خود را نباختن
مهمانان سفيد پوست
بزرگوارى پيامبر
بزرگوارى امام على(ع)
خونسردى
امام حسين(ع)
حضرت زينب
خطبه زينب
خود را نباختن
مرحله دوم از استقامت در برابر مصايب آن است كه: نبايد در اثر فشار و شدت مصايب، خونسردى از دستبرود و از مقصود ستبرداشته و از كار كناره گيرى شود و كنج عزلت اختيار و در خانه به روى خود بسته شود، بلكه مسلمان شايسته، هر چه مصايبش بيشتر شود، بايد در تعقيب هدف خود راسختر و محكمتر گردد; اگر هدف مسلمان جلوگيرى از ظلم و به كيفر رسانيدن ظالم باشد نبايد در انتقام زياده روى كند و بيش از آنمقدارى كه بر او ظلم شده انتقام كشد مسلمان بايد طورى قدم بردارد و با ستمكار تلافى كند تا خود آن ظالم را از عوامل هدف مقدس خود قرار دهد، نه آن كه آنقدر بر ظالم ستم كند كه ظالم خود را در ظلم كردن بر مسلمان، محق بداند.
مهمانان سفيد پوست
در آغاز كشف امريكا گاهى سياهپوستان دستبردى به مهمانان سفيد پوستخود مىزدند، مهمانان سفيد پوست در عوض آن كه با حسن سلوك، سياهان را متمدن كنند به قدرى وحشىگرى مىكردند كه آن بىچارهها هزاران فرسنگ از جاده تمدن منحرف مىشدند، هنگامى كه سفيد پوستان يكى از سران سياه پوستان را با شكنجه مىكشتند كشيش به او گفت: حال كه كشته مىشوى بهدين مسيح درآى تا بهشت جاى تو باشد، سياه پوست پرسيد: اين مسيحيان همه در بهشت مىروند؟ كشيش گفت: البته، آن مرد گفتبهشتى كه مسيحى در آن باشد جاى آسايش نيست.
بزرگوارى پيامبر
كفار قريش حد اعلاى آزار و ستمگرى را به رسول خدا روا مىداشتند، هنگامى كه اسلام مىآوردند، آن حضرت با آنها كمال خوش رفتارى را مىنمود. ابوسفيان سرسختترين و معاندترين دشمنان رسول خدا بود، هنگامى كه اسلام آورد رسول خدا از غنايم جنگ حنين به او صد شتر عنايتفرمود.
هنگامى كه آن حضرت از مكه هجرت فرمود، امانتهاى بسيارى از كفار نزد آن حضرت بود، رسول خدا على را بر جاى خويش گذارد تا همه امانتهاى كفار را رد كند. اميرمؤمنان(ع) فرمان رسول خدا را انجام داد با آن كه كفار قريش كافر حربى و بت رستبودند، خون و مال ايشان در اسلام قيمت نداشت، ولى چون هدف پيامبر ترويج درستى و مبارزه با فساد بود به دشمنانش هم خيانت روا نداشت.
بزرگوارى امام على(ع)
اميرمؤمنان على(ع) با آن كه خود را خليفه رسول خدا مىدانست و ديگران را نسبتبه خود ستمكار و غاصب مىديد، ولى هيچ گاه بر خلاف آنها اقدامى ننمود و در مقام سرنگون كردن ايشان بر نيامد. با آن كه مصايبى بسيار و ظلمهايى بىشمار بر آن حضرت و همسر مقدسش دخت رسول خدا فاطمه زهرا رفته بود على(ع) چيزى نگفت، چون انتقام را براى مقصود مقدس خود كه تحكيم اساس اسلام و نشر مذهب حق بود، مضر مىديد، زيرا پس از رحلت پيامبر اگر در ميان مسلمانان اختلاف روى مىداد بنيان اسلام از ميان مىرفت. ابوسفيان خواست كه چنين كارى بكند، ولى على(ع) جلوگيرى كرد و حتى به اين هم اكتفا نكرد و در تمام مشكلات به آنها كمك مىنمود و آنها را راهنمايى مىفرمود.
خونسردى
رجال بزرگ عالم، كسانى هستند كه به هنگام بروز مصايب خونسردى خودرا حفظ كنند و جزع و فزع ننمايند. در خيلى از جنگهاى تاريخ، نورديدگانو جگرگوشههاى قائدان بزرگ، نقش زمين مىشدند ولى خود آنانخم به ابرو نياورده و به فرماندهى خويش ادامه مىدادند تا وقتى كه فتح و ظفررا در آغوش مىكشيدند و يا خود آنها در راه مقصود و هدف خويش جان مىدادند.
امام حسين(ع)
امام حسين(ع) پس از آن كه تمام يارانش كشته شدند; خويشاوندانش در برابر ديدگانش چون برگ درختان برزمين ريختند; برادران رشيد و فرزندان دليرش در حضورش جان دادند، خاندان عصمت را تقويت روحى نموده و آنان را براى اسيرى آماده فرمود، آنگاه قدم به ميدان جنگ گذاشته و مانند شير غران بر سپاه دشمن مىتازد و چنان به جنگ مىپردازد كه گويى ابدا مصيبتى نكشيده، داغى نديده است و تشنگى در آن حضرت يافت نمىشود، باصداى بلند فرياد مىزند: «الموت اولى من ركوب العار; مرگ از زندگى با ننگ بهتر است.» (2)
حضرت زينب
زينب كبرى از محترمترين و بزرگترين زنان اسلام است دختر اميرمؤمنان على و فاطمه زهرا(ع) است; خواهر امام مجتبى و سيدالشهدا و عروس جعفر طيار است، بالاتر از همه آن كه سبط رسول خدا -صلوات الله عليهم است گذشته از تمام اينها، داراى فضايل و كمالات بىشمار مىباشد. اين بانوى بزرگ اسلام به قدرى در مصايب استقامت و پايدارى نمود كه تا كنون كمتر از كسى ديده شده است. روز عاشورا همه عزيزانش از: برادران و برادر زادگان و فرزندان، در برابر چشمانش به خون آغشته شدند و همگى شهيد شدند، به طورى كه يكمرد سالم در خاندان رسول خدا باقى نماند، سرپرستى آنخاندان جليل از زنان و كودكان بنى هاشم و ياران برادرش به عهده زينب بود، هنگامى كه ايشان را با حالت اسارت از كربلا مىبردند، ضربات تازيانه از طرف دشمنان خدا بر زينبكبرى وارد مىآمد، كودكان از شتران بر زمين مىافتادند، زينب از شترپايين آمده و آنها را سوار مىكرد، سربريده برادرش را در جلو چشمانش بر سرنيزه حركت مىدادند هنگامى كه به مجلس ابن زياد رسيد، زخم زبانهاى آن پليد نانجيب بر زخمهاى زينب نمك مىپاشيد. شهادت عزيزان از يك سو، تازيانهخوردن اسرا از يك سو، خار خليدن از يك سو و مصايب از هر طرفى بر زينب روى آورده بود، زينب همه را تحمل مىكرد ولب به شكايت نمىگشود و هر جا كه موقعيت مناسبى يافت مىشد - چه در كوفه و چه در شام - فجايع بنىاميه و ظلم و ستم آنها را بيان مىنمود و خيانت كوفيان را آشكار مىساخت.
اين فتح در نظر يزيد بسيار بزرگ جلوه كرده بود، چون نخستين فتح دوره سلطنت او بود. غرور، سر تاپاى او را فرا گرفته بود، از باده فتح و فيروزى سرمستشده، جوانى شعورش را برده، سلطنت عقلش را ربوده و شراب ناب هم ادراكى براى او باقى نگذاشته بود. اسيران را براى خود نمايى، در مجلس خود حاضر كرد، مشغول به شماتت گرديد، دين و ايمان را به بازى شمرد، پستفطرتى خويش را هنگامى آشكار ساخت كه با چوب خيزران بر لبان مقدس امام(ع) كه در حضورش گذاشته بودند نواختن آغاز كرد، در اين هنگام زينب خواست فجايع بنى اميه را بر مجلسيان و همه جهانيان روشن كند، بزرگى و طهارت خاندان رسول خدا را ابلاغ كند و مظلوميت دودمان پيامبر را بشناساند، بدون آن كه اين همه مصايب، ايشان را از كار انداخته و يا فكر او را فلجنموده باشد، از جاى برخاست و خطابه مفصلى ايراد نمود; اينك چند جمله از خطابههاى زينب - سلام الله عليها - را به يزيد -لعنة الله عليه بزرگترين طاغوت عصر خود نقل مىكنيم و اين نكته را نيز خاطر نشان كه اين سخنان را بانويى اسير و به ظاهر شكستخورده كه همه مردانش شهيد شدهاند و هستى او بهيغما رفته استخطاب به پادشاهى نيرومند و به ظاهر پيروز و دشمنى خونى و مست و لايعقل و جوانى بىمغز كه رحم و مهربانى ابدا در قلب او يافت نمىشود، مىگويد، تا كاملا بزرگى روح زينب دختر على(ع) آشكار شود.
خطبه زينب
حضرت زينب پس از حمد و ثناى الهى و درود بر محمد و آلمحمد اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
«ثم كان عاقبة الذين اساؤا السواى ان كذبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزئون; (3)
سرانجام كسانى كه به كارهاى زشت پرداختند، آن است كه آيات خدا را دروغ شمرده و مسخره كنند. (4) »آن گاه يزيد را مخاطب قرارداده چنين فرمود:
«اكنون كه زمين و آسمان را بر ما تنگ كردى و همچون اسيران ما را از اين سو بهآنسو كشاندى به گمانتبراى ما نزد خدا، پستى است و براى تو شرف؟ آيافراموش كردهاى كه خدا در كتاب خود مىفرمايد:
«ولا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما ولهم عذاب مهين; (5)
كسانى كه كافر هستند مپندارند كه مهلت دادن ما به ايشان به سود آنها است; مافقط براى اين آنها را مهلت مىدهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و براى آنها عذابى خوار كننده خواهد بود.»
اىزاده بردگان! آيا اين از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را در پس پرده بنشانى و دختران رسول خدا را به اسيرى بكشانى و آنان را گشاده روى از اين شهر به آن شهر بگردانى تا هر پست و شريفى و هر دور و نزديكى بر ايشان بنگرد، درحالى كه مردانشان را كشته باشى و سر پرستانشان را نا بود كرده باشى؟
چگونه مىتوان به كسى چون تو اميدوار بود، در صورتى كه از دهانت جگرهاى پاكان بيرون مىريزد (6) و گوشتت از خون شهيدان روييده شده است؟»آنگاه زينب اشاره به چوب زدن يزيد بر دندان مقدس سيدالشهدا(ع) وخواندن اشعار كفر آميز او كرده و چنين فرمود:
«بار خدايا! از كسى كه برما ستم روا داشته انتقام بكش و حق ما را بگير و بر كسى كه خونهاى ما را ريخته و حاميان ما را كشته، غضب خود را روا بدار.
اى يزيد! با چه چشمى در روز رستاخيز بر رسول خدا مىنگرى؟ در حالى كه خون جگر گوشههايش را ريختهاى، دخترانش را اسير كردهاى; البته در آن روز، خداداد آنها را از تو خواهد ستاند:
«ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون; (7)
گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدهاند مردهاند، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى دارند.»
اى يزيد! براى توهمين بس كه تو را به داد گاهى مىبرند كه دادگر كل (خداوند عالم) قاضى آن داد گاه است و رسول خدا از تو شكايت نمايد و داد خواهى كند. اى يزيد! اگر چه پيش آمدهاى سهمگين و مصايب روز گار مرا ناچار كرده كه با تو سخن بگويم، ولى بدان كه قدر و منزلت تو نزد من بسيار حقير و كوچك است و كرده تو بزرگ; اينك تو را بسيار سرزنش مىكنم در حالى كه چشمان ما دودمان رسول خدا اشك ريز است و سينههاى ما آتش خيز.
عجب است كه تو مىخواهى با كشتن حزب خدا، از كشتههاى حزب شيطان خونخواهى كنى. (8)
اى يزيد! هر چند اكنون ما را غنيمتخود مىدانى، ولى به همين زودى بايد غرامتبپردازى، روزى كه هر چه كشتهاى بايد بدروى. »
زينب سخن خود را بدين جمله پايان داده و فرمود:
«اى يزيد! پس هر حيله دارى به كار بر و آن چه مىتوانى بكوش; به خدا سوگند كه نيكنامى ما از ميان نمىرود و اين لكه ننگ از دامان توشسته نخواهد شد.»
----------------------------------------------------
پىنوشتها:
2.محمد صادق نجمى، سخنان حسين بن على(ع) از مدينه تا شهادت، ط دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول، ص328.
3.روم (30) آيه 10.
4.چون يزيد در شعر خود دعوت اسلام را بازيچه شمرده و گفته بود:
«لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل;
بنى هاشم (كنايه از رسول خدا) با حكومتبازى كردند و الا، نه وحيى نازل شده و نه خبرى آمدهاست.»
5.آل عمران (3) آيه 178.
6.اشاره به داستان هند، مادر معاويه و مادر بزرگ يزيد است كه پس ازجنگ احد بر سر كشته حمزه عموى رسول خدا آمد و پهلوى حمزه را دريد و جگر آن حضرت را بيرون آورد وجويد.
7.آل عمران (3) آيه 169.
8.چون يزيد در اشعار خود اشاره به انتقام خود از رسول خدا نموده بود; زيرا خويشان بدكيش يزيد به دستياران رسول خدا كشته شدند. شعر اين است: لست من خندف ان لمانتقم من بنى احمد ماكان فعل
منبع : کتاب استقامت – تالیف آیت الله سید رضا صدر