کتاب استقامت – قسمت یازدهم - استقامت در جهاد (3)

فهرست مطالب
استتار در جنگ
نيروى نامرئى
آرامش الهى
نكته ‏اى چند
مركز حكومت اسلام
توطئه قتل رسول خدا
آغاز هجرت
على دربستر محمد
نهى رسول خدا
محزون، استقامت ندارد
ولىّ خدا، محزون نمى‏شود
شك ابوبكر
جنود يعنى چه؟

استقامت در جهاد (3)
«إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانىِ‏َ اثْنَينْ‏ِ إِذْ هُمَا فىِ الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تحَْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا  فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلىَ‏  وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْيَا  وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيم‏.» (2)
اگر شما ياريش نكنيد، آن گاه كه كافران بيرونش كردند، خدا ياريش كرد. يكى از آن دو به هنگامى كه در غار بودند به رفيقش مى‏گفت: اندوهگين مباش، خدا با ماست. خدا به دلش آرامش بخشيد و با لشكرهايى كه شما آن را نمى‏ديديد تأييدش كرد. و كلام كافران را پست گردانيد، زيرا كلام خدا بالاست و خدا پيروزمند و حكيم است.

استتار در جنگ
بهترين راهى كه بشر براى پيروزى بر دشمن يافته دو وسيله است: يكى استتارقوا (نيروى خود را از دشمن پنهان داشتن) كه دشمن بر مقدار سپاه آگاه نشود و از مواضع سربازان اطلاع حاصل نكند; زيرا كه هر چه مقدار نيرو و خصوصيات آن در نظر دشمن مجهول‏تر باشد، رعب در دل دشمن بيش‏تر خواهدبود و به واسطه جهل دشمن به مواضع تمركز قوا، سپاه دوست از حملات غافل‏گيرى و ناگهانى و شبيخون دشمن محفوظ مى‏ماند و بدين‏وسيله مى‏توان دشمن را غافل‏گير كرد و به طور ناگهانى بر او تاخت. استتار قوا يا پوشش نيرو، فوايد ديگرى نيز دارد كه فعلا جاى ذكر آن نيست.
وسيله دوم: داشتن سلاح‏هايى است كه دشمن از آن آگاهى نداشته باشد كه يكى از بهترين وسايل پيش‏رفت در نبرد است، در صورتى كه دشمن از خصوصيات اسلحه و تجهيزات آگهى پيدا نكند همين كه در ميدان نبرد به كار برده‏شد شكست او قطعى خواهد بود چنان چه آلمانى‏ها در جنگ جهانى دوم به وسيله هواپيماهاى مخصوص خود كه متفقين از آن آگاهى نداشتند، نيروى فرانسه و بلژيك را به زانو در آوردند.
خداى تبارك و تعالى پيامبر خود را به همين دو وسيله، يعنى استتار قوا و داشتن سلاح‏هاى مخفى، مجهز فرمود، چنان‏چه در اين آيه شريفه مى‏فرمايد:
«اگر شما (اى‏مسلمانان!) او (پيامبر را يارى نكنيد خدا يارى‏اش مى‏كند، موقعى كه كفار قريش او را از مكه بيرون كردند و او با كسى كه همراه داشت در غار بودند و به او مى‏فرمود: اندوه مخور كه خدا با ماست، آن‏گاه خداوند آرامش خود را بر آن حضرت نازل كرد و به سپاهيانى كه آن‏ها را نديده‏اند تاييدش فرمود.»
شايد تاييد نامرئى خدا توضيحى باشد براى آغاز آيه كه فرمود: خداوند پيامبر خود را يارى فرمود; يعنى يارى كردن حضرت حق چنين است كه رسول خود را مؤيد به نيرويى مى‏فرمايد كه ديده نمى‏شود.

نيروى نامرئى
اكنون بايد ديد آن نيرويى كه ديده نمى‏شود و خداوند پيامبر خود را بدان تاييد فرموده و به وسيله آن بر دشمنان پيروز گردانيده چه بوده است؟ آيا توانايى و قدرت اصحاب رسول خدا بسيار بود؟ يعنى آنان پهلوان‏تر از كفار بودند؟ چنين نيست; زيرا ياران پيامبر از همان مردمى بودند كه با آن حضرت به نبرد مى‏پرداختند، بلكه در بيش‏تر ميدان‏هاى جنگ، ياران رسول خدا با دشمنان، قرابت و خويشى نزديك داشتند، عمو و عمو زاده يا پسر و پدر هم بودند، فقط اسلام سبب شده‏بود كه ياران رسول خدا بر خويشان كافر خود امتياز پيدا كردند، با آن كه شجاعت را نمى‏توان عامل مؤثر پيروزى گفت چون مرد دلير ممكن است‏به زودى از جنگ خسته شود و تا ضرباتى چند از دشمن بر او وارد آمد از نبرد منصرف شود، يا آن كه نتواند با تشنگى‏ها و گرسنگى‏ها و خستگى‏ها و بى‏خوابى‏هاى جنگ بسازد، يادربرابر مرگ عزيزان، پايدارى كند و دست از جنگ نكشد.

آرامش الهى
خداوند مى‏فرمايد كه: سكينه و آرامش خود را بر آن حضرت نازل كرد، آرامش الهى چيست كه خداوند به پيامبر خود عنايت فرمود اگر شجاعت و دليرى باشد كه كفار هم شجاعت داشتند.
پس چيزى كه نيروى ناپيدا و عامل مؤثر فتح و پيروزى در جنگ است و خداوند رسول خود را به اين ابزار بزرگ جنگى مجهز فرمود، همان روح استقامت و خستگى ناپذيرى است كه رسول خدا دارا بود و هيچ پيش آمدى هرچند سهمگين و خطر ناك، آن حضرت را از مقصد خود باز نمى‏داشت. ياران‏آن حضرت كه استقامت را از آن بزرگوار ياد گرفته بودند و روح خستگى‏ناپذيرى ايشان را براى خود سرمشق قرارداده بودند، در شدايد جنگ نه از پايدارى دست مى‏كشيدند و نه از تشنگى مى‏هراسيدند و نه از گرسنگى بيم داشتند و نه از شمشير و تير و نيزه مى‏گريختند، بلكه آن‏ها را با جان استقبال مى‏كردند شعارشان اين بود:
«ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي ياسيوف خذيني;
اگر دين محمد جز با كشته شدن من استوار نمى‏گردد هان‏اى شمشيرها مرابگيريد.
خستگى و بى‏خوابى و تحمل مشقات، آنان را منصرف نمى‏كرد، از مرگ عزيزان و نور چشمان خود روى‏گردان نبودند، ثابت و پايدار بر جاى خود مى‏ماندند.
استقامت‏براى رسيدن به پيروزى مؤثرتر از دو وسيله‏اى است كه ذكر شد; زيرا فرض كنيم به طور كامل استتار قوا شد، سربازان هم سلاح‏هاى مخفى داشته‏باشند، باز پيروزى و ظفر مشكوك است، چون آن سلاح را سرباز بايد به‏كاربرد و سرباز اگر نتوانست پايدارى كند، از اسلحه مخفى بهره برده نمى‏شود، ولى استقامت‏سلاحى است كه سرباز را به كار مى‏برد، روح دليرى را در او ايجاد مى‏كند كه با تمام وسايل ممكن با دشمن بستيزد، گرسنگى‏ها و تشنگى‏ها و زخم‏هاى سخت و مهيب را بر خود هموار سازد، استقامت، روح شجاعت و مردانگى را در سرباز نگاه مى‏دارد و او را خستگى ناپذير مى‏كند.
ياران رسول خدا چنين بودند و همان يك مشت عرب بدوى كه پيش از اسلام پست ترين ملل عالم بودند، به وسيله ايمان و استقامت، امپراتورى‏هاى بزرگ را به زانو در آوردند و عزيزترين مردم روى زمين شدند. بر تمام مشكلات وسختى‏ها فايق آمدند، سعادتمندى و خوشبختى دنيا و آخرت را باروح پايدارى و خستگى ناپذيرى خريدند و نزد خدا و خلق سرافراز شدند. در ابتدا هيچ نداشتند، ولى سرانجام داراى همه چيز شدند، ولى مسلمانان امروز در اثر ضعف‏ايمان و نداشتن استقامت، همه چيز از دستشان رفت‏با آن كه در آغاز داراى‏همه چيز بودند، ولى اكنون خوارى و زبونى سرلوحه زندگى آنان گرديده‏است. اى‏كاش مسلمانان دنيا اندكى به خود مى‏آمدند و متحد و يك‏پارچه چاره درد خود را از خداى خود مسئلت مى‏نمودند كه هيچ خواننده‏اى از درگاه حق نا اميد برنگردد.

نكته‏اى چند
اينك چند نكته تاريخى وادبى از آيه شريفه ذكر مى‏كنيم:
شكنجه و آزار قريش هر روز بر مسلمانان مكه و پيروان رسول خدا زيادمى‏شد و مسلمانان بردبارى و تحمل و پايدارى مى‏كردند، اذيت و آزار كفار از حد گذشت، به طورى كه قابل تحمل نبود چنان‏چه بعضى از مسلمانان در زيرشكنجه، جان سپردند. رسول خدا امر فرمود كه مسلمانان از مكه خارج‏شوند. دسته‏اى از مسلمانان به حبشه رهسپار شدند، عده‏اى نيز به نقاط ديگر رفتند، ولى رسول خدا با جديتى هر چه تمام‏تر هم‏چنان مشغول تبليغ‏رسالت الهى و دعوت مردم به اسلام بود، كم‏كم افرادى از خارج مكه مى‏آمدند و حضور آن حضرت شرفياب مى‏شدند و به دين اسلام مشرف مى‏گشتند; اهل مدينه بيش‏تر از نقاط ديگر از اسلام استقبال كردند; دسته‏دسته حضور آن حضرت شرفياب شده و ايمان مى‏آوردند و به شهر خود باز مى‏گشتند شمار مسلمانان در مدينه رو به افزايش بود، به طورى كه يك اقليت محكم و قوى در آن شهر تشكيل شد.

مركز حكومت اسلام
در اين هنگام رسول خدا مدينه را براى مركز اسلام انتخاب نمود و مسلمانان مكه را فرمود كه به مدينه هجرت كنند مسلمانان تك‏تك، دو تا دو تا، چندتن چندتن از مكه خارج شده و در مدينه سكونت اختيار مى‏كردند. مسلمانان مدينه از اين مهمانان هم‏كيش خود حسن استقبال كرده و از هر جهت، پذيرايى گرمى مى‏نمودند، از آن طرف، كفار قريش نيز تصميم گرفتند كه به هر وسيله‏اى كه بتوانند ريشه اسلام را بكنند يارسول خدا را نابود سازند. جلسه شورا تشكيل دادند، يكى گفت: محمد را از مكه بيرون كنيم، اين پيش‏نهاد پذيرفته نشد; زيرا گفتند اگر بيرون برود، پيروان او در خارج زياد خواهند شد و به مكه باز خواهند گشت و آن جا را مسخر خواهند نمود. پيش‏نهاد ديگر اين بود كه آن حضرت را در خانه زندان كنند و در را بر او ببندند تا جان بدهد; اين نيز پذيرفته نشد; زيرا بنى‏هاشم و پيروانش با تمام وسايلى كه در دست داشتند كمك مى‏كردند و آن حضرت را از زندان بيرون مى‏آوردند.

توطئه قتل رسول خدا
تصميم بر اين شد كه ده تن از ده قبيله قريش به طور ناگهانى بر سر آن حضرت بريزند و ايشان را بكشند كه خون آن حضرت هدر رود تا بنى هاشم نتوانند از كسى خون‏خواهى كنند، بعد ديه قتل آن حضرت را به بنى هاشم بپردازند. ده نفر انتخاب شدند كه شبانه هنگامى كه آن حضرت در بستر آرميده‏است‏بر سر ايشان ريخته ماموريت‏خود را انجام دهند. نكته قابل ذكر آن كه: در آن موقع خانه‏هاى مكه در نداشت، پس به هيچ وجه مانعى براى چنين تصميمى كه بسيار سرى و مخفى بود، تصور نمى‏شد.

آغاز هجرت
جبرئيل از طرف خدا بر آن حضرت نازل شد و به ايشان خبر داد كه كفار قريش چنين تصميمى دارند و امر از طرف حضرت بارى تعالى است كه از مكه به مدينه هجرت فرمايد. رسول خدا در همان شبى كه كفار عازم اجراى نقشه خود بودند، اميرمؤمنان على(ع) را در جاى خود خوابانيد، على(ع) عرض كرد: يارسول الله! اگر در بستر شما بخوابم جان شما محفوظ خواهد ماند؟
رسول خدا فرمودند: بلى. اميرمؤمنان(ع) با سرور كامل آماده شد كه جان خود را فداى آن حضرت كند.

على دربستر محمد
اميرمؤمنان على(ع) در بستر رسول خدا خوابيد و رسول خدا از خانه بيرون آمد، به طورى كه جاسوسان كفار آگاه نشدند، در يكى از كوچه‏هاى مكه پيامبر ابوبكر را ديدند و با ابوبكر از مكه خارج شدند.
كوهى بود در يك فرسنگى مكه كه غار ثور در آن قرارداشت. رسول خدا سه روز در آن غار تشريف داشتند و از آن‏جا رهسپار مدينه شدند.
در آيه شريفه مراد از «صاحب‏» ابوبكر است كه محزون بوده و رسول خدا او را از حزن نهى فرموده است، چنان‏چه در قرآن مى‏فرمايد: «اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا; (3) وقتى كه به هم راه خودگفت: نترس كه خدا با ماست.»

نهى رسول خدا
نهى رسول خدا از حزن ابوبكر مى‏رساند كه حزن ابوبكر مورد رضاى خدا نبوده بلكه مورد سخط خداى‏تعالى بوده است كه رسول خدا او را از آن نهى‏مى‏كند و اگر حزن ابوبكر مورد رضاى خدا بود، پيامبر او را از آن نهى‏نمى‏كرد و خدا هم در قرآن بدان اشاره نمى‏فرمود.

محزون، استقامت ندارد
نكته ديگر كه از اين آيه استفاده مى‏شود آن كه ابوبكر استقامت نداشت زيرا كسانى كه استقامت در ايمان داشته باشند حزن ندارند. خداى متعال مى‏فرمايد:
«إِنَّ الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُواْ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يحَْزَنُون‏
هر آينه آنان كه گفتند كه پروردگار ما اللَّه است و سپس پايدارى ورزيدند، بيمى بر آنها نيست و اندوهگين نمى‏شوند.» (4)

ولى خدا، محزون نمى‏شود
و نيز مى‏توان از كلمه «لاتحزن‏» استفاده كرد كه ابوبكر از اولياى خدا نبوده است، چرا كه مى‏فرمايد: أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يحَْزَنُون‏
آگاه باشيد كه بر دوستان خدا بيمى نيست و غمگين نمى‏شوند (5)

شك ابوبكر
نكته ديگر آن كه مخاطب جمله «ان الله معنا» در آيه شريفه ابوبكر است و از اين استفاده مى‏شود كه ابوبكر شك داشته كه خدا با رسول خدا هم‏راه باشد; زيرا اين جمله شريفه، جمله اسميه است و بر حسب گفته علماى بيان، جمله اسميه به‏خودى خود معنى استمرار و تاكيد دارد. علاوه بر اين، اسناد مؤكد به «ان‏» شده‏است و تاكيد خبر وقتى است كه مخاطب منكر مضمون آن باشد و يا اقلا در صحت آن شك داشته باشد، در اين صورت اگر تاكيد آوردن «ان‏» مستحسن باشد مى‏رساند كه ابوبكر شك در مضمون جمله داشته و اگر تاكيد آوردن «ان‏» را واجب فرض كنيم مى‏رساند كه ابوبكر منكر مضمون جمله بوده كه هم‏راه بودن خداى تعالى با رسول باشد.
احتمال ديگر آن كه ابوبكر علم به مدلول اين جمله داشته ولى مطابق علم خود رفتار نكرده است، لذا رسول خدا او را نازل منزله منكر قرار داد و جمله را مؤكد فرمود. اهل ادب اين ترتيب را اخراج بر خلاف مقتضاى ظاهر نامند.

جنود يعنى چه؟
«جنود» جمع «جند» است و جند; يعنى سپاهى; پس معناى جنود، سپاه و نيروها مى‏شود و از اين دانسته مى‏شود كه خداى تبارك و تعالى رسول خود را به اقسام نيروها و قوا مجهز فرمود كه بعضى از آنها عبارتند از: استقامت آن حضرت، سپاه ملائكه، لاقت‏بيان، نيك نامى و حسن سابقه آن حضرت قبل از بعثت، وضعيت‏خانوادگى و شرافتمندى، حلم، علم، عفو و اغماض آن‏حضرت، نزول قرآن، معجزات، پايدارى و دليرى پيروان و ياران آن‏حضرت و قواى ديگرى كه ايشان را در پيش‏رفت دعوت كمك كرده است.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
2.توبه (9) آيه 40.
3.توبه (9) آيه 40.
4.احقاف (46) آيه 13.
5.يونس (10) آيه 62.

منبع : کتاب استقامت – تالیف آیت الله سید رضا صدر

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن