بزرگترين قدم اصلاح
اصلاح فرد
قدم نخست
دشوارى تهذيب
خودپسندى
ديده محبت
محبوبترين محبوبها
از علل بدبختى مسلمانان
استقامت در تهذيب خويش
استقامت در تهذيب (پاك كردن خود از بيمارىهاى روحى) يكى از برجسته ترين صفات است. هر كسى به حسب محبت فطرى كه به خود دارد خواهان آن است كه مهذب، يعنى پيراسته از صفات رذيله و آراسته به صفات حسنه باشد، ولى در اين فكر، استقامت ندارد; به اين معنا كه هيچ وقت اين فكر را به مرحله عمل نمى آورد، يا اگر آن را به عمل نزديك نمود، به كوچكترين مانع كه برخورد كند، از آن دستبرداشته و به همان حالت اوليه يا دو قدم عقبتر برمى گردد. فقط اشخاص معدودى هستند كه مى توانند زنجيرهاى موانع را بشكنند و خود را مهذب كنند.
بزرگترين قدم اصلاح
تهذيب، بزرگترين قدم اصلاحى است; زيرا اصلاح فرد، مقدمه اصلاح جامعه خواهد بود; چون جامعه از افراد تشكيل مى شود، فرد كه مهذب و پيراسته از هر عيب و نقصى شد، جامعه نيز مهذب مى گردد. افراد هر جامعه قبل از همه چيز بايد بكوشند كه خود را اصلاح و تهذيب كنند كه هر كس بايد بار خود را خود به دوش بكشد و به منزل برساند. هيچ كس نبايد اصلاح خود را به گردن ديگرى بيندازد; زارع بايد خودش را اصلاح كند، ارباب بايد خودش را تهذيب نمايد، طبيب بايد خودش را پاك كند و هم چنين آخوند و مامور دولت و ساير قشرهاى مردم هريك فرد فرد بايد بكوشند تا خود را از نقايص پيراسته و به كمالات آراسته بنمايند، آن وقت جامعه اى آراسته و صالح پيدا خواهد شد، چون جامعه صالح آن است كه طبيبش وظيفه خود را به خوبى انجام دهد، كشاورز و پيشه ورش درستكار باشند، اربابش ستمكار نباشد و با رعايا به عدالت رفتار كند، آخوندش ريا كار نباشد، ماموران دولتش رشوهگير نباشند و همچنين ساير دستههاى آن هر يك در رشته خود خيانت نورزند. آن گاه است كه تمام افراد جامعه، همه شيرين كام و خوشبخت خواهند بود و يك تن ناراضى و تلخكام در آنان يافت نخواهد شد.
اصلاح فرد
گاهى اصلاح يك فرد موجب اصلاح جامعه مىشود، همان طورى كه گاهى فساد فردى موجب فساد و بدبختى جامعه مى شود، حكومت افاضل كه افلاطون آن را فرض كرده و اسلام پايه تشكيلات خود را بر آن قرار داده آن است كه پاكترين و درستكارترين و با فضيلتترين افراد هرجامعه زمامداران آن باشند; اگر زمامدار توانستخود را از حسد، تكبر و رياكارى بشويد، مى تواند جامعه را نيز پاك و پاكيزه گرداند. تا روح فداكارى و از خودگذشتگى در او نباشد نخواهد توانست روح فداكارى و از خودگذشتگى را در ديگران ايجاد نمايد.
قدم نخست
قدم نخستين در اصلاح جامعههاى فاسد كنونى آن است كه هريك از افراد فهميده و آگاه آن - يا لااقل زمامداران آن - بكوشند تا خود را مهذب كنند، زيرا اگر زمامداران هرجامعه غيرمهذب باشند، آن جامعه را به نابودى خواهند كشانيد. هنوز تاريخ، جنايات «نرون» (2) امپراطور احمق و ستمكار روم را فراموش نكرده است، نرون در مدت زمامدارى خود از هيچ گونه ظلم و ستمى فروگذار نكرد و آن قدر بيداد كرد تا ملت رومرا به خاك سياه نشانيد، شكستهاى بزرگى كه نصيب ملل بزرگ عالم شده در اثر خيانت و شهوترانى زمامداران آنها بوده است. گاه مىشود كه خيانت زمامداران، سالها پس از مرگ آنها موجب بدبختى آن جامعه مىگردد، آنها مىروند، ولى ساليان دراز، ملتى در آن آتشى كه آنان روشن كردهاند مىسوزد. آرى آنان كه پايه حكومتخود را بر ظلم و تعدى و خودخواهى نهادهاند پس از مرگ آنها نيز حكومتبر همان پايهقرار دارد، بلكه فشار بيشتر و سنگينتر خواهد شد.
خشت اول چون نهد معمار كج
تا ثريا مىرود ديوار كج
مدتها بايد بگذرد تا قدرت ديگرى يافت شود و آن بنا را از اساس ويران كند و اساس ديگرى برپا دارد و شايد همين اساس دوم نيز بر ظلم و تعدى نهاده شود، زيرا اگر دستگاه سابق، اخلاق اجتماعى را فاسد كرد و ايمان و پاكى و درستى، از قلبافراد رختبربست، هربنايى را كه بنا كنند جز ستم و تعدى ثمرى نخواهد داد، مگر آن كه پاىبند خانه را كه ايمان و درستى است، محكم كنند. به عبارت ديگر: هريك از افراد بكوشد كه خود را تهذيب نمايد و بيمارىهاى روحى خود را درمان كند، زنگهايى كه بر قلب او نشسته بزدايد. در اين وقت است كه هربنايى را كه بنا كنند و هر نهالى كه بنشانند، آسايش و راحتى، عدالت و انصاف، عمران و آبادى، صحت و تندرستى، ترقى و تعالى و خوشى و خرمى، ثمر خواهد داد.
دشوارى تهذيب
استقامت درتهذيب و پايدارى در پيراستن دل از بيمارىهاى روحى، كارى بس دشوار است، مشكلى است كه كمتر كسى قادر بر حل آن است مگر كسانى كه داراى ارادهاى قوى و عزمى ثابت و تصميمى خللناپذير باشند. كسانى هستند كه مىپندارند خود را پيراسته و پاكيزه كردهاند و دل را از هرآلودگى شستهاند، ولى چون نيك بنگرند خواهند دريافت كه پندارشان از خودخواهى سرچشمه گرفته و از آن چه ادعاى گريختن مىكنند به همان دچارند.
فرض مىكنيم كسى را لخت و عريان در محوطهاى قرار دهيم كه در آن جا چندين قسم حيوان درنده و گرسنه يافتشوند كه از هرسو بر او بتازند و او بدون سلاح بخواهد دستبه دفاع زند و خود را نجات دهد; چنين دفاعى بسيار سخت و ناگوار خواهد بود، بلكه جان به در بردن از چنين مهلكهاى دشوار به نظر مىرسد، پايدارى در برابر امراض روحى نيز، مانند آن بسيار سخت است، زيرا كسى كه به بيمارىهاى روحى گرفتار است درندگى و گزندگى، سر تا سر وجود او را فراگرفته نخوت و تكبر و غرور شير، طمع گرگ، حيلهگرى و نفاق روباه، گزندگى مار و عقرب، هارى سگ، و دزدى شغال، به طورى عميق بر او مستولى است كه روح او جايگاه درندگان و گزندگان مىباشد. بايد اين درندگان خونخوار بلكه اين دشمنان خطرناك داخلى را سركوب كرده از درون خويش براند.
خودپسندى
خودخواهى و خودپسندى در بعضىبه اندازهاى نيرومند است كه نمىگذارد به خيانت و پليدى نفس خود آگاه شوند، زيرا اين گونه افراد اغلب خود را طيب و طاهر و پاكيزه و مبراى از هر گونه عيب و نقصى مىدانند.
خودخواهى در هر كس به گونهاى جلوهگر است، نقابها و ماسكهاى متعددى دارد، چه بسا در كسانى به صورت تهذيب و تزكيه جلوه مىكند و اينان ديگران را نيز به زبان يا قلم، دعوت به پاكى و درستى مىكنند، بايد از چنين كسان آن چه مربوط به اصل تهذيب و پاكى است پذيرفت، ولى آن چه راجع به پاكى وتعريف و توصيف از خودشان باشد، به دور انداخت.
قدم اول در استقامت در تهذيب، بيدارى از خواب نادانى و آگاه شدن بر عيوب خويشتن است. اگر اين گونه بيدارى و آگاهى در كسى يافتشود همانا درهاى سعادت و نيكبختى بر او گشوده خواهد شد و رسيدن به مقام قدس ربوبى در انتظار اوست، ولى بسيار بعيد است كه كسى به خودىخود بر نقايص اخلاقى خويش آگاه شود، زيرا خودخواهى هر صفت زشتى را كه انسان اراستخوب جلوه مىدهد و آن را از محاسن اخلاقىمىشمارد، چنان چه كمتر كسى است كه خود را مقصر و گناهكار بداند; هر تقصير و گناهى از او سرزند ابدا آن را گناه و جرمى نمىشمارد، بلكه آن را فضيلتمىخواند; اگر خودپسندىاش كمتر باشد، گناه را تشخيص داده و به جرم اعتراف مىكند، ولى در مقابل، دفاع بسيار وسيعى از آن در مغز خويش ترتيب مىدهد و خود را قانع مىكند كه حق داشته جرمى را مرتكب شود، گاهى آن دفاع را انتقام شخصى يا اجتماعى مىنامد، گاه دفاع از مظلوم نامگذارى مىكند. به هر حال، به هر يك از اين نامهاى فريبنده، خود را دلخوش مىكند. ديل كارنگى مىگويد:
«خطرناكترين جنايتكاران، هنگام كيفرخود را بىتقصير مىدانست و با خون خود نوشت: مردم منبىگناهم.» (3)
اگر براى مجرمى، جرمش را ثابت كنيد دلايلى مىآورد تا جرم خود را عدل جلوه دهد، يا آن كه مىگويد: مجبور بودم و از ترس بدين كار مبادرت ورزيدم «المامور معذور» را به رخ مىكشد، يا مىگويد: من در هنگام جنايت، مراعات رحم و انصاف را نمودم و اگر ديگرى بود اين گونه مراعات انصاف نمىكرد درنتيجه، تقاضاى جايزه و تقدير هم مىنمايد، نظير اين سخنان را هركس بارها در روز مىشنود، بهطورى كه عادى به نظرمىآيد و شايد اين دفاعها درنظربعضى از سادهلوحان، پسنديده آيد.
ديده محبت
شاعر عرب مىگويد:
«وعين الرضا عن كل عيب كليلة;
چشمى كه با محبتبه كسى بنگرد، پوشش تمام عيبها است.»
چنان چه هرعاشقى معشوق خود را نمونه زيبايى و بىعيبى مىداند، همه زشتىهاى او را زيبايى مىپندارد واگر به عيبى در معشوق آگاه شود مىگويد: آنانكه نظر بدبينى دارند اين را عيب مىپندارند وگرنه هيچ گونه عيبى درمعشوق من راه نيافته است. يا مىگويد: اين گفتهها جعل و افتراست و مىخواهند او را لكهدار كنند و گرنه، معشوق من - خواه معشوق سياسى، خواه معشوق علمى، خواه معشوق جنسى باشد هيچ گونه عيبى ندارد.
به مجنون گفت روزى عيبجويى كه پيدا كن به از ليلى نكويى كه گر ليلى به چشمان تو حورى است به هر عضوى ز اعضايش قصوريست زحرف عيبجو مجنون بر آشفت در آن آشفتگى خندان شد و گفت كه گر بر ديده مجنون نشينى به جز از خوبى ليلى نبينى تو مو مىبينى و من پيچش مو تو ابرو، من اشارتهاى ابرو تو قد مىبينى و من جلوه ناز تو چشم و من نگاه ناوك انداز
محبوبترين محبوبها
محبوب ترين موجودات نزد هركس خود اوست، چنان چه اگر انسان كسى را دوستبدارد، يا چيزى بخواهد، براى خود مىخواهد; پس همانطور كه در معشوق خارجى خود نمىتواند عيبى را ببيند درمعشوق داخلى كه صدها مرتبه عشقش به او از معشوق خارجى قوىتر است، نقصى را نمىتواند ببيند. پس اگر در حقيقتبخواهد در اين راه قدم بردارد و از عيبهاى پنهانى خود آگاه شود جز به درگاه خدا رفتن و در پيشگاه مقدسش تضرع و زارى نمودن، راه ديگرى ندارد تا از طرف آن ذات مقدس راهنمايى شود و توانايى بهاو عنايتشود تا بتواند حقيقتا چشم خود را باز كرده و عيبهاى نهانى خود را از صميم قلب باور كند، سپس در مقام شمارش آن ها برآيد و وسايلى براى دفاع آماده كند و اين دشمنان داخلى را كه صميمانهترين دوستان مىپنداشته است از ريشه بركند، بهترين وسايل و موثرترين درمانها، تضرع و التماس به درگاه خداوند متعال و جلب نظر رافت و رحمت آن وجود مقدس است كه نيروى عزم و استقامت را تقويت كند، تا انسان بتواند بر اين مشكلات چيره شود و بايد هر قدمى كه جلو مىرود به خدا بيشتر متوجه شود و از خودخواهى بيشتر دست كشد و گرنه، بالا رفتن زياد، خطر سرنگونىاش بسيار است، چه بسا كسانى كه در اين راه قدم نهادند ولى نتوانستند به آخر برسانند، همان كه چند پله از نردبان ترقى بالارفتند ناگهان سرنگون شدند، زيرا هنوز از خودخواهى دست نكشيده بودند، ولى در برابر، كسانى دست از غيرخدا شستند و به جايى رسيدند كه فكر بشر هنوز اقتضاى درك آن مقام را ندارد.
آرى، بايد از همه چيز دستشست و غيرخدا را به دور ريخت تا به مقصد رسيد، همه كس توانايى چشم پوشيدن از همه چيز را ندارد و نقطه ضعفى، در پايدارى و استقامت دارد، يكى نمىتواند از مال صرف نظر كند، يكى در برابر تمايلات جنسى خود ناتوان است، سومى از فرزندان خود نمىتواند دستبكشد، ديگرى جان خود را خيلى دوستمىدارد، يكى دست از آسايش خود نمىتواند بكشد، ولى اگر كسى بتواند از همه اينها حتى از عنوان و خوشنامى يا به عبارت ديگر :جاهطلبى چشم بپوشد، خوشبختى و سعادت در انتظار اوست، بار خدايا تو را به مقربان درگاهت، به اولياى گرامىات سوگند كه ما را موفق بدار تابتوانيم در تهذيب خود بكوشيم و از اين آلودگىهاى روحى، خود را پاك كنيم واز خودپرستى كه چشم ما را كور كرده است، بلكه بر همه حواس ما حكومتمىكند، نجات يابيم.
از علل بدبختى مسلمانان
يكى از علل بدبختى مسلمانان در اين زمان، انحطاط اخلاقى است (پاكيزهنبودن از امراض روحى) نفاق، تكبر، عجب، خودخواهى، تظاهر، عوامفريبى، رياكارى، رشك و حسد درما مسلمانان رسوخ كرده است. در كمتر كسى روح فداكارى و از خودگذشتگى يافت مىشود و اگر ديگران از ما مسلمانان پيشى گرفتهاند فقط براى آن است كه آلودگىهاى آنها به امراض روحى نسبتبهما كمتر است، فداكارى و از خودگذشتگى آنها در برابر منافع عمومى بسيار است، خودخواهى آنها بدين مقدار نيست كه حاضر شوند براى آن كه خود سود ببرند برادرانشان و كشورشان را نابود كنند، روح تملق و چاپلوسى درميان آنها كم است، حس بدبينى به يك ديگر كه از حسد و خودخواهى سرچشمه مىگيرد در آنها كمتر يافت مىشود، اگر ببينند كه ديگرى در راه مصلحت كشور قدمى برمىدارد با او به مخالفتبرنمىخيزند و خار راهش نمىشوند و خرابكارى آغاز نمىكنند، بلكه از او پشتيبانى كرده و يارىاش مىنمايند.
عجب اين جاست كه خودپرستى درما مسلمانان اثر معكوس كرده است; يعنى خود را در برابر خارجىها ناچيز مىشماريم و آنان را همه چيز مىدانيم، آنچه در كشور روى دهد تحريك آنها مىپنداريم و اگر كسى بخواهد قدم اصلاحى بردارد خردمندان ما مىگويند: فايده ندارد، چون خارجىها نمىگذارند، گويى بيگانگان را ربالنوع خود مىدانيم، با آن كه آنان هم مثل ما هستند فقط قدرى برترى اخلاقى دارند. در راه حفظ مصالح عمومى تحمل شدايد مىكنند و از خودگذشتگى نشان مىدهند. در پايان باز تكرارمىكنم كه بايد از خداى متعال بخواهيم كه به ما استقامت درتهذيب عنايت فرمايد كه خود را پاك و پاكيزه نماييم تا بر همه مشكلات فردى و اجتماعى پيروز شويم و سرافراز هر دو جهان گرديم.
----------------------------------------------------
پىنوشتها:
2.كلاديوس سزار، آگوستوس ژرمانيكوس، امپراتور روم در سال 37 ميلادى متولد شد و در سال54 ميلادى به امپراتورى روم رسيد، مردى ديوانه خو و سركش بود، مادر خود را بكشت و در سال 64 شهر روم را به آتش كشيده سرانجام بر اثر شورش مردم در سال 68 مجبور به خودكشى شد.
3.آلكسيس كارل، آيين دوستيابى.
منبع : کتاب استقامت – تالیف آیت الله سید رضا صدر