معناى مصيبت و اقسام آن
نتيجه مصيبت
حضرت يوسف(ع)
حضرت ايوب(ع)
حضرت يعقوب(ع)
نتيجه معنوى
شكايت
استقامتبوذرجمهر
استقامت در مصايب
«وبشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله وانا اليه راجعون.» (2)
پنجمين مورد استقامت، پايدارى در برابر مصيبت و پيش آمدهاى نا گوار است.
معناى مصيبت و اقسام آن
مصيبت، يعنى رويداد سخت كه روح را افسرده و دل را بسوزاند; مصيبت گاه مرگ عزيزى است، گاه از دست رفتن ثروت و افتادن در پريشانى و فقر و گرسنگى است، گاه از كف دادن جاه و مقام و فرو رفتن در سياه چال مذلت و بدبختى است، گاه گم كردن تندرستى و صحت و گرفتارى به بيمارىهاى گوناگون و امراض مختلف مىباشد و گاه اضطراب درونى است، گاه بيم از آينده تاريك ياهراس از ستمكاران است.
استقامت در برابر مصايب نيز دو مرحله دارد:
يكى لب به شكايتباز نكردن و خود را در برابر آن ناتوان و ضعيف نديدن و باروى گشاده و لب خندان تحمل پيش آمدهاى سخت را نمودن و چون كوه دربرابر همه آنها ايستادن و از خداى متعال نيروى پايدارى طلب نمودن و شكيبايى را پيشه خود ساختن و پيوسته اين جمله شريفه: «انا لله وانا اليه راجعون » را گفتن و عميقا در معناى آن انديشيدن است كه آدمى بنده خداست، هر چه خداى مهربان بخواهد - و جز نيكى و سود چيزى ديگر نمىخواهد - بنده صالح بايد تسليم حق باشد و اطمينان داشته باشد كه اين پيش آمد به سود اوست.
نتيجه مصيبت
اگر مصيبت، ستمى باشد كه ستمگرى بر او روا داشته است مطمئن باشد كه خداى توانا انتقام او را خواهد گرفت. و اگر مصيبتى است كه از طرف حضرت بارىتعالى رسيده باشد يقين بداند كه تحمل آن به سود او خواهد بود و هم از نظر مادى از آن بهرهمند خواهد شد، هم از نظر معنوى.
بهرهمادى آن بسياراست: يكى آن كه روح در اثر پايدارى و استقامت در برابر شدايد، قوى و توانا مىشود و هنگامى كه نيروى روحى تقويتشد، رسيدن به مقامات عالى آسان خواهد بود و اگر به چنان مقامى نايل شد بر حفظ آن مقام توانا و قادر خواهد بود و كس ديگرى نخواهد توانست كه آن مقام را از او بستاند; زيرا او در اثر پايدارى و استقامت، راه مبارزه با هرگونه فشار را آموخته و در چنين نبردى آزموده شده است و شايستگى نگاهدارى آن را دارد. بسيار كسانى بودند و هستند كه به مقاماتى رسيدند، ولى در اثر بى لياقتى نتوانستند آن را نگهدارى كنند، زيرا به تنبلى و آسايش خو گرفته بودند; ولى كسانى كه در آغاز زندگى باسختىها روبرو شده و در نبرد با ناملايمات بزرگ شدهاند، كاملا بر حفظ مقام خود مسلط خواهند بود. چيزى را كه به دست آورند، به زودى از كف نخواهند داد.
فايده ديگر آن كه، تحمل فشار مصايب، راه رسيدن به مقاصد و آرزوهاست. آرى: «بى رنج گنج ميسر نمىشود.» تن پرورى و آسايش دوستى، جز زيان و نابودى بار نمىآورد «مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد» خداوند تبارك و تعالى نعم خود را بر كسى كه در مصايب صبر كند، ارزانى خواهد فرمود.
حضرت يوسف(ع)
يوسف صديق(ع) در چاه افتادن را تحمل كرد، زر خريد شدن را تحمل كرد، سالها زندان كشيدن را تحمل نمود تا در نهايت زمام دارى مصر را به دست آورد.
حضرت ايوب(ع)
ايوب(ع) در افول نور چشمانش استقامت كرد، در فقر و مسكنت استقامت كرد تا خداوند رحمتبىحسابش را بر او ارزانى فرمود و فرزندانش را به او باز گردانيد.
حضرت يعقوب(ع)
يعقوب پيامبر(ع) سالها در فراق فرزند خود سوخت و گداخت و استقامت كرد، خداوند بار ديگر چشمش را به جمال فرزند ارجمندش روشن فرمود، بسيارى از زمامداران ديروز و امروز جهان هستند كه سالها رنجبرده و مصيبت كشيدند و پايدارى كردند تا به مقامى كه مقصودشان بود رسيدند.
نتيجه معنوى
بهره معنوى صبر در مصايب آن است كه: خداوند متعالى بهترين پاداشهاى نيكو را عنايتخواهد فرمود، چنانچه قرآن خطاب به مسلمانان مىفرمايد: ماشما را به مقدارى از مصايب مىآزماييم، سپس به كسانى كه در برابر مصايب صبر و پايدارى كنند مژده مىدهد كه بهشتبرين و جنات عدن الهى در انتظار آنهاست، زيرا آنها كسانى بودند كه رضاى حق را بر رضاى خود مقدم داشتند و روترش نكردند و چين به ابرو نفكندند و تسليم خواستههاى حق شدند، پاداشى كه خداى تعالى عنايت فرمايد، پاداش خدايى است كه نظير و مانند ندارد وفوقآن، تصور نمىشود، براى وصول به چنين پاداشى سزاوار است كه آدمى هرگونه مصيبت و رنجى را تحمل كند تا بدان گنجخداداد برسد. امام صادق(ع) مىفرمايد:
«لا تعدن مصيبة اعطيت عليها الصبر و استوجبت عليها من الله ثوابا مصيبة انما المصيبة ان يحرم صاحبها اجرها و ثوابها اذا لم يصبر عند نزولها; (3)
مصيبت را كه در برابر آن استقامت ورزيديد و از خدا پاداش گرفتيد مصيبتش نخوانيد، بلكه مصيبت آنگاه است كه در برابر آن صبر نكنيد و از پاداش خدايى محروم شويد.»
آرى، سخن حق همين است كه امام صادق(ع) فرمود، زيرا جزع و شكايت جز پشيمانى سودى ندارد; هم نزد خدا ناپسند است وهم مردم شكايت كننده را دوست ندارند.
شكايت
اگر شكايتبراى تشفى قلب و آسايش درون باشد كه به تذكر مصيبت، پريشانى خاطر و سوزش دل افزونتر مىشود و سرانجام تلخى خواهد داشت، چون شكايت كردن عادت خواهد شد، در هر مصيبتى - هر چند بسيار كوچك باشد - اگر لب به شكايتباز شود عاقبت، نيروى مقاومت و پايدارى در برابر حوادث درهم شكستهشده و جز آدمى ضعيف و ناتوان كه از هر بادى بلرزد، ثمرى نخواهد داشت، مرگ اجتماعى و تدريجى كم كم گريبان او را خواهد گرفت تا به مرگ حقيقى پايان يابد; اگر غرض از شكايت كردن آن باشد كه ديگران براى شكايت كننده افسرده شوند، افسردگى آنها چه سودى دارد، نه كمكى از آنان ساخته است و نه بارى از دوش مصيبت زده خواهند برداشت. بسيارى از مصايب هستند كه كمك كردنى نيستند و شنونده جز آن كه از شنيدن به تنگ آيد و از مجالست و مصاحبتبگريزد، سودى نخواهد داشت; شكايت را فقط بايد نزد خدا نمود كه چاره ساز بىچارگان است.
جزع در مصايب عاقبتى شوم، ولى پايدارى و استقامت در برابر مصيبت، سرانجامى ميمون دارد، زيرا همه چيز اين جهان پايان يافتنى است، خواه لذايذ و خوشىها و خواه مصايب و ناگوارىهاى آن. بنابراين، پس از پايان هر مصيبت، سود و بهره را كسى مىبرد كه استقامت و پايدارى در برابر آن كرده باشد، درصورتى كه آن كه پيوسته جزع و شكايت مىكرد و براى خويش - چه در قلب و چه در زبان - روضه خوانى مىكرد جز ناتوانى و ناراحتى و خوارى نزد همگنان، سودى نبرده است. دستهاى از مردم كسانى هستند كه شكايت كردن را موجب عزت و محبوبيتخود مىپندارند و وسايلى بر مىانگيزند از قبيل: قند سياه كردن يا نوحه گرى نمودن كه ديگران را افسرده كرده و بگريانند، غافل از آن كه اين كار جز آزردن مردم اثر ديگرى ندارد، اين فكر صد در صد اشتباه و كاملا خطاست. شاعر چه نيكو سروده است:
در بلايا جزع مكن كه در آن دوزيان است گوش كن از من اولا دوستان شوندملول ثانيا شادمان شود دشمن
دسته ديگر مردمانى هستند كه باشكايت و جزع خو گرفتهاند به طورى كه اگر مخاطبى يافت نشود خود براى خود شكوه مىكنند و پيوسته آلام و كاستىهاى خود را به ياد مىآورند، حتى اگر مصيبتى هم براى آنان رخ نداده باشد با اندوه و غمهاى خيالى، خود را سرگرم مىدارند و شب را تا صبح به بيدارى مىگذرانند و براى خود ناراحتى هميشگى ايجاد مىكنند، گويى اينان از تذكر غم و اندوه لذت مىبرند.
استقامتبوذرجمهر
گويا در شاهنامه فردوسى باشد كه وقتى خسرو انوشيروان بر بزرگمهر وزير باتدبير خويش خشم نمود و بر او تنگ گرفت و به زندانى تاريك افكند، دستورداد كه جامه زبر و خشن بروى بپوشانند و با غل و زنجير مقيدش سازند و جز روزى دوقرص نان جوين و يك جام آب كمى و نمك ناسوده چيزى به وى ندهند و به جاسوسان سپرد كه هر چه بر زبان حكيم گذرد، شاه را آگاه سازند. حكيم مدتى بر اين حال ماند وابدا سخنى بر زبان نياورد ولب به شكايت و جزع باز نكرد و بههيچ وجه از كسى همراهى و استعانت نطلبيد. انوشيروان جمعى را فرستاد كه باحكيم گفتوگو كنند و از احوالش جويا شوند و آنچه كه بشنوند بىكموكاستبه شاه برسانند. ايشان نزد حكيم رفته و گفتند چندى است كه در محنت و غم روزگار مىگذرانى، چون است كه رنگ چهرهات مانند روز نخستبر قرار است و عقلت همچنان بر جاى و استوار; هيچگونه ضعف و ناتوانى در تو آشكار نگرديده و روح توهمچنان به قوت خود باقى است، بفرماى كه در اين چه حكمت است و چه تدبيرى به كار رفته است؟
حكيم گفت: به واسطه گوارشى است كه تربيت نمودهام و بدان مداومت مىنمايم و در اثر آن مانند روز نخست هستم.
پرسيدند: كه اجزاى آن چيست و ساختن آن چگونه است؟
حكيم گفت: نخستين جزء; اعتماد بر كرم خداوند جهان; دوم رضا به قضاى يزدان; سوم استقامت و پايدارى; چهارم اميد خلاصى از سختى و فشار.
فرستادگان سخنان حكيم را به شاه رسانيدند شاه چون اينسخنان شنيد امركرد حكيم را از زندان بيرون آورند و بر جاه و مقامش بيفزود و منزلتى بالاتر از روز نخستبه وى ارزانى داشت.
فرستاده زان جاى باز آمدند
برشاه گردون فراز آمدند
شنيده بگفتند با شهريار
بترسيد شاه از بد روزگار
به ايوان بخواندش از آن تنگ جاى
كه دستور بودش مر آن پاكراى
----------------------------------------------------
پىنوشتها:
2.بقره (2) آيه 155 و156.
3.بحارالانوار، ج 75، ص261، ح 157.
منبع : کتاب استقامت – تالیف آیت الله سید رضا صدر