علت ظلم
پندار زورگويان
استدلال زورگويان
پايدارى مظلوم
كوشش در برابر غاصب
فدك
ذلت را نبايد تحمل كرد
مقاومتشتربان در برابر خليفه
فرمايش رسول خدا
امام حسين(ع)
انواع زورگويان
وظيفه ملت هاى ستمديده
تحويل در حكومتها
همت معتصم عباسى
استقامت در گرفتن حق خود
نهمين موردى كه استقامت در آن بسيار پسنديده است، بلكه تا اندازه اى زندگى فردى و اجتماعى بشر به آن بستگى دارد، پايدارى در گرفتن حق خود از غاصب زورگو و حيله گر و ستمكار است. زيرا هر اندازه كه استقامت در آن محكمتر و استوارتر گردد، حيات اجتماعى پرارزشتر و عالى تر خواهد شد. بهترين راه براى از بن كندن ريشه هاى ظلم و تعدى همانا استقامت در برابر ظالمان و متعديان است.
علت ظلم
ستمكاران و درندگان تا ندانند كه در تعدى و ظلم خودچيره هستند دستبه غارت و چپاول دراز نمى كنند، يا اگر دريابند كه نيروى استقامت و پايدارى ستمديدگان و مظلومان بالاخره كمر آنها را خواهد شكست و طعمه را از حلقوم آنها بيرون خواهد كشيد، دراين انديشه نخواهند رفت كه مال كسى را ببرند يا حق او را پايمال كنند. خداى تبارك و تعالى در قرآن مى فرمايد:
خُذُواْ مَا ءَاتَيْنَاكُم بِقُوَّة(2)
اكنون آنچه را كه برايتان فرستادهايم با ايمان استوار بگيريد
مظلوم بايد آن قدرمقاومت كند تا حق خود را از غاصب بگيرد; اگر ستمديدگان آرام ننشينند، روح ياس و نوميدى را به خود راه ندهند. و با خود نينديشند كه ظالم كجا و من كجا، او تواناست و من ناتوان، او نيرومند است و من ضعيف، بلكه پيوسته بكوشند تا حق خود را از غاصب بگيرند، زورگويى و غصب حقوق، از آن ديار رختخواهد بست. مظلومان بايد بدانند كه قدرت هاى ديگرى هستند كه مى توانند آنها را برضد غاصب برانگيزانند و از آن قدرتها بهسود خود استفاده كنند.
پندار زورگويان
زورگويان مى پندارند كه قدرت فقط در زر و زور خلاصه مى شود، ولى اگر بدانند كه قدرت زارى به مراتب قوى تر و شكننده تر از آن دو است، به ظلم و ستم دست نخواهند زد. حق و عدالت خودبه خود قدرتى دارد كه هر نيرويى را خرد مى كند ولى ستمديدگان از چنين قدرتى استفاده نمى كنند، بلكه با ياس فراوان و نوميدى كامل در بستر ناراحتى مى آرمند; لذا به حق خود نمىرسند; مظلومان بايد بدانند كه بزرگترين قدرتهاى جهان (قدرت خدا) پشتيبان آنهاست، قدرتى كه مىتواند هر زورگويى را به جاى خود بنشاند و دست هر متجاوزى را قطع كند. اسلام مى فرمايد: «الغاصب يؤخذ باشق الاحوال; كسى كه حق كسى را برد، با سختترين وضع بايد از او پس گرفته شود.» اسلامى كه تمام دستوراتش بر اساس رافت و مهربانى نهاده شده درمورد غاصب اجراى شديدترين مجازاتها را روا شمرده است. آرى، خود اين هم رافت و رحمتى استبراى جهان و جهانيان; زيرا وقتى غاصب ديد كه چنين شام سياه و خطرناكى در انتظار اوست هيچ وقتخيال ظلم و تعدى را در سر نخواهد پرورانيد.
استدلال زورگويان
زورگويان براى خود دليلى دارند و آن جمله: «الحق لمن غلب; حق با زورگوى پيروزمند است.» زورگويان مادامىكه به خطاى اين استدلال پىنبرند، به ظلم و تعدى خود ادامه مىدهند، ولى همين كه پنجه عدالت، گلوى آنان را فشرد و چكش الهى مغز آنها را در دماغشان فرو ريخت، خواهند دريافت كه آن استدلال، خطا بوده است، چنين نيست كه هرچه حرص و خودپرستى آنها بخواهد بايد انجام شود.
پايدارى مظلوم
پايدارى مظلوم ضعيف در برابر ظالم قوى دو مطلب را بر آن دو آشكار مىكند. كه اگر آنها از آغاز آن را مى دانستند، نه ظالم ستم مى كرد و نه مظلوم تسليم ستمكار مى شد. يكى آن كه آن قدر كه پنداشته مى شد ظالم قوى و نيرومنداست، نبوده، بلكه نيرومندى او مانند شير برفى و توپ توخالى بوده است. ديگر آن كه آن قدر كه گمان مى رفت مظلوم ضعيف و ناتوان است ناتوان نبوده است. ضعيف نبايد بينديشد كه براى زورگو، همهگونه وسايل پيروزى فراهم استو خودش هيچ ندارد، در نتيجه دست از مبارزه و پايدارى در گرفتن حقخود بردارد; چنين فكرى مظلومرا به نيستى و نابودى سوق خواهد داد وآزمندان و طمعكاران ديگر را بر مىانگيزاند كه بر او بتازند و با قيماندهاى كه دردست اوست از او بستانند، حتى حيات او در معرض زوال و نيستى قرار خواهد گرفت.
كوشش در برابر غاصب
كوشش كردن در برابر غاصب، زيباست و خود اين كوشش پسنديده مىباشد، هرچند اميدى براى رسيدن به حق نباشد. كوشش و فداكارى در چنين راهى (مبارزه با زورگويان غاصب) مورد رضاى خداست، بلكه هرخردمندى آن را پسنديده مىداند، ولى البته نقشه مبارزه را بايد به طرزى دقيق تهيه كرد و راهعقلانى را در كيفيت مبارزه انتخاب نمود.
فدك
پس از وفات رسول خدا ابوبكر رييس حكومت مسلمين شد و قدرتى كه رسول خدا ايجاد كرده بود در دست گرفت و آن را در ضبط كردن ملك طلق يگانه پاره تن رسول خدا فاطمه زهرا به كار برد و فدك (3) فاطمه را غصب كرد، به گمان آن كه اگر فدك در دست فاطمه باشد آن را در راه خلافتشوهرش على(ع) به كار مىبرد و حكومت از دست ابوبكر خارج خواهد شد، ولى فاطمه در برابر آن قدرت كه هم سياسى بود و هم مذهبى تسليم نشد و براى گرفتن حق خود با ابوبكر به مبارزه پرداخت. نخست فاطمه نزد ابوبكر كه چرا فدك را كه پدر بزرگوارش به او بخشيده بود (5) و دردست او بوده غصب كرده است؟ فاطمه بر سخن خود نيز گواهانى آورد، ولى ابوبكر از تعدى خود دست نكشيد و به روش خود ادامه داد، فاطمه دومين دعوى خود را اقامه نمود و بيان داشت كه فدك از بابتخمس و حق ذوىالقربى از آن اوست. ابوبكر از پس دادن فدك سرپيچى كرد; فاطمه پافشارى نمود وسومين دعوى را در مسجد رسول خدا درمعرض افكار عمومى اقامه كرد وبيان داشت كه فدك را از پدر بزرگوارش به ارث مىبرد و اصحاب پدرش را بهكمك طلبيد; افكار عمومى متشنجشد و به نفع فاطمه مظلوم تكانى خورد، ولى قدرت ابوبكر و زيركى او اين بار هم نگذاشت كه فاطمه به حق خود برسد، در همان گيرودار فاطمه در اثر تحمل مصايب ناگوار از دنيا رفت و موقعيت متزلزل ابوبكر تثبيتشد، ولى تاريخ، رفتار ظالمانه ابوبكر را با يگانه دختر پيامبر فراموش نخواهد كرد، ابوبكر از قدرتى كه رسول خدا ايجادكردهبود به زيان دخترش استفاده كرد! هنگامى كه حكومتبه دست عمربن خطاب افتاد خواست فدك را به اميرمؤمنان على(ع) برگرداند! هارون الرشيد كه به پادشاهى رسيد خواست فدك را بر گرداند! ولى چه سود، نوش دارويى بود كه پس از مرگ به سهراب رسد.
ذلت را نبايد تحمل كرد
از رسول خدا نقل است كه فرمود: «من اعطى الذلة من نفسه طائعا غير مكره فليس مني; (6) آن كس كه بدون اكراه زير بار خوارى برود از من نيست.» مسلمانانى كه تسليم نيرومندان مىشوند و حق خود را از آنان نمىگيرند، بهموجب اين نص، از رسول خدا دورند، اينانند كه خوارى را براى خود مىخرند; شگفتى اينجاست كه ما اين روش را از كارهاى پسنديده مىدانيم و غصه خوردن را از افتخارات خويش مىشماريم و مىگوييم: ظالم را به خدا واگذار كردم! در صورتى كه خداوند ما را به گرفتن حق خود از ظالم فرمان دادهاست. به خاطر دارم كه از گفتههاى بزرگان دين است كه فرمود: «لعن الله قوما لم ياخذ الضعيف حقه من القوى; (7) خدا آن مردمى را نمىآمرزد كه ضعيف آنها حقش را از نيرومندان نگيرد.» و لو حكومت آنها حكومت ظالمانه و غاصبانه باشد. پارهاى از فلاسفه را عقيده بر آن است كه در آغاز بايد مظلوم را از ميان برداشت آنگاه ظالم را; زيرا وجود مظلوم، ظالم ايجاد مىكند تا مظلوم خود را ناتوان و ضعيف نشان ندهد، ظالم در مقام ربودن حق او برنخواهد آمد، ما هرچند به طور كلى با نظريه اين فيلسوف موافق نيستيم، ولى ترديدى نيست كه بسيارى از ستمكاران از اين قبيلند، تا ناتوانى كسى را ندانند به او نمىتازند.
مقاومتشتربان در برابر خليفه
منصور، خليفه عباسى پادشاهى بسيار مقتدر بود. براى سفر حجشترانى از «عمران ساربان» كرايه كرد و قيمت را مطابق قرارداد نپرداخت، عمران مطالبه حق كرد، بدو اعتنايى نشد،عمران از قدرت و سلطنت منصور نهراسيد و با جديتىهرچه تمامتر درمقام مطالبه حق خويش برآمد، وقتى كه منصور به مدينه رسيد عمران نزد قاضى كه نامش «محمد بن عمران طلحى» بود شكايت كرد، قاضى كه در نظرش شاه و گدا يكسان بودند دبير خود را خواست و گفت: احضاريه خليفه را بنويس! دبير ترسيد و گفت: خليفه خط مرا مىشناسد امر فرماييدكه ديگرى بنويسد. قاضى كه مرد دليرى بود گفت: بايدخودت هم آن را به خليفه برسانى. دبير احضاريه را نوشت و به سوى جايگاهسلطنتى رهسپار شد وفرمان قاضى را به خليفه رسانيد. منصور با آن كه مردى بود بسيار خودخواه، ولى در برابر احضاريه قاضى صولتش شكست وبهربيع (دربان خصوصى خود) گفت: من به دادگاه مىروم، ولى اگر قاضى مرا احترام كرد و با ديگران فرقگذاشت او را خواهم كشت، او بايد مرا در اين وقتبا ديگران يكسان ببيند. قاضى در مسجد پيامبر نشسته بود كه خليفه وارد شد و او را در حضور خود در كنار عمران ساربان نشانيد; عمران شكايتخود را بازگفت، خليفه كه مرعوب آن قضاوت بىآلايش شده بود به جرم خود اعتراف كرد; قاضى حكم كرد كه در همان مجلس بايد حق ساربان را بپردازى! خليفه پرداخت و از جاى خود بلند شد و رهسپار محل خويش گرديد، اين بار هم قاضى با او هم چون مردمان ديگر رفتاركرد و موقع برخاستن و بازگشتن، از او احترامى نكرد.
پايدارى فرد ضعيف در برابر شخص قوى، هرچه طول بكشد مبارزه را آسانتر مىكند، زيرا نقاط ضعف قوى، كمكم آشكار شده حمله بر آن آسان و مؤثرتر مىگردد در اين هنگام است كه مظلوم مىتواند حق خود را از ظالم بگيرد تنها چيزى كه موجب موفقيت مظلوم است همانا تسليم نشدن در برابر ظالم است. مظلوم بايد با فكر و تامل نقشه پسگرفتن حق را تنظيم كند و بر ظالم بتازد; گاه شود كه در اثر مبارزه ضعيف با قوى، سرانجام جريان معكوس گردد; يعنى ضعيف در اثر اتكاى به خدا و نيروى استقامت، قوى گردد و قوى در اثر خودخواهى و اتكاى به زور و زر خود، ناتوان شود.
فرمايش رسول خدا
از رسول خدا نقل است: «احرص على ماينفعك واستعن بالله ولاتعجز;
آن چه كه براى تو سودمند استبر آن اقدام كن و از خداوند كمك بخواه و عجز بهخود راه مده.»
از اين كلام فهميده مىشود كه خداى تعالى يار كسانى است كه در پى گرفتن حق خود برآيند و ناتوانى را از خود دور كنند; زير بار ظلم نرفتن و با ظالم مبارزهكردن و تسليم در برابر تمايلات زورمندان نشدن هميشه شيوه بزرگان دين بوده است.
امام حسين(ع)
حسين بن على(ع) در برابر ظلم و قدرت يزيد تسليم نشد و زير بار ظلم نرفت و آن قدر در نبرد با آن ستمكار كوشيد تا با شرافت و مردانگى جان داد، حسين(ع) در ميدان نبرد فرياد زد: «مرگ و كشته شدن بهتر از زندگانى با ننگ و زير بار ظالم رفتن است.» (8)
انواع زورگويان
زورگوى ستمكار، گاه حق يك تن را مىبرد و گاه حق چندين تن را چنانچه ديكتاتورها و مستبدان از اين دستهاند. ديكتاتور گاهى شوهرى است كه حق زن و فرزند خود را پايمال مىكند، گاه مالكى است كه حقوق دهقانان خود را غصب مىنمايد، گاه متنفذى است كه حق همقطاران يا همشهريان خود را مىبرد، گاه حاكمى است كه كشورى را فداى مطامع پستخود مىكند. دراين حال اگر مظلومان دستبه دستيك ديگر ندهند و اختلاف داخلى و اغراض شخصىرا كنار نگذارند و در نابودى آن ظالم و ستمكارنكوشند، به طور يقين سزاوار چنين حكومتى هستند، زيرا يك تن از چند تن ضعيفتراست وعلت قلدرى او نقاط ضعفى است كه در آن چند تن يافتشده و آن ظالم آنها را تشخيص داده و از همان راه بر آنها تاخته است، خاك بر سر آن جمعيتى بكنند كه نتوانند نقاط ضعف خود را سد كنند، در نتيجه به طور دسته جمعى گرفتار ظلم ظالمان و ستم ستمكاران گردند.
سوم آن است كه چندتن حق چندين تن را مىبرند; حزبى كه در اقليت است زمامدار مىشود و حكومت پرولتاريا تشكيل مىدهد و ملتى را اسير و برده خود مىكند; ملتى قوى كه به واسطه قوت خود بر ملتى ضعيف و ناتوان مىتازد و آن را استعمار و استثمار مىكند و سالها در زير پنجه شكنجه و آزار خود نگاه مىدارد، از اين دسته است.
وظيفه ملتهاى ستمديده
ملتهاى ستمديده بايد كوشش كنند و فداكارى و از خود گذشتگى به خرج دهند تا شانه خود را از زير بار ستمكاران خالى كنند، بلكه بر آنها بتازند و انتقام خود را بگيرند; هرگاه شرف و مردانگى درمظلومان باشد، ستمكاران نمىتوانند حق آنها را غصب كنند.
چنان چه اگر روى منافع خصوصى، روح تسليم شدن و زير بار ظلم رفتن درايشان يافتشود، بايد منتظر نابودى و اضمحلال خود باشند.
فينيقىها براى حفظ تجارت و ثروت خود در برابر مهاجمان ايستادگى نكردند و نابود شدند. آمريكايىها در برابر انگليسىهاى غاصب مقاومت و پايدارى كردند و آنان را از خاك خود راندند و بر جهان تسلط يافتند. اعراب كه پايمال ستوران ايران وروم بودند آفتاب اسلام كه برايشان تابيد و روح استقامت و پايدارى را در آنها زنده كرد، حق خود را از زورگويان گرفتند و بر آنها چيرهشدند و آنان را فرمان بردار خود كردند. مادامى كه اينگونه صفات درمسلمانان يافت مىشد سيادت جهان از آن ايشان بود و همين كه اين صفات از ميان ايشان رختبربست، سيادتشان نيز از دست رفت و مورد استعمار و استثمار ديگران گرديدند و بدين روزگار سياه افتادند. اگر بار ديگر مسلمانان خود را بدان صفات نيارايند، تسلطكفار و تعدى ايشان به مسلمانان هم چنان باقى خواهد بود، يا به تعبير معروف، همين آش است و همين كاسه. اگر اين استعماركننده برود، استعماركننده ديگرى به جاى او مىآيد.
تحويل در حكومتها
روزى بود كه بر هر كشورى پادشاهى مستبد حكومت مىكرد و ملت را زرخريد و برده خود مىپنداشت، همين كه روح آزادگى و زير بار ظلم نرفتن در اغلب مردم پيدا شد آن شاه را از تختبه زير آوردند و به ديار نيستى فرستادند. انقلابهايى كه در جهان روى داده بيشتر براى آن بوده است كه قلدرى مىخواسته مطابق دلخواه خود برمردم حكومت كند و مردم زير بار ظلم وستم او نمىرفتند.
همت معتصم عباسى
در شهر عموريه كه از بلاد روم بود ظالمى بر زنى مسلمان ستمى روا داشت، آن زن، معتصم پادشاه مسلمانان را به كمك طلبيد، ظالم او را مسخره كرد و گفت: تو كجا و معتصم كجا؟ كى معتصم گوشش بدهكار اين حرفهاست؟ مسلمانان اين گفتوگو را به معتصم رسانيدند، معتصم به كمك آن زن شتافت و آن قدر كوشيد و نبرد را ادامه دادتا عموريه را تصرف كرد و حق آن زن را به او برگردانيد.
اى كاش روح آن زن مسلمان درميان مسلمانان زمان ما بود! اى كاش به اندازه معتصم ملعون، غیرت درزمامداران امروز عالم اسلام يافت مىشد، به يك زن مسلمان در كشور بيگانه ستمى روا داشتند و معتصم ملعون ولو برای حفظ ظاهر آرام ننشست و آسايش را بر خود حرام شمرد تا آن زن را به حق خود رسانيد، اكنون به بيشتر مسلمانان در كشورهاى خودشان توهين مىشود، حقوقشان پايمال مىگردد، ناموسشان برباد مىرود، ولى زمامداران مسلمانرا كك هم نمىگزد، دويستسال است كه مسلمانان زمام اختيار را از كف دادهاند، هيچ در اين فكر نيستند كه قدرت از دست رفته را باز آرند، فقط چندتنى سخنانى به زبان مىگويند يا مىنويسند كه شايد درمغز گوينده و نويسنده هم كوچكترين اثرى نداشته باشد، چه برسد به شنونده و خواننده. خدا كند كه سخنان من از اينگونه حرفها نباشد، خدا خودش مىداند كه من اين سخنان را از قلبى سوزان و جگرى گدازان مىگويم و از خدا خواستارم كه اين سخنان را درخودم و در ديگران مؤثر گرداند تا شايد بتوانيم اين جامه خوارى و ننگ را از تن بيرون كرده و لباس پرافتخار آقايى و سيادت را بر تن كنيم، اگر هرمسلمانى با خود قرار بگذارد كه حق خود را از زورگو و غاصب بگيرد، جامعه مسلمانان نيز مىتواند حق خود را از كسانى كه حقوق جمعيت مسلمانان را غصب كردهاند بگيرد; زيرا جامعه از افراد تشكيل مىشود; فرد كه توانا و درستكار و مبارز با بيدادگران بود، جامعه نيز توانا و درستكار و مبارز با بيدادگران مىشود. فرد كه ضعيف و خيانتكار شد، جامعه نيز چنين مىشود. من به كسانى كه به دولت دشنام مىدهند و دستگاه حاكمه را به باد انتقاد مىگيرند مىگويم: دولت از همان جامعهاى است كه بر آن حكومت مىكند، همين جامعه فاسد قدرت را به دست دولت داده، زيرا مىبيند با آن كه دستگاه حاكمه از هيات دولت گرفته تا كارمندان جزء، در تغيير و تبديل است، ولى فساد دستگاه باقى است، چون افراد به فساد خود باقى هستند. كسانى كه خيال اصلاح را در سر مىپرورانند بايد اول افراد ملت را اصلاح كنند; زيرا با اصلاح ملت، دستگاه حاكمه خودش اصلاح مىشود، زيرا نفوذ دستگاه حاكمه بر ملت همچون پركاهى است كه بر سيلابى قرار داشته باشد، سيلاب كه به هرسو برود، كاه هم به همان سوى مىرود و توانايىمخالفت و مقاومتبا سيلاب را ندارد.
----------------------------------------------------
پىنوشتها:
2.بقره (2) آيه 93.
3.فدك دهى بود نزديك مدينه به فاصله ده روز راه تقريبا شانزده فرسخ و داراى چشمهاى پرآب و درختان خرماى بسيار بود.
4.سيرة الحلبيه.
5.در مسنداحمد از ابوسعيد خدرى روايت كرده است كه: هنگامىكه آيه «وآت ذا القربى حقه» نازلشد رسول خدا فاطمه را مخاطب قرار داده و فرمود «فدك از آن تو باشد.»
6.بحارالانوار، ج74، ص162، ح181.
7.در نامه 53 نهج البلاغه (نامه حضرت به مالك اشتر) چنين آمده است: «فاني سمعت رسولالله يقول فى غير موطن: لن تقدس امة لايؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى.»
8.بحارالانوار، ج44، ص192، ط بيروت
منبع : کتاب استقامت – تالیف آیت الله سید رضا صدر