديگران مى‏رود و دله‏گى‏شهوانى خود را بروز داده با هر زن زيبايى، با زبان يا با دست و چشم مغازله مى‏كند.
اى مرد! جنايت تا كى؟ خيانت تا چند؟ با موجود رعنا و لطيفى كه هم‏چون موم در دست تو نرم است و تسليم تمايلات تو است. حيله‏گرى سزاوار نيست، خدعه و فريب ناپسند است.
چند اندر پى رنگ و بويى به تكاپو بسر هر كويى مات و حيران به رخ نيكويى كرده‏اى بوالهوسى هرچه، بس است
من اگر از زن طرفدارى مى‏كنم مى‏گويم: محيطى كه زن عفيف را از جاده عفت‏خارج مى‏كند بايد نابود گردد و به جاى آن محيطى سالم ايجاد شود كه زن بتواند عفت‏خود را حفظ كرده ودامن خود را به ننگ نيالايد.

زن عفيف
زن نجيب و عفيف، زنى است كه جز شوهرش تن مردى با او تماس نگرفته باشد، دست دادن زن و مرد به واسطه ارتباط الكتريكى كه ميان آن دو حاصل مى‏شود و اشعه مغناطيسى كه از بدن هر دو خارج مى‏شود و در بدن ديگرى داخل مى‏گردد، عفت آن دو را متزلزل مى‏كند و از قله عفت‏به قعر دره فحشا نزديكشان مى‏كند. مرد نجيب و زن عفيف كسانى هستند كه جز همسر خود ديگرى را دوست نداشته باشند. زن بايد شوهرش را بهترين فرد و زيباترين مرد و محترم‏ترين كس بداند. مرد نيز بايد زنش را نمونه جمال و زيبايى و آراستگى و پيراستگى بشمارد.
خطراتى كه از ناحيه مرد متوجه زن است‏يك صدم خطراتى كه از ناحيه زن متوجه مرد است نيست، لذا استقامت زن در عفت و پاك‏دامنى دربرابر مرد، به‏مراتب سخت‏تر از استقامت مرد در عفت و پاك‏دامنى است. نگاه‏دارى گنج كار آسانى نيست.هركس گنج گران‏بهايى دارد، در حفظ و نگاه‏دارى آن اگر كوشانباشد طمع‏كاران از كفش مى‏ربايند. عفت زن بزرگ‏ترين و گران‏ترين گنج‏هاست.

عفت
عفت، گنجى است كه راه موفقيت دنيا و آخرت از آن آغاز مى‏شود. اميرمؤمنان على(ع) پيوسته مى‏فرمود:
«افضل العبادة العفاف; (2) عفت‏بالاترين عبادت‏هاست.»
زنى كه بتواند عفت‏خود را نگاه‏دارى كند، بزرگ‏ترين وظيفه دينى وانسانى خود را انجام داده است. البته چنين گوهر گران و اين گونه جواهر درخشان، دزدان بسيارى دارد كه همواره در كمين نشسته‏اند تا آن را از كف دارنده‏اش بربايند; براى ربودن گوهر عفت، دزدان از قتل و غارت، از تهمت و افترا دريغ‏نمى‏كنند، همان طور كه پيش از اين ذكر شد از هر چه از دستشان بر آيد براى ازبين‏بردن عفت كوتاهى نمى‏كنند.

وظيفه زن
در پايان خود را ناگزير از ذكر اين نكته مى‏دانم كه زن نجيب هم نبايد طورى رفتار كند، يا قدم بردارد كه شهوت مرد شهوت‏پرست را برانگيزاند; راه رفتن زن بايد آرام و نجيبانه باشد، سخن گفتن زن بايد بسيار ساده باشد و هيچ‏گونه كرشمه‏اى در آن به كار نرود. قرآن مى‏فرمايد:
ُّ فَلَا تخَْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فىِ قَلْبِهِ مَرَض‏(3)
در سخن نرمى به خرج ندهيد [آواز خود را نازك نكنيد]، تا آنان كه قلبشان بيمار است‏به شما طمع نكنند.»
زن نبايد آرايش خود را به كسى جز شوهرش نشان دهد، چنان چه نبايد جز براى شوهرش خود را بيارايد. قرآن مى‏فرمايد:
وَ لَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخُْفِينَ مِن زِينَتِهِن‏ (4)
و نيز چنان پاى بر زمين نزنند تا آن زينت كه پنهان كرده‏اند، دانسته شود.»
نابود باد زنى كه خود را براى شوهر نيارايد، ولى هنگامى كه از خانه بيرون‏مى‏رود، خود را بيارايد. آراستن زن براى نماياندن خود به رهگذران، يا به كسانى كه با آنان ملاقات مى‏كند، يا در بازار از آنان‏خريد مى‏كند، يكى از بزرگ‏ترين بى‏عفتى‏هاست; زيرا چنين زنى عملا مرد شهوت‏انگيز را به خود دعوت مى‏كند و موجب مى‏شود كه شهوت‏رانان از پى او برخيزند و استدلال مخالفان كه مى‏گويند: «تا از طرف خود زن چيزى نباشد مردى از پى او روان نمى‏شود» راست مى‏آيد هرچند من با كليت اين استدلال مخالف هستم، ولى در اين گونه زنان، كاملا صحيح به نظر مى‏رسد; زيرا كم‏تر زنى است كه در راه به‏طور عادى حركت كند; در راه رفتن عشوه‏گرى نكند; ژست‏هاى تحريكى به‏خود نگيرد، در قيافه و لباس‏هاى خود، سادگى را مراعات كرده باشد و مردان به سراغ او روند. بسيارى از مردان به چنين زنى رحمت مى‏كنند و نجابت و عفت او را مى‏ستايند، زيرا هر مردى چشم‏چران و شهوت‏ران نيست، يا اگر هم چنين‏باشد، در برابر اين گونه عفت و نجابت و پاك‏دامنى، سر تسليم فرودمى‏آورد و با نظر اعجاب و تحسين به چنين زنى مى‏نگرد.

نانجيبى يعنى چه؟
بسيارى از زنان چنين مى‏پندارند كه بى‏عفتى و نانجيبى همان معناى مخصوص را دارد،از اين جهت، خود و بسيارى را نجيب مى‏دانند، غافل از آن كه نانجيبى مراحلى دارد; اگر زن از خانه‏دارى سرباز زند و پيوسته بخواهد به‏گردش يا منزل دوستان و خويشان برود، يك مرحله از نانجيبى است. اگر زن با مردى جز شوهرش بيش‏تر ازمقدار احتياج سخن گويد، يا معاشرت كند، يك مرحله از نانجيبى است. اگر زن هنگامى كه خود را آرايش كرده، خوش بدارد كه مردان او را بنگرند، مرحله‏اى ديگر از نانجيبى است. اگر زن هنگامى كه به مهمانى مى‏رود خود را بهتر از موقعى كه در خانه براى شوهر مى‏آرايد، آرايش‏كند; مرحله ديگرى از نانجيبى است. اگر زن به شوهر به نظر احترام ننگرد; وشوهر در نظرش كوچك و حقير باشد، يك مرحله نانجيبى است، اگر زن آرزومند باشد كه شوهر همه خواسته‏هاى او را انجام دهد; و گرنه با او سرناسازگارى بردارد، يك مرحله از نانجيبى است، اگر زن از بچه آوردن دريغ داشته باشد و يا در فكر سقط جنين باشد، يك مرحله از نانجيبى است. اگر زن از پوشيدن لباس و كفش و جوراب ارزان قيمت ابا داشته باشد; يك مرحله از نانجيبى است، اگر زن ملاحظه اقتصاد را در زندگانى شوهر نكند، يك مرحله از نانجيبى است، به هرحال، نانجيبى و نجابت مراحلى دارد. بعضى از زنان ممكن است قسمتى از آن را دارا و قسمتى را فاقد باشند، زنده باد زنى كه نجابت و صفات مثبت جنس لطيف را به تمام مراحل دارا باشد و در قلعه سعادت زندگى كند.
همان طورى كه زن را در برابر مرد، جنس لطيف لقب داده‏اند، همان طور زن بايد صفاتى كه شايسته جنس لطيف است نيز دارا باشد تا لطافتش افزون گردد. آن‏مقدارى كه از زن جبن پسنديده است، شجاعت پسنديده نيست. آن مقدارى كه از زن بخل شايسته است، سخاوت برازنده نيست.
اميرمؤمنان على(ع) فرمود:
«صفات پسنديده زن صفاتى است كه در مرد ناپسند است مانند: تكبر، جبن، بخل. اگر زن متكبر باشد تسليم كسى نمى‏شود و اگر ترسو باشد از كوچك‏ترين پيش‏آمد مى‏گريزد و از خطر محفوظ مى‏ماند و اگر بخيل باشد، ثروت خود و شوهرش را حفظ مى‏كند.» (5)
چه بسيار زنانى كه در اثر كاردانى و اقتصاد، شوهر خود را ثروتمند كردند، چه بسيار زنانى كه شوهر خود را از خاك سياه به تاج و كلاه رسانيدند، ولى از آن‏سو نيز زنانى بودند كه خواب و خوراك را بر شوهر خود حرام و روزگار او را تباه كردند.

انتظار از زنان مسلمان
اميدوارم كه زنان مسلمان خودشان مستقيما فكر كنند و احساسات را كنار گذارند، هوا و هوس را دور اندازند و سود خودشان را از زيان تشخيص دهند ومتوجه باشند كه در اين‏گونه قضاوت‏ها و تشخيص‏ها فريب مردان شهوت‏پرست را نخورند و به تلقينات شيطانى آنان گوش فرا ندهند، بلكه آن طورى كه حق و حقيقت راهنمايى مى‏كند همان طور قدم بردارند تا سعادت دو جهان را از آن خود و خاندان خود بنمايند، خدا همه را راهنمايى كند.

زن پرهيز كار
اينك سخن را با نقل داستانى از امام صادق(ع) در باره زنى كه در پاك‏دامنى و پرهيزكارى استقامت داشته است، پايان مى‏دهيم:
«يكى از قضات بنى اسراييل برادرى داشت‏بسيار درست‏كار، هنگامى كه مجبور به سفرى شد زن خود را كه بسيار زيبا و پاك‏دامن و با تقوا بود و از اين سفر شوهرش ناراضى بود به دست‏برادر قاضى‏اش سپرد.
قاضى كه نزد آن زن براى انجام كارهاى او مى‏رفت، كم‏كم به آن زن متمايل شد، هنگامى كه تمايلش شدت يافت از او كام خواست، زن نپذيرفت، قاضى سوگند يادكرد كه اگر تسليم من نشوى به پادشاه مى‏گويم كه تو بدكاره شده‏اى. زن تسليم نشد و گفت: هرچه مى‏خواهى بكن، قاضى نزد شاه رفت و گفت: نزد من ثابت‏شده كه زن برادر من بدكاره شده است. پادشاه گفت: سنگسارش كن، قاضى نزد زن آمد و گفت: پادشاه فرمان سنگسار كردن تو را داده است تسليم مى‏شوى يا فرمان را اجرا كنم؟ زن پاك‏دامن استقامت كرد و تسليم نشد.
قاضى با عده‏اى به سنگسار كردن آن زن پرداختند و هنگامى‏كه او را مرده پنداشتند دست‏برداشته باز گشتند، شب فرا رسيد و زن هنوز در تن رمقى داشت، تكانى به‏خود داد و از چاله‏اى كه براى سنگسار كردنش كنده بودند درآمد و از شهر بيرون‏شد تا به ديرى رسيد. قصه خود را به صاحب دير باز گفت، صاحب دير را بر او رحمت آمد و به درون ديرش برد، به درمانش پرداخت، هنگامى كه زخم‏هاى تنش بهبودى يافت فرزند خردسالش را به آن زن سپرد تا تربيتش كند.
پيشكار صاحب دير فريفته زيبايى آن زن شد و از او كام خواست، زن تسليم نشد آن مرد گفت: اگر تسليم نشوى تو را به كشتن خواهم داد، زن گفت: هرچه مى‏خواهى بكن آن مرد به سوى كودك صاحب دير روان شد و گردن كودك را بشكست و سپس نزد صاحب دير شد و گفت: زن بدكاره را راه دادى و فرزند خود را بدو سپردى تا او را بكشد؟ صاحب دير آمد، كودك خود را در آن حال ديد، به‏زن گفت: با آن‏كه من با تو نيكى كرده بودم اين چه كار بود كه كردى؟ زن داستان را گفت، صاحب دير به آن زن كمكى كرد و گفت. خدا نگه‏دار تو باشد. زن شبانه از آن دير بيرون شد.
صبحگاهان به دهكده‏اى رسيد، مردى را ديد كه به چوبى دار زده‏اند (6) حالش پرسيد، آن مرد گفت: بيست درم بدهكارم و ميان ما رسم است كه با بدهكار چنين كنند تا بدهى خود را بپردازد يا بميرد. زن بيست درهم را به طلبكار داد و آن مرد را از مرگ نجات داد، مرد گفت: اى زن هيچ كس به اندازه تو بر من حقى عظيم ندارد، تو مرا از مرگ رهانيدى، من در خدمت تو هستم هرجا بروى.
رفتند و رفتند تا به كنار دريا رسيدند در آن جا مردمى را با كشتى‏هايى ديدند، مرد به زن گفت: اين جا بنشين تا من بروم براى ايشان كار كنم و خوراكى فراهم كرده بياورم و به سوى كشتى رهسپار شد، ديد كشتى‏ها پر از اموال گران‏بها و عنبر و گوهر است، پرسيد ارزش آن‏ها چه قدر است؟ گفتند: بسيار است و تو نتوانى به‏شمار آورى، گفت: نزد من چيزى است كه از همه اين‏ها پربهاتر است كنيزى دارم بسيار زيبا! گفتند به ما بفروش; گفت: مشروط بر آن كه برويد و او را ببينيد. به‏طورى كه آن كنيز نفهمد، كسى را فرستادند كه آن زن پرهيزكار را ببيند، هنگامى كه فرستاده باز گشت و گفت: من تا كنون به زيبايى او نديده‏ام، كنيز را به ده هزار درم خريدند و بها را پرداختند و او گرفت و رفت تا ناپديد شد.
خريداران به سراغ زن پاك‏دامن رفتند و گفتند:برخيز و به درون كشتى آى; زن گفت: چرا؟ گفتند: ما تو را از اربابت‏خريده‏ايم. گفت: او ارباب من نبود. گفتند: برمى‏خيزى يا تو را ببريم؟ زن برخاست و با آن‏ها روان شد.
بازرگانان به همديگر خوش‏گمان نبودند و هركدام از ديگرى بيم داشتند كه زن را به او بسپارند; زن را به تنهايى در كشتى جواهرات سوار كردند و خودشان در كشتى ديگر سوار شدند و به سفر دريا پرداختند.
دريا طوفانى شد، كشتى بازرگانان با سرنشينانش غرق شد، باد كشتى جواهرات را به كنار جزيره‏اى رسانيد، زن پياده شد و كشتى را بست و در آن جزيره به گردش پرداخت، جزيره‏اى بود داراى آب‏هاى گوارا و ميوه‏هاى گوناگون. زن با خود گفت: اين آب براى آشاميدن و اين ميوه‏ها براى خوردن و كار من عبادت خدا باشد.
از سوى خدا به يكى از پيامبران بنى اسراييل وحى شد كه برو و به شاه بگو كه در جزيره‏اى بنده‏اى از بندگان ما هست، تو و اهل كشورت بايد برويد و نزد او اعتراف به گناه كنيد و از او آمرزش بخواهيد، اگر او از من آمرزش شما را بخواهد من شما را مى‏آمرزم.
شاه با همراهانش حركت كردند تا به جزيره رسيدند و زنى را در آن جا يافتند، شاه آغاز سخن كرد و گفت: «قاضى خبر داد كه زن برادرش بدكاره شده من بدون تحقيق فرمان سنگسارش را صادر كردم، از آن ترسم كه آن زن گناهى نكرده باشد، از خدا بخواه كه مرا بيامرزد.» زن پاك‏دامن گفت: خداى تو را بيامرزد بنشين، شوهرش جلو آمد و در حالى كه او را نيز نمى‏شناخت گفت: زنى داشتم پاك‏دامن و درست‏كار، سفرى كردم كه او راضى به سفر من نبود و او را به برادرم سپردم، هنگامى كه باز گشتم برادرم گفت: زن تو بدكاره شد و ما سنگسارش كرديم، مى‏ترسم كه گناهى كرده باشم. زن گفت: خداى تو را بيامرزد و او را در كنار شاه نشانيد، سپس قاضى جلو آمد و داستان خود را به طور حقيقت‏بگفت و تقاضاى دعا براى آمرزش گناه خود كرد، زن گفت: خدا تو را بيامرزد و روى به شوهرش كرد و گفت: شنيدى؟ صاحب دير آمد و داستان خود را بگفت و گفت: مى‏ترسم آن شبى كه آن زن را بيرون كردم گرفتار درنده‏اى شده و كشته شده باشد و من گناه‏كار باشم. زن گفت: خدا تو را بيامرزد، پس از آن پيش‏كار صاحب دير آمد و داستان را به راستى اعتراف كرد، زن گفت: خدا تو را بيامرزد و روى به صاحب دير كرد و گفت: شنيدى؟ سپس مردى كه به دار آويخته شده بود آمد و داستان خود را باز گفت و طلب دعا براى آمرزش گناه خود كرد زن گفت: خدا تو را نيامرزد.
آن گاه روى به شوهرش كرد و گفت: «من زن تو هستم و تمام اين داستان‏ها كه شنيدى، شرح حال من است، من ديگر با مردان كارى ندارم چون مى‏بينى از دست مردان به من چه رسيده است دوست دارم كه اين كشتى و آن چه در آن است‏بردارى و به من اجازه دهى كه در اين جزيره بمانم و به عبادت خدا مشغول باشم، مرد اجازه داد و كشتى و آن چه در آن بود برداشت و شاه و همراهانش مراجعت كردند» (7) .
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
2.كافى، ج‏2، ص‏468، ح‏8.
3.احزاب (33) آيه 32.
4.نور (24) آيه 31.
5.نهج البلاغه، حكمت 234.
6.در آن روزها طناب‏دار را زير شانه‏ها مى‏انداختند و مصلوب پس از سه چهار روز مى‏مرد.
7.بحار الانوار،ج‏14، ص‏505، ح‏30. نقل از كلينى، اصول كافى.



منبع : کتاب استقامت – تالیف آیت الله سید رضا صدر

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن