کتاب استقامت – قسمت هجدهم - استقامت در تبليغ و ارشاد

فهرست مطالب
انواع دعوت
روش پيامبر در تبليغ
استقامت در دعوت
اقسام تبليغ از نظرهاى مختلف
تبليغ از نظر زمان
تبليغات متناسب
نويسندگان ما
موانع تبليغ
رسول خدا
استهزا
تطميع
دعوت با برهان
موعظه حسنه
مجادله احسن
دعوت رسول خدا

استقامت در تبليغ و ارشاد
فَلِذَالِكَ فَادْعُ  وَ اسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ  وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ  (2)
براى آن دعوت كن و چنان كه فرمان يافته ‏اى پايدارى ورز و از پى خواهش هايشان مرو
مورد هفتم از موارد استقامت، استقامت در دعوت و تبليغ است كه از بزرگ‏ترين صفات پسنديده‏به شمار مى ‏رود و كسى كه داراى آن باشد، موفقيت قطعى در مقصود خواهد يافت.

انواع دعوت
دعوت و تبليغ گاهى با زبان و قلم انجام مى‏شود و گاه با رفتار و كردار.
تبليغ به وسيله گفتن و نوشتن، داراى شرايطى هست كه اساسى‏ترين شرط آن، پاكى تبليغ كننده و خوش‏نامى او نزد مردم است و بايد به آن چه مردم را بدان‏مى‏خواند، معتقد باشد و بدان عمل كند، در غير اين صورت تبليغات او مؤثر نخواهد بود و نيز بايد پايدارى خود را در آغاز دعوت بيازمايد كه تا چه حد مى‏تواند در برابر مخالفان خود پايدارى كند، كه اگر در خود استقامت در تبليغ‏نمى‏بيند و بيم آن دارد كه در اثر خستگى يا تهديد و تطميع، از مقصد خود دست‏بردارد، بدين كار خطير دست نزند كه هم خودش نابود خواهد شد و هم مرام و مسلك او از ميان خواهد رفت.
يا آن كه دعوت را به مقدار توانايى خود و با روشى عاقلانه انجام دهد، زيرا اگر دعوت شدت يابد، به طورى كه تمام دستگاه‏هاى فساد به‏مخالفت او برانگيخته شود، جز زيان قطعى از دعوت خود نخواهد برد. گاهى مى‏شود به‏واسطه خود خواهى كه در تبليغ كننده موجود است‏به دشمن به نظر حقارت مى‏نگرد و دستگاه‏هاى فساد را چيزى نمى‏شمرد و بى گدار به آب مى‏زند; البته جز شكست و نابودى نتيجه‏اى نخواهد برد.

روش پيامبر در تبليغ
نخستين روزى كه رسول خدا براى دعوت به اسلام و نجات جهان از گم‏راهى قد برافراشت، يكه و تنها بود، حتى يك تن از خويشان و دوستانش باوى هم صدا نبودند، ولى به واسطه استقامت آهنين خود كه با عقلانه‏ترين روش توام بود، روز به روز بر مسلمانان و ياران آن حضرت افزوده مى‏شد. دعوت خود را با برنامه منظم و نقشه دقيقى آغاز كرد، قدم به قدم جلو رفت، آن نقشه منظم و دقيق را به قدرى خوب اجرا نمود كه در هيچ موقعى عقب نشينى نفرمود، عجله و شتاب زدگى به خرج نمى‏داد، ابتدا نزديك‏ترين كسان و خويشان خود را دعوت فرمود، در اين قدم كه موفقيت پيدا كرد عموم خويشان خود را به اسلام دعوت فرمود، سپس پا را فراتر نهاد و اهل مكه را به طور مخفى دعوت كرد، پس‏ازاندى، دعوتش را در مكه آشكار ساخت و در محافل و مجالس قريش آنان را به راه خدا مى‏خواند، آن گاه پا را بالاتر گذارد و تمام عرب را به راه راست دعوت كرد، در اين مراحل كه موفقيت‏يافت، همه جهانيان را به راه حق و حقيقت دعوت نمود و آن قدر كوشيد تا توانست عالى‏ترين قوانين اصلاحى و اجتماعى كه آسايش بشر

استقامت در دعوت
پايدارى در دعوت انواع و اقسامى دارد كه يكى از آن‏ها كيفيت دعوت و راهنمايى است; يعنى وظيفه دعوت را در همه‏جا نبايد يك نواخت انجام داد، بلكه بايد با هر كسى به گونه‏اى جداگانه سخن گفت و در هر مقامى، مناسب اقتضاى آن مقام بايد گفت‏و گو كرد، جوان را طورى بايد دعوت نمود، پير را به‏طور ديگر، زن به يك طرز ارشاد مى‏شود، مرد به گونه‏اى ديگر، سرمايه دار را نبايد هم‏چون بى‏نوايان به راه حق خواند، حتى ساعات تبليغ هم در طرز سخن تفاوت مى‏كند. همان‏طورى كه ملل عالم در اخلاق و عادات با يك‏ديگر مختلف هستند، تبليغات نيز در آنان بايد مختلف باشد و نيز با كسانى كه تحصيل كرده‏اند و فهم سرشار دارند تبليغ را بايد به لباس علمى و فلسفى درآورد، ولى با بى‏سوادان بازبان ساده سخن گفت.

اقسام تبليغ از نظرهاى مختلف
تبليغ از نظر تبليغ كننده هم تفاوت مى‏كند; اگر جوان باشد بايد به طورى تبليغ كند و از بعضى الفاظ خوددارى كند، چون مردم از جوانان كاملا شنوايى ندارند و هم‏چنين موقعيت‏هاى مختلفى كه تبليغ كنندگان دارند موجب مى‏شود كه باهم در طرف تبليغات مختلف باشند و همان‏طورى كه در سفره مهمانى انواع و اقسام غذاها و نوشيدنى‏ها موجود است تا هر غذايى به كام هر كس گوارا آمد از آن تناول كند، تبليغات نيز چنين است، بايد كيفيات مختلفى داشته باشد و اگر همه تبليغ كنندگان با هم يك‏نواخت دعوت كنند، آن طورى كه با اختلاف طرق تبليغ نتيجه مى‏گيرند، نتيجه نخواهند گرفت، بلكه در مواردى نتيجه معكوس خواهدداد.

تبليغ از نظر زمان
تبليغ به واسطه زمان‏هاى مختلف و اختلاف افكار مردم و قدرت‏هاى مختلفى كه در زمان‏هاى مختلف حكومت مى‏كند، تفاوت مى‏كند; اگر در زمانى، تبليغ‏به طرزى موثر شده‏است، دليل بر آن نيست كه در هر زمان بايد همان‏طور تبليغ كرد.
حضرت سيدالشهدا(ع) در يك زمان به واسطه پيمانى كه امام مجتبى(ع) با معاويه بسته بود بر ضد تشكيلات فاسد اموى تبليغات علنى نمى‏نمود، ولى به‏طرز بديع و نوينى مردم را تبليغ مى‏فرمود و فساد دستگاه حكومت اموى را به‏مسلمانان مى‏رسانيد; روز عرفه بود، مسلمانان از نقاط مختلف براى عبادت حج آمده بودند، سيدالشهدا(ع) در بيابان عرفات ايستاد و رو به سوى آسمان كرد و در حالى كه از شدت تاثر از چشم‏هاى مقدسش اشك سرازير بود دعاى معروف عرفه را انشا كرد. كسى كه اين دعا را دقيقا مطالعه كرده باشد مى‏داند كه امام‏سوم(ع) به چه زبانى و با چه عباراتى عالى و مضامينى دلكش، مردم را به‏سوى خدا دعوت نموده و كيفيت‏خدا پرستى را به مردمى كه از حقايق دورند تعليم فرموده و چشم و گوش مسلمانان را باز نموده و به آن‏ها فهمانيده است كه حكومت اموى، حكومتى نيست كه اسلام آن را آورده باشد، زمامداران اموى جز يك‏دسته شهوتران طماع خود خواه چيز ديگرى نيستند، ولى همين سيدالشهدا(ع) وقتى كه يزيد براريكه سلطنت نشست و مدت پيمان با معاويه سر آمد، به طور ديگر قدم برداشت، بزرگان عشاير و رؤساى عراق و نقاط ديگر را برضد حكومت‏يزيد برانگيخت، كسانى را باملاقات و به طور مستقيم تبليغ فرمود، عده‏اى را با نامه و فرستادن قاصد ارشاد نمود و خود قد مردانگى بر ضد حكومت‏يزيد علم كرد، آن قدر استقامت وزريد تاجان خود و بهترين جوانان و عزيزانش را در آن راه گذاشت و به دنيا نشان‏داد كه نبايد زير بار ظلم و بيداد گرى رفت و مرگ از زندگانى ننگين بالاتر است.

تبليغات متناسب
تبليغ گاهى اقتضا مى‏كند كه هدف را به طور داستان و قصه براى طرف گفت و او را از راه كج‏بازداشت و به راه راست راهنمايى كرد و اين گونه تبليغ گاه به‏قدرى موثر مى‏شود كه شخص تبليغ شده اعتقادى راسخ به سخن پيدا نموده و يكى از پشتيبانان آن مقصد و فدا كاران آن راه مى‏شود، داستان هايى كه خداى تبارك و تعالى در كتاب خود آورده است‏شايد تمامى از اين قبيل باشند تا مسلمانان از آن سر مشق بگيرند و گرد باطل نگردند.
غربيان همين راه را در فاسد كردن اخلاق مسلمانان به كار بردند، اغلب رمان‏هايى كه از اروپا به كشورهاى اسلامى آمده است جز فساد اخلاق نتيجه‏اى‏ندارد، چنان چه يا دزدى و خيانت‏كارى را به خواننده مى‏آموزد و يا غريزه جنسى را در جوانان تحريك كرده و كيفيت‏به كار بردن آن را به آن‏ها تعليم مى‏كند.

نويسندگان ما
بدبختانه نويسندگان ما به جاى آن كه داستان‏هايى كه موجب تهذيب اخلاق شود بنگارند، از غربيان پيروى كرده نظاير همان داستان‏هاى عشقى و جنايى را نگاشته و مى‏نگارند و آتش را دامن زده و مى‏زنند و به يك‏باره اخلاق دختران و پسرانى كه با اين داستان‏ها آشنا هستند را فاسد كرده و مى‏كنند و آن‏ها را سرازير سياه چال فحشا و نابودى نموده و مى‏نمايند. (3)

موانع تبليغ
موانعى كه براى دعوت كننده در هنگام تبليغ يافت مى‏شود نبايد او را از مقصد خود بازدارد، حتى اگر مرگ را هم در برابر چشم خود مجسم ديد سخن خود را بگويد و از مرگ نهراسد، زيرا تبليغ كننده بايد تمام همش، مرامش باشد نه‏خودش. پس سزاوار است كه جان خود را در راه هدف خود ببازد و از بزرگ‏ترين خطرات و تهديدات بيمى نداشته باشد.

رسول خدا
روزى رسول خدا وارد مسجدالحرام شد، به يك باره كفار قريش گرد آن حضرت را گرفتند و بر دور ايشان حلقه زدند و با شدت پرسيدند: تو هستى كه به بت‏هاى ما دشنام مى‏دهى و مذهب ما را باطل مى‏خوانى؟ با آن كه هنوز آغاز اسلام بود و رسول خدا غريب بود با كمال قدرت فرمود: «آرى من هستم كه اين سخنان را مى‏گويم.» اين جمله كوتاه و محكم آن حضرت به قدرى در كفار موثر شد كه اگر خيال سويى هم داشتند، متزلزل شدند.

استهزا
مانع بزرگ ديگرى كه براى دعوت كننده پيدا مى‏شود و بايد در برابر آن استقامت ورزد، استهزا و سخريه است كه در نظر بسيارى، از كشته شدن دشوارتراست. كفار قريش و كودكانشان رسول خدا را استهزا مى‏نمودند. گاه از دنبال آن حضرت روان شده و كف مى‏زدند، ولى كوچك‏ترين تاثيرى در اراده آهنين آن حضرت نداشت. روزى رسول خدا در صفا تشريف داشتند، ابوجهل كه از اشراف كفار بود آن حضرت را تنها يافت، بى اندازه ناسزا گفت و تمسخر كرد، رسول خدا در برابر رفتار و كلمات زشت او ابدا سخنى نگفت ولب فرو بست وبا خون‏سردى و آرامش كامل اين ساعت را گذرانيد، زنى ناظر اين واقعه بود، دلش بر آن حضرت سوخت و داستان را به حمزه عموى حضرت كه هنوز اسلام نياورده بود و در همان وقت از شكار باز مى‏گشت گفت. حمزه از جوانان رشيد و دلير بنى‏هاشم بود، روزها به شكار مى‏رفت، هنگامى كه از شكار باز مى‏گشت‏يك‏سره به مسجدالحرام مى‏رفت و خانه خدا را طواف مى‏نمود و به خانه مى‏رفت. حمزه وارد مسجدالحرام شد، ديد ابوجهل در انجمنى از كفار قريش نشسته است، به سوى آن‏ها رفت و با كمانى كه در دست داشت چنان بر فرق ابوجهل نواخت كه سرش شكافت، آن گاه ابوجهل را كتك فراوانى زد و گفت تو را نرسد كه به برادر زاده من جسارت كنى، جوانان بنى مخزوم (قبيله ابوجهل) به دفاع برخاستند، ابوجهل كه از صلابت و رشادت حمزه و بنى هاشم آگاه بود، آن‏ها را منع كرد و گفت: حمزه(ع) راست مى‏گويد من به محمد جسارت كردم. اين موقع بود كه حمزه از شدت غضب و تاثر اسلام آورد و يكى از پشتيبانان بزرگ اسلام گرديد.

تطميع
مانع ديگرى كه براى دون همتان در تبليغ يافت مى‏شود، تطميع است كه مبلغ خود را بايد از اين خطر هم نگاه‏دارى كند، چون تطميع انواعى دارد و به زبان‏هاى مختلف و صورت‏هاى گوناگون در برابر مبلغ جلوه گرى مى‏كند، او بايد در برابر همه استقامت كرده و دست از هدف خود بر ندارد.

دعوت با برهان
قرآن دعوت را به سه گونه تقسيم كرده است: يكى حكمت و ديگرى موعظه حسنه و سوم، مجادله به طرز احسن; حكما مى‏گويند: مراد از حكمت، برهان است كه هم اقناعى است و هم الزامى. برهان به كسانى كه داراى مرتبه عالى از تحصيل و فهم و ادراك هستند، اختصاص دارد. هر كسى شايستگى ندارد كه با او با برهان سخن گفته شود.

موعظه حسنه
مراد از موعظه حسنه، خطابه‏اى است كه براى دعوت طبقات ديگر مردم به‏كار برده مى‏شود، رجال بزرگ دين، اغلب دعوت‏هاى خود را به طريق خطابه انجام داده‏اند، خطابه، اقناعى است و براى كسانى كه داراى ادراك عالى نيستند به‏كاربرده مى‏شود، ولى گاهى مطالب برهانى به صورت خطابه بيان مى‏شود; اين‏قسم، عالى‏ترين اقسام دعوت است; قرآن از اين‏گونه دعوت بسيار دارد، داستان حضرت ابراهيم(ع) كه ستارگان را ديد و پنداشت كه خداست آن‏گاه كه افول‏كردند گفت: اين‏ها خدا نيستند و آيه شريفه:
. لَوْ كاَنَ فِيهِمَا ءَالهَِةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا  (4)
اگر در زمين و آسمان خدايانى جز اللَّه مى‏بود، هر دو تباه مى‏شدند.
از اين قبيل است كه توضيح اين دو برهان موجب تفصيل خواهد بود

مجادله احسن
مراد از مجادله به طرز احسن، جدل است كه فقط الزامى است. جدل براى رفع شبهات معاندان و كسانى كه مى‏خواهند ايجاد شك و ترديد در مغزهاى مسلمانان بنمايند به كار برده مى‏شود. جدل به طرز احسن آن است كه مبلغ، انكارحق نكند، هر چند مخالف بخواهد آن را پايه مطلب باطل خود قراردهد، اگر اين دستور را دانشمندان به كار مى‏بردند، اوضاع مسلمانان به گونه ديگرى بود، هم مسلمانان را تهذيب مى‏كردند و هم كفار را به دين اسلام مى‏خواندند. دهانش بشكند آن كه گفت: «حرف حق نزن سرت را مى‏برند» و اين فكر را در مسلمانان القا كرد و چون با تنبلى تطبيق مى‏كرد در ميان ما مسلمانان ريشه دوانيد، ولى حقيقت مطلب چنين نيست، حرف حق را بزنيد.بگذاريد سرتان را ببرند كه‏در زير سايه رحمت‏خداجاى داريد و اگر نبريدند حرف حق گفته شده ووظيفه‏انجام شده است.

دعوت رسول خدا
تنى چند (5) از سران قبيله شيبان ثعلبه كه در ميان آن‏ها مفروق بن عمر، هائى‏بن قبيصه، (6) مثنى بن حارثه و نعمان بن شريك بودند به خدمت رسول خدا رسيدند.
مفروق كه در زيبايى و سخن‏گويى بر همه برترى داشت و دو گيسو از دوسوى او آويخته بود از رسول خدا پرسيد: اى برادر قريش! به چه چيز مردم را مى‏خوانى؟
رسول خدا فرمود: «گواهى دهند كه جز خداى يگانه خدايى نيست و شريك ندارد و اين كه من پيامبر خدا هستم و مرا پناه دهيد و يارى كنيد، زيرا قريش به دين خدا پشت كرده‏اند و به دشمنى با آن برخاسته و پيامبر خدا را دروغگو خوانده‏اند و به باطل گراييده و از حق سرپيچى كرده‏اند، ولى خداست كه بى نياز و ستوده است.»
مفروق گفت: اى برادر قريش! مردم را به چه دعوت مى‏كنى؟ رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد:
قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ  أَلَّا تُشرِْكُواْ بِهِ شَيًْا  وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَنًا  وَ لَا تَقْتُلُواْ أَوْلَادَكُم مِّنْ إِمْلَاقٍ  نحَّْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ  وَ لَا تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ  وَ لَا تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتىِ حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقّ‏ِ  ذَالِكمُ‏ْ وَصَّئكُم بِهِ لَعَلَّكمُ‏ْ تَعْقِلُون‏ (7)
[اى پيامبر ما] بگو: بياييد تا شما را به آن چه كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است آگاه كنم، براى او شريك قرارندهيد، به پدر و مادر نيكى كنيد، فرزندانتان را از بيم تنگ دستى مكشيد، ما شما و آن‏ها را روزى مى‏دهيم، به كارهاى زشت چه آشكارا و چه نهان نزديك نشويد، هيچ كس را مگر به حق و عدالت نكشيد، اين‏است‏سفارشى كه خدا به شما مى‏كند شايد دريابيد و به‏كار بنديد.»
مفروق گفت: اين سخن از زمينيان نيست، زيرا اگر از ايشان بود ما مى‏دانستيم، اى برادر قريش! باز بگوى به چه دعوت مى‏كنى؟
رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد:
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاحْسَنِ وَ إِيتَاى ذِى الْقُرْبىَ‏ وَ يَنْهَى‏ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنكَرِ وَ الْبَغْىِ  يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون‏ (8)
فرمان الهى است كه با عدالت و نيكى رفتار نماييد خويشان را دستگيرى كنيد، خداشما را از كارهاى زشت و ناپسند و ستم نهى مى‏كند و اندرز مى‏دهد، شايد شما به‏خود آييد.» (9)
مفروق گفت: به خدا سوگند كه به اخلاق پسنديده و كردارهاى نيك دعوت‏مى‏كنى، مردمانى كه تو را دروغگو خواندند و با تو به دشمنى برخاستند، از راه حق منحرف شدند.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
2.شورى (42) آيه 15.
3.يكى از نعمت‏هاى بزرگ انقلاب اسلامى، شكستن قلم اين چنين نويسندگان فاسدالاخلاق و غرب‏زده است و ما بايد شكرگزار اين نعمت‏بزرگ الهى باشيم. (مصحح)
4.انبياء (21) آيه 22.
5.سيرة الحلبيه، ج‏1، ص 398.
6.هائى به همزه.
7.انعام (6) آيه 151.
8.نحل (16) آيه 90.
9.شيخ عزالدين بن عبدالسلام كه از بزرگان علماى مصر بود گفت: اين آيه مشتمل بر جميع احكام شرعيه است و آن را در همه ابواب فقهى بيان كرده و در اين باب كتابى نوشته و آن را شجره نام‏گذاشته است. (سيرة الحلبيه)

منبع : کتاب استقامت – تالیف آیت الله سید رضا صدر
خدا به عدل و احسان و بخشش به خويشاوندان فرمان مى‏دهد. و از فحشا و زشتكارى و ستم نهى مى‏كند. شما را پند مى‏دهد، باشد كه پذيراى پند شويد.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن