فهرست مطالب
نتيجه علم تاريخ
بنى اسراييل
پس از حضرت موسى(ع)
تحول فكرى
فرمان جهاد
طالوت
زمامدارى طالوت
كشته شدن جالوت توسط داود(ع)
قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَقُواْ اللَّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّبرِِين(2)
آنانى كه مىدانستند كه با خدا ديدار خواهند كرد، گفتند: به خواست خدا چه بسا گروه اندكى كه بر گروه بسيارى غلبه كند، كه خدا با كسانى است كه پاى مىفشرند
نتيجه علم تاريخ
نظر قرآن مجيد از ذكر قصص تاريخى و شرح حال گذشتگان، شايد اين باشد كه داستان گذشتگان، درس عبرتى براى آيندگان باشد. و از اين سرگذشتها سرمشقى گرفته شود كه از آنچه گذشتگان زيان ديدند، مسلمانان بدان اقدام نكنند و از آن چه كه سود بردند، به سوى آن قدم بردارند، چنان چه انسان مجرب و آزموده همين فايده را از تجربيات خويش مىبرد; پس مىتوان ادعا كرد كه اطلاع بر تاريخ، عمر را دراز مىكند; كسى كه تاريخ گذشتگان را بداند، چنان است كه در زمان ايشان زندگى مىكرده است.
تاريخ نشان مىدهد كه خيانت و نادرستى، سرانجامى شوم ولى پاكى ودرستى، عاقبتى نيكو دارد; از تاريخ مىتوان علل موفقيتهاى برجستگان را دريافت و نيز تاريخ، راز شكست انسانها را به ما مىآموزد، آن چه كه در گذشته اتفاق افتاده، دستورى استبراى آينده كه اگر لغزشى بوده از تكرار آن خوددارى و اگر رفتار سودمندى بوده استبايد پيروى شود.
خداى تعالى در نقاطى چند از كتاب خويش به سرگذشتبنىاسراييل اشاره فرموده است; زيرا در قصص ايشان براى مسلمانان، درس عبرت بسيار و اندرزهاى بىشمارى است. اين آيه شريفه اشاره به يكى از داستانهاى آنها دارد كه مسلمانان را بدان متوجه فرموده است.
بنىاسراييل
در ابتدا مىفرمايد: «الم تر الى الملاء من بنى اسراييل من بعد موسى;» (3)
براى روشن شدن مقصود آيه، به اختصار تاريخ بنىاسراييل (يهود) را از قبلاز زمان وقوع داستانى كه مورد نظر اين آيه شريفه است، ذكر مىكنيم:
پس از آن كه حضرت يوسف(ع) در مصر سكونت اختيار فرمود، برادران ديگر يوسف يعنى بنىاسراييل (فرزندان اسراييل كه يعقوب پيغمبر باشد) نيز در مصر ماندند، فرزندان و فرزند زادگان اولاد يعقوب بسيار شدند، به طورى كه جمعيتبزرگى را تشكيل دادند. پس از وفات يوسف(ع) در آن جا، با منتهاى مشقت و بدبختى مىزيستند. مصرىها و فراعنه مصر با آنها به طرز بردگى، بلكه بدتر رفتار مىكردند و از هيچ ستمى درباره آنها دريغ نمىداشتند تا موقعى كه خداوند متعال حضرت موسى(ع) را به پيامبرى مبعوث فرمود; آن حضرت بنىاسراييل را از بدبختى نجات داد و از اسارت و بردگى رهايى بخشيد و ايشان را به فلسطين گسيل داشت.
پس از حضرت موسى(ع)
موسى(ع) وفات يافت و پس از او يوشع كه وصى آن حضرت بود، راهنمايى بنىاسراييل را عهده دار شد و ايشان را به راه خدا ارشاد مىفرمود; پس از وفاتيوشع(ع) بنىاسراييل نافرمانى پيش گرفتند و به دستورهاى خدا و احكام الهى پشت پا زدند و دورويى در آنها راه يافت، روح فداكارى از ميان ايشان رختبربست، با يك ديگر دشمنى مىكردند، خود در اضمحلال و نابودى خودشان مىكوشيدند، به سخنان جانشينان موسى(ع) كه پيامبران آنها بودند; گوش نمىدادند، چاپلوسى و تملق و دو رنگى، افتخار شده بود، استهزاى مقدسات دينى در ميان آنها رواج پيدا كرده و نشانه چيز فهمى شده بود، استقامتدر هيچ مبدئى نداشتند و هر روزى به رنگى در مىآمدند، در نتيجه، مورد تاخت و تاز بيگانگان از قبيل آرامىها، مصرىها، فينيقىها واردنىها قرارگرفتند، ثروتهاى آنها را بردند، اموالشان را غارت كردند، پسرانشان را به بيگارى گرفتند، دخترانشان را به بردگى تصرف كردند، كاملا مستعمره بيگانگان و مورد استثمار آنها قرار گرفتند، در حدود چند قرن بر ايشان گذشت كه در اين ذلت و بدبختى به سر مىبردند، نه از خواب غفلتبيدار مىشدند ونهاز مستى هشيار; هيچ كس به ياد خدا نبود، پيامبرانشان از شر آنها خانه نشين يا بهگوشه غارها پناهبرده بودند، مذهب را زير پا گذارده بودند، مرگ اجتماعى گريبانگير همه شده بود، گرسنگى، بى آبى، فقر عمومى، امراض گوناگون از هرطرف به ايشان روى آورده بود و به خود نمىآمدند كه درچه حالت از بدبختىوفلاكت، زندگى مىكنند، نمىفهميدند سرازير چه سياه چال نابودى و انعدامى شدهاند; البته كسى كه مىسوزد و نمىداند كه مىسوزد نا بودىاش قطعى است.
فشار از حد گذشت، مرگهاى دسته جمعى آغازشد، دسته دسته در اثر فقر وبىدوايى و بيمارىهاى خطرناك مىمردند، نه دولت آنها در فكر مردم بود ونهملت در فكر خود، هر كس به فكر خودش بود كه جيب خود را پركند، هرچند در اثر آن، هزارها از همكيشان و برادرانش بميرند، زمامداران ابدا به فكر اصلاح و كندن ريشههاى فساد نبودند، بلكه فقط در اين انديشه بودند كه: موفقيتخودشان را به هر وسيله ممكن مستحكم سازند، هر كدام با خود مىگفتند: مردم به درد من نمىخورند، خدمتگذارانشان را نمىشناسند، اشخاص پاكدامن را تقدير نمىكنند، پس من هم در فكر آنها نخواهم بود.
حقيقت وضعيت آنها را بهتر از تعبيرى كه قرآن فرمود نمىتوان تشريح كرد، مىفرمايد: چادرى از خوارى و مذلت و بىچارگى و مسكنتبر آنها زدهشدهبود. (4)
تحول فكرى
كم كم در اثر تحمل اين همه شدتها و سختىها و رنجها به خود آمدند و (هرچند ما مسلمانان هنوز به خود نيامدهايم) به سراغ پيامبرشان رفتند، پيامبرى كه ساليان درازى بود او را نمىشناختند، شرح حال خود را به او گزارش دادند و آمادگى خود را براى فداكارى به عرض او رسانيدند و تقاضا كردند كه در راه خدا جهاد كنند; قرآن مىفرمايد:
«ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله». (5)
پيامبرشان كه اشموئيل نام داشت - و شايد به عربى اسماعيل بشود - فرمود:باز خيال داريد كه اگر فرمان جهاد صادر شود پيكار نكنيد و از ميدان بگريزيد!؟ آنها گفتند: چگونه در راه خدا پيكار نكنيم و از ميدان بگريزيم در حالى كه دشمنان، ما را از شهرهاى خودمان بيرون كردند و فرزندانمان را به اسيرى بردند.
فرمان جهاد
فرمان جهاد از طرف حضرت بارى تعالى صادر شد و به وسيله پيامبرشان به آنها ابلاغ گرديد; جز اندكى، بقيه از ميدان بدر رفتند وفرمان خدا را ناديده و ناشنيده گرفتند، ولى اندك افراد باقىمانده، مردمانى با استقامت و فداكار بودند.
طالوت
سردارى به نام طالوت از حضرت بارى تعالى بر آنها تعيين شد. طالوت از نوادههاى بنيامين برادر پدر مادرى يوسف بود. تعيين طالوت براى سلطنت در سال 573 از زمان خروج موسى از مصر ورها كردن بنى اسراييل از چنگال فرعونيان بود (6) . عدهاى از بنى اسراييل زير بار سلطنت طالوت نمىرفتند، بهپيامبرشان عرض كردند: ما در سلطنت از طالوت اولى مىباشيم! چون ما از اولاد يوسف هستيم (7) و در ثروت از او پيشيم. طالوت فقير است و ما سرمايهدار; ملاك زمامدارى را ثروت و شاه زادگى مىدانستند.
اشموئيل در جواب آنها فرمود: ملاك زمامدارى، دانشمندى و توانايى است و هر دو را طالوت داراست، هر چند فقير باشد; حكومت افاضل معنايش اين است كه قدرت بايد دست دانشمندان و خردمندان باشد نه يك دسته فاسق و فاجر و بى عقل كه نواميس مردم را بازيچه هوا و هوس خود قرار دهند و بر طبق شهوات خود قدم بردارند و در بى عفتى و بى غيرتى مردم و فساد اخلاق آنها بكوشند و روح تقوا و پاكدامنى را در مردم بميرانند.
زمامدارى طالوت
طالوت پس از سلطنت، تمام بنى اسراييل را زير پرچم واحد گرد آورد و نيروهاى متفرق را جمع كرد و رونق و سر و سامانى به تشكيلات بنىاسراييل داد، خبر به گوش جالوت كه گويا پادشاه اردن بود رسيد و با لشگرى گران به سوى فلسطين رهسپار شد.
اشموئيل(ع) به طالوت امر فرمود كه در مقام دفاع برآمده و با جالوت به جنگ پردازد. طالوت لشگرى آراست و به جنگ جالوت رفت; سپاهيان طالوت نافرمانى كردند و استقامتبه خرج ندادند و ازرفتن به جهاد شانه خالى كردند، هنگامى كه طالوت به ميدان جنگ رسيد، سپاهيان او بيش از 313 تن نبودند، بقيه يا گريخته بودند و يا در اثر نافرمانى طالوت از تشنگى مرده بودند. خداى تعالى اين آيه شريفه را از قول اينان كه در ميدان جنگ نسبتبه دشمن ناچيز بودند ذكر مىفرمايد و آنان را مىستايد كه مردمانى با استقامت و با ايمان بودند و از روى اعتقاد به خدا براى جهاد آمده بودند و يقين داشتند كه در اثر آن، به لقاى خدا نايل مىشوند. مىگفتند كه ما نبايد از كمى عده خود نا اميد شويم، بسيار دستههاى كوچك بودند كه بردستههاى بزرگ به اذن خدا پيروزى يافتند، اگر شماره دشمنان افزون است در عوض، استقامت و پايدارى ما بيشتر مىباشد كه خداوند با صابران است.
كشته شدن جالوت توسط داود(ع)
اين عده كم بر دشمن ظفر يافتند، حضرت داود كه يكى از همان 313 نفر بود، جالوت را كشت و سپاهيانش گريختند.
استقامت و ايمان به خدا، در ميان هر دستهاى باشد، هر چند ناچيز و اندك باشند، موجب سرافرازى و پيروزى آنها خواهد بود. ذلت و خوارى از ميان آنها خواهد رفت و به جاى آن، عزت و آقايى خواهد آمد. مسلمانان اگر اين دستورات بزرگ و سرنوشتساز قرآن را به كار بندند، روزگارشان بهتر از اين خواهد بود و از بدبختى نجات خواهند يافت، ولى صد حيف كه هنوز مسلمانان به خود نيامدهاند و بسيارى از آنان در خوابند، بلكه آن چنان خفتهاند كه گويى مردهاند. فداكارى، ايمان، استقامت، راستى، وفا، صفا و درستى از ميان ما مسلمانان رفته و در عوض; خود خواهى، دورويى، تلون، ماديت، خيانت، نفاق، يكديگر را دشمن داشتن و دشمن را دوست پنداشتن جايگزين آن شده است آيا بيش از اين سختى و بدبختى كه مسلمانان امروز دارند، مىشود؟ آيا بىچارگى بالاتر از اين ممكن است؟ پس چرا ما مسلمانان به خود نمىآييم و در فكر چاره درد خود نمىشويم؟ آخر چرا اين خونهاى مرده زنده نمىشود؟ تا كى از اين خواب سنگين سر بر نمىداريم تا دست تضرع والتماس به سوى خداى تعالى دراز كنيم، بلكه در رحمتش را به سوى ما بگشايد و حيات نوينى به ما عطا فرمايد. (8)
----------------------------------------------------
پىنوشتها:
2.بقره (2) آيه 249.
3.بقره (2) آيه 246.
4.بقره (2) آيه61 «وضربت عليهم الذلة والمسكنة».
5.بقره (2) آيه 246: (گفتند: پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم).
6.مسعودى، مروج الذهب، ج1، ص43.
7.سلاطين بنى اسراييل، قبل از طالوت همه از اولاد يوسف بودند و پيامبرانشان از اولاد لاوىبنيعقوب. نوادههاى لاوى در ميان يهود حكم سادات در ميان مسلمانان را دارند.
8.بحمدالله اين دعا مستجاب شد و ملتبزرگوار ايران با انقلاب اسلامى از اين ذلت رهيدند، خداوند تبارك و تعالى به ديگر ملل اسلامى نيز اين عزت را عنايت فرمايد. (مصحح)
منبع : کتاب استقامت – تالیف آیت الله سید رضا صدر