کتاب استقامت – قسمت نهم - استقامت در جهاد (2)

استقامت در جهاد (2)
فهرست مطالب
نتيجه علم تاريخ
بنى ‏اسراييل
پس از حضرت موسى(ع)
تحول فكرى
فرمان جهاد
طالوت
زمامدارى طالوت
كشته شدن جالوت توسط داود(ع)
قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَقُواْ اللَّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةَ  بِإِذْنِ اللَّهِ  وَ اللَّهُ مَعَ الصَّبرِِين‏(2)
آنانى كه مى‏دانستند كه با خدا ديدار خواهند كرد، گفتند: به خواست خدا چه بسا گروه اندكى كه بر گروه بسيارى غلبه كند، كه خدا با كسانى است كه پاى مى‏فشرند

نتيجه علم تاريخ
نظر قرآن مجيد از ذكر قصص تاريخى و شرح حال گذشتگان، شايد اين باشد كه داستان گذشتگان، درس عبرتى براى آيندگان باشد. و از اين سرگذشت‏ها سرمشقى گرفته شود كه از آن‏چه گذشتگان زيان ديدند، مسلمانان بدان اقدام نكنند و از آن چه كه سود بردند، به سوى آن قدم بردارند، چنان چه انسان مجرب و آزموده همين فايده را از تجربيات خويش مى‏برد; پس مى‏توان ادعا كرد كه اطلاع بر تاريخ، عمر را دراز مى‏كند; كسى كه تاريخ گذشتگان را بداند، چنان است كه در زمان ايشان زندگى مى‏كرده است.
تاريخ نشان مى‏دهد كه خيانت و نادرستى، سرانجامى شوم ولى پاكى ودرستى، عاقبتى نيكو دارد; از تاريخ مى‏توان علل موفقيت‏هاى برجستگان را دريافت و نيز تاريخ، راز شكست انسان‏ها را به ما مى‏آموزد، آن چه كه در گذشته اتفاق افتاده، دستورى است‏براى آينده كه اگر لغزشى بوده از تكرار آن خوددارى و اگر رفتار سودمندى بوده است‏بايد پيروى شود.
خداى تعالى در نقاطى چند از كتاب خويش به سرگذشت‏بنى‏اسراييل اشاره فرموده است; زيرا در قصص ايشان براى مسلمانان، درس عبرت بسيار و اندرزهاى بى‏شمارى است. اين آيه شريفه اشاره به يكى از داستان‏هاى آن‏ها دارد كه مسلمانان را بدان متوجه فرموده است.

بنى‏اسراييل
در ابتدا مى‏فرمايد: «الم تر الى الملاء من بنى اسراييل من بعد موسى;» (3)
براى روشن شدن مقصود آيه، به اختصار تاريخ بنى‏اسراييل (يهود) را از قبل‏از زمان وقوع داستانى كه مورد نظر اين آيه شريفه است، ذكر مى‏كنيم:
پس از آن كه حضرت يوسف(ع) در مصر سكونت اختيار فرمود، برادران ديگر يوسف يعنى بنى‏اسراييل (فرزندان اسراييل كه يعقوب پيغمبر باشد) نيز در مصر ماندند، فرزندان و فرزند زادگان اولاد يعقوب بسيار شدند، به طورى كه جمعيت‏بزرگى را تشكيل دادند. پس از وفات يوسف(ع) در آن جا، با منتهاى مشقت و بدبختى مى‏زيستند. مصرى‏ها و فراعنه مصر با آن‏ها به طرز بردگى، بلكه بدتر رفتار مى‏كردند و از هيچ ستمى درباره آن‏ها دريغ نمى‏داشتند تا موقعى كه خداوند متعال حضرت موسى(ع) را به پيامبرى مبعوث فرمود; آن حضرت بنى‏اسراييل را از بدبختى نجات داد و از اسارت و بردگى رهايى بخشيد و ايشان را به فلسطين گسيل داشت.

پس از حضرت موسى(ع)
موسى(ع) وفات يافت و پس از او يوشع كه وصى آن حضرت بود، راهنمايى بنى‏اسراييل را عهده دار شد و ايشان را به راه خدا ارشاد مى‏فرمود; پس از وفات‏يوشع(ع) بنى‏اسراييل نافرمانى پيش گرفتند و به دستورهاى خدا و احكام الهى پشت پا زدند و دورويى در آن‏ها راه يافت، روح فداكارى از ميان ايشان رخت‏بربست، با يك ديگر دشمنى مى‏كردند، خود در اضمحلال و نابودى خودشان مى‏كوشيدند، به سخنان جانشينان موسى(ع) كه پيامبران آن‏ها بودند; گوش نمى‏دادند، چاپلوسى و تملق و دو رنگى، افتخار شده بود، استهزاى مقدسات دينى در ميان آن‏ها رواج پيدا كرده و نشانه چيز فهمى شده بود، استقامت‏در هيچ مبدئى نداشتند و هر روزى به رنگى در مى‏آمدند، در نتيجه، مورد تاخت و تاز بيگانگان از قبيل آرامى‏ها، مصرى‏ها، فينيقى‏ها واردنى‏ها قرارگرفتند، ثروت‏هاى آن‏ها را بردند، اموالشان را غارت كردند، پسرانشان را به بيگارى گرفتند، دخترانشان را به بردگى تصرف كردند، كاملا مستعمره بيگانگان و مورد استثمار آن‏ها قرار گرفتند، در حدود چند قرن بر ايشان گذشت كه در اين ذلت و بدبختى به سر مى‏بردند، نه از خواب غفلت‏بيدار مى‏شدند ونه‏از مستى هشيار; هيچ كس به ياد خدا نبود، پيامبرانشان از شر آن‏ها خانه نشين يا به‏گوشه غارها پناه‏برده بودند، مذهب را زير پا گذارده بودند، مرگ اجتماعى گريبانگير همه شده بود، گرسنگى، بى آبى، فقر عمومى، امراض گوناگون از هرطرف به ايشان روى آورده بود و به خود نمى‏آمدند كه درچه حالت از بدبختى‏وفلاكت، زندگى مى‏كنند، نمى‏فهميدند سرازير چه سياه چال نابودى و انعدامى شده‏اند; البته كسى كه مى‏سوزد و نمى‏داند كه مى‏سوزد نا بودى‏اش قطعى است.
فشار از حد گذشت، مرگ‏هاى دسته جمعى آغازشد، دسته دسته در اثر فقر وبى‏دوايى و بيمارى‏هاى خطرناك مى‏مردند، نه دولت آن‏ها در فكر مردم بود ونه‏ملت در فكر خود، هر كس به فكر خودش بود كه جيب خود را پركند، هرچند در اثر آن، هزارها از همكيشان و برادرانش بميرند، زمامداران ابدا به فكر اصلاح و كندن ريشه‏هاى فساد نبودند، بلكه فقط در اين انديشه بودند كه: موفقيت‏خودشان را به هر وسيله ممكن مستحكم سازند، هر كدام با خود مى‏گفتند: مردم به درد من نمى‏خورند، خدمت‏گذارانشان را نمى‏شناسند، اشخاص پاك‏دامن را تقدير نمى‏كنند، پس من هم در فكر آن‏ها نخواهم بود.
حقيقت وضعيت آن‏ها را بهتر از تعبيرى كه قرآن فرمود نمى‏توان تشريح كرد، مى‏فرمايد: چادرى از خوارى و مذلت و بى‏چارگى و مسكنت‏بر آن‏ها زده‏شده‏بود. (4)

تحول فكرى
كم كم در اثر تحمل اين همه شدت‏ها و سختى‏ها و رنج‏ها به خود آمدند و (هرچند ما مسلمانان هنوز به خود نيامده‏ايم) به سراغ پيامبرشان رفتند، پيامبرى كه ساليان درازى بود او را نمى‏شناختند، شرح حال خود را به او گزارش دادند و آمادگى خود را براى فداكارى به عرض او رسانيدند و تقاضا كردند كه در راه خدا جهاد كنند; قرآن مى‏فرمايد:
«ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله‏». (5)
پيامبرشان كه اشموئيل نام داشت - و شايد به عربى اسماعيل بشود - فرمود:باز خيال داريد كه اگر فرمان جهاد صادر شود پيكار نكنيد و از ميدان بگريزيد!؟ آن‏ها گفتند: چگونه در راه خدا پيكار نكنيم و از ميدان بگريزيم در حالى كه دشمنان، ما را از شهرهاى خودمان بيرون كردند و فرزندانمان را به اسيرى بردند.

فرمان جهاد
فرمان جهاد از طرف حضرت بارى تعالى صادر شد و به وسيله پيامبرشان به آن‏ها ابلاغ گرديد; جز اندكى، بقيه از ميدان بدر رفتند وفرمان خدا را ناديده و ناشنيده گرفتند، ولى اندك افراد باقى‏مانده، مردمانى با استقامت و فداكار بودند.

طالوت
سردارى به نام طالوت از حضرت بارى تعالى بر آن‏ها تعيين شد. طالوت از نواده‏هاى بنيامين برادر پدر مادرى يوسف بود. تعيين طالوت براى سلطنت در سال 573 از زمان خروج موسى از مصر ورها كردن بنى اسراييل از چنگال فرعونيان بود (6) . عده‏اى از بنى اسراييل زير بار سلطنت طالوت نمى‏رفتند، به‏پيامبرشان عرض كردند: ما در سلطنت از طالوت اولى مى‏باشيم! چون ما از اولاد يوسف هستيم (7) و در ثروت از او پيشيم. طالوت فقير است و ما سرمايه‏دار; ملاك زمامدارى را ثروت و شاه زادگى مى‏دانستند.
اشموئيل در جواب آن‏ها فرمود: ملاك زمامدارى، دانشمندى و توانايى است و هر دو را طالوت داراست، هر چند فقير باشد; حكومت افاضل معنايش اين است كه قدرت بايد دست دانشمندان و خردمندان باشد نه يك دسته فاسق و فاجر و بى عقل كه نواميس مردم را بازيچه هوا و هوس خود قرار دهند و بر طبق شهوات خود قدم بردارند و در بى عفتى و بى غيرتى مردم و فساد اخلاق آن‏ها بكوشند و روح تقوا و پاكدامنى را در مردم بميرانند.

زمامدارى طالوت
طالوت پس از سلطنت، تمام بنى اسراييل را زير پرچم واحد گرد آورد و نيروهاى متفرق را جمع كرد و رونق و سر و سامانى به تشكيلات بنى‏اسراييل داد، خبر به گوش جالوت كه گويا پادشاه اردن بود رسيد و با لشگرى گران به سوى فلسطين رهسپار شد.
اشموئيل(ع) به طالوت امر فرمود كه در مقام دفاع برآمده و با جالوت به جنگ پردازد. طالوت لشگرى آراست و به جنگ جالوت رفت; سپاهيان طالوت نافرمانى كردند و استقامت‏به خرج ندادند و ازرفتن به جهاد شانه خالى كردند، هنگامى كه طالوت به ميدان جنگ رسيد، سپاهيان او بيش از 313 تن نبودند، بقيه يا گريخته بودند و يا در اثر نافرمانى طالوت از تشنگى مرده بودند. خداى تعالى اين آيه شريفه را از قول اينان كه در ميدان جنگ نسبت‏به دشمن ناچيز بودند ذكر مى‏فرمايد و آنان را مى‏ستايد كه مردمانى با استقامت و با ايمان بودند و از روى اعتقاد به خدا براى جهاد آمده بودند و يقين داشتند كه در اثر آن، به لقاى خدا نايل مى‏شوند. مى‏گفتند كه ما نبايد از كمى عده خود نا اميد شويم، بسيار دسته‏هاى كوچك بودند كه بردسته‏هاى بزرگ به اذن خدا پيروزى يافتند، اگر شماره دشمنان افزون است در عوض، استقامت و پايدارى ما بيش‏تر مى‏باشد كه خداوند با صابران است.

كشته شدن جالوت توسط داود(ع)
اين عده كم بر دشمن ظفر يافتند، حضرت داود كه يكى از همان 313 نفر بود، جالوت را كشت و سپاهيانش گريختند.
استقامت و ايمان به خدا، در ميان هر دسته‏اى باشد، هر چند ناچيز و اندك باشند، موجب سرافرازى و پيروزى آن‏ها خواهد بود. ذلت و خوارى از ميان آن‏ها خواهد رفت و به جاى آن، عزت و آقايى خواهد آمد. مسلمانان اگر اين دستورات بزرگ و سرنوشت‏ساز قرآن را به كار بندند، روزگارشان بهتر از اين خواهد بود و از بدبختى نجات خواهند يافت، ولى صد حيف كه هنوز مسلمانان به خود نيامده‏اند و بسيارى از آنان در خوابند، بلكه آن چنان خفته‏اند كه گويى مرده‏اند. فداكارى، ايمان، استقامت، راستى، وفا، صفا و درستى از ميان ما مسلمانان رفته و در عوض; خود خواهى، دورويى، تلون، ماديت، خيانت، نفاق، يكديگر را دشمن داشتن و دشمن را دوست پنداشتن جايگزين آن شده است آيا بيش از اين سختى و بدبختى كه مسلمانان امروز دارند، مى‏شود؟ آيا بى‏چارگى بالاتر از اين ممكن است؟ پس چرا ما مسلمانان به خود نمى‏آييم و در فكر چاره درد خود نمى‏شويم؟ آخر چرا اين خون‏هاى مرده زنده نمى‏شود؟ تا كى از اين خواب سنگين سر بر نمى‏داريم تا دست تضرع والتماس به سوى خداى تعالى دراز كنيم، بلكه در رحمتش را به سوى ما بگشايد و حيات نوينى به ما عطا فرمايد. (8)
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
2.بقره (2) آيه 249.
3.بقره (2) آيه 246.
4.بقره (2) آيه‏61 «وضربت عليهم الذلة والمسكنة‏».
5.بقره (2) آيه 246: (گفتند: پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم).
6.مسعودى، مروج الذهب، ج‏1، ص‏43.
7.سلاطين بنى اسراييل، قبل از طالوت همه از اولاد يوسف بودند و پيامبرانشان از اولاد لاوى‏بن‏يعقوب. نواده‏هاى لاوى در ميان يهود حكم سادات در ميان مسلمانان را دارند.
8.بحمدالله اين دعا مستجاب شد و ملت‏بزرگوار ايران با انقلاب اسلامى از اين ذلت رهيدند، خداوند تبارك و تعالى به ديگر ملل اسلامى نيز اين عزت را عنايت فرمايد. (مصحح)


منبع : کتاب استقامت – تالیف آیت الله سید رضا صدر

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن