23- نيكى در برابر بدى

سلسله مباحث دوست یابی -27
نـيـكـى در بـرابـر بدى صفتى است برجسته كه از بزرگترين موهبتهاى الهى و عاليترين ملكات انـسـانـى بـه شـمار مى آيد و تنها طبقه عالى جامعه كه نفسشان تزكيه شده ودلهايشان پاكيزه و وجدانشان پاك و درونشان به صلاح آراسته است از اين صفت ارزشمند انسانى برخوردارند .
و تاثير آن در نـفـوس مـردم بسيار زياد و غير قابل انكاراست .
اين صفت والا از مهمترين اركان دوستى و برادرى و مؤثرترين عامل انس وآشنايى و بزرگترين انگيزه محبت و نزديكى مردم به يكديگر است .
چه احسان در انسان مؤثر است و باعث تملك قلب اوست از اين رو خداوند به اين امر دستور داده و مردم رابدان دعوت و تشويق كرده است خداوند فرموده است : ان اللّه يامر بالعدل والا حسان ((552)) .
نيز: ان اللّه مع الذين اتقو والذين هم محسنون ((553)) .
نيز: واللّه يحب المحسنين ((554)) .
پيامبر خدا(ص ) فرمود: دلها بر محبت كسانى كه به آنها نيكى مى كنند و بر دشمنى كسانى كه به آنها بدى مى كنند سرشته شده است ((555)) .
اميرمؤمنان (ع ) فرموده است : به هر كس كه خواهى نيكى كن تا فرمانرواى اوشوى ((556)) .
يكى از شاعران اين معنا را گرفته و گفته است : احسن الى الناس تستعبد قلوبهم ----- فطالما استعبد الانسان احسان ((557)) چـون نيكى به كسى كه به تو بدى كرده عاليترين مرتبه و بزرگترين منزلت است و بيشترين تاثير را در اصـلاح نـفـوس دارد .
قـرآن كريم ما را بدان ارشاد كرده و در توصيف مؤمنان فرموده است : ويـدرؤن بـالحسنة السيئة ((558)) و نيز: ادفع بالتي هى احسن فاذا الذي بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم ((559)) .
از سوى پيامبر خدا(ص ) و ائمه اهل بيت (ع ) دستورهاى بسيار وارد شده كه مردم را تشويق مى كند بر اين كه در برابر بدى نيكى كنند, و سيئات را با حسنات دفع كنند بويژه بادوستان چنين باشند تا با خوشبختى و شادكامى زندگى را به سر برند.
روش پيشوايان معصوم (ع ) سر مشقى نيكو و الگوى روشنى است كه بايد از آن پيروى وبه آنها اقتدا كـرد, چـه آنان سنگدلى و بدرفتارى دشمنان را با بردبارى و اخلاق كريمانه وگذشتهاى بزرگ و شكيبايى و نيكى به بدان و بخشش به آنان پاسخ مى دادند.
انس بن مالك روايت كرده كه من به همراه پيامبر خدا(ص ) مى رفتم و آن حضرت عبايى باحاشيه ضـخـيم بر دوش داشت در اين هنگام مردى اعرابى با او برخورد كرد و عبا را به سختى از دوش او كـشـيـد به طورى كه وقتى من به صفحه گردن آن حضرت نگريستم اثرحاشيه ضخيم عبا را بر روى آن بـه سبب كشيدن شديد مشاهده كردم .
سپس اعرابى گفت : اى محمد(ص ) دستور ده از مـال خـدا كـه در نزد توست به من بدهند, پيامبرخدا(ص )رو به او كرد و خنديد و دستور بخشش داد.
نيز روايت شده است كه يك تن اعرابى نزد پيامبرخدا(ص ) آمد و چيزى خواست كه آن حضرت به او داد, سـپـس به او فرمود: آيا به تو نيكى كردم ؟
اعرابى پاسخ داد: نه وخوبى نكردى , مسلمانان به خشم درآمدند و آهنگ او كردند پيامبر(ص ) اشاره فرمود كه دست از او باز داريد, سپس برخاست و بـه درون منزلش رفت و چيزى بر عطايش افزودو براى او فرستاد .
پس از آن به او فرمود: آيا به تو نـيـكى كردم ؟
پاسخ داد: آرى خداونداز خانواده و عشيره به تو خير دهد .
پيامبر(ص ) به او فرمود: تو پيش از اين چيزى گفتى كه در ذهن اصحابم اثر نامطلوبى به جا گذاشت , اگر دوست دارى همان را كه در حضور من گفتى در پيش روى آنهانيز بگو .
پاسخ داد: آرى .
چون بامداد شد اعرابى آمـد, پـيـامبر(ص )فرمود: اين اعرابى چيزى گفت و من بر عطاى خود به او افزودم و مى گويد راضى هستم , آيا اين طور است ؟
پاسخ داد: آرى خداوند از خانواده و عشيره به تو جزاى خيردهد.
پيامبر(ص ) فرمود: داستان من و اين داستان مردى است كه ناقه اى داشت و از اوفرارى شد مردم به دنبال آن افتادند كه آن را برگردانند ليكن ناقه بر فرار خود مى افزود,صاحب ناقه به مردم فرياد زد: مـرابـا نـاقـه ام واگذاريد, من به آن مهربانتر و داناترم , سپس رو به سوى ناقه كرد كه در پيش روى آن قرار داشت , و مقدارى از خار و خاشاك زمين برگرفت و آن را برگردانيد تا آنگاه كه ناقه به زانو خوابيد و او پالانش را بر آن بست وسوارش شد .
و من اگر شما را به حال خود رها مى كردم با توجه به آنچه اين مرد گفت : اورا مى كشتيد و وارد دوزخ مى شد.
روايـت شـده اسـت كـه يـك نـفـر شامى امام حسن بن على (ع ) را در حالى كه سوار بر مركب بود مـشاهده كرد, وى شروع به دشنام دادن به او كرد و آن حضرت پاسخى نمى داد,هنگامى كه ناسزا گـويـى وى به پايان رسيد امام حسن (ع ) رو به او كرد و به او سلام داد وخنديد, سپس فرمود: اى پيرمرد گمان مى كنم غريب باشى و شايد امر به تو مشتبه شده است , اگر از ما خشنودى بخواهى تو را خشنود مى كنيم , و اگر چيزى از ما بخواهى به تومى دهيم , و اگر از ما راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مى كنيم , و اگر از ما مى خواهى سوارت كنيم سوارت مى كنيم , و اگر گرسنه اى تو را سـيـر مـى كـنـيم , و اگر برهنه اى تو رامى پوشانيم , و اگر مستمندى بى نيازت مى كنيم , و اگر آواره اى تو را جا مى دهيم , و اگرحاجتى دارى آن را بر مى آوريم و اگر نزد ما فرود آيى و تا هنگام بـرگشت مهمان ما باشى براى تو سودمندتر است چه ما محلى فراخ و آبرويى وسيع و مالى فراوان داريـم ,هـنگامى كه آن مرد اين سخنان را شنيد گريست و گفت گواهى مى دهم تو خليفه خدا درروى زمـيـنـى و خـداوند داناتر است به اين كه رسالتش را در كجا قرار مى دهد, و تو وپدرت تا كـنـون مـنـفـورتـريـن خـلـق خـدا نزد من بوده ايد و اكنون تو در نزد من محبوبترين آفريدگار خدايى ((560)) .
عـصام بن مصطلق كه از مردم شام و اموى بود روايت كرده است كه : به مدينه وارد شدم وحسين بن على (ع ) را مشاهده كردم كه از هيات و حسن منظر و زيبايى و جمالى شايان برخوردار بود, در ايـن هـنـگام حسادت و كينه اى كه از پدرش در دل نهفته مى داشتم برانگيخته شد نزد او رفتم و گـفـتم : تو پسر ابوترابى ؟
فرمود: آرى , من بسختى او و پدرش را دشنام دادم , آن حضرت با نگاهى رافـت آميز به من نگريست و فرمود: اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم , واما ينزغنك من الشيطان نزغ فـاستعذ باللّه انه سميع عليم ان الذين اتقوا اذامسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون .
واخـوانـهم يمدونهم في الغي ثم لايقصرون ((561)).
سپس به من فرمود: جوش نزن من براى تو و خـودم از خـداوند طلب آمرزش مى كنم .
اينك اگر تو از ما كمكى بخواهى به تو كمك مى كنيم و اگـر بـخـششى از مامى خواهى به تو مى بخشيم , و اگر خواهان راهنمايى از مايى تو را راهنمايى مى كنيم .
عـصـام مى گويد: من از گفتار خود پشيمان شدم و آثار ندامت از اين گستاخى بر چهره ام ظاهر شـد, آن حـضـرت فـرمـود: لاتثريب عليكم اليوم يغفراللّه لكم وهو ارحم الراحمين ((562)).
سپس فـرمـود: تو از مردم شام هستى ؟
گفتم : آرى , فرمود: نيش عقرب نه از ره كين است , خداوند ما و شـمـا را سلامت بدارد, هر حاجتى دارى و هر چه به نظرت مى رسد براى ما توضيح ده به خواست خدا ما را محل نيكوترين حسن ظن خود خواهى يافت .
عـصـام گـفته است : زمين خدا با همه پهناورى بر من تنگ شده بود, و دوست داشتم مرا درخود فـرو بـرد سـپس آهسته خود را از حضور او بيرون كشيدم در حالى كه در روى زمين كسى از او و پدرش نزد من محبوبتر نبود.
نـيـز روايت شده است مردى از امام زين العابدين بدگويى كرد و به او تهمت زد .
آن حضرت به او فـرمـود: اگـر من چنانم كه تو گفته اى از خداوند طلب آمرزش مى كنم , و اگرآن گونه كه تو گفتى نيستم خدا تو را بيامرزد.
آن مـرد بـرخـاسـت و سر آن حضرت را بوسيد و گفت : قربانت شوم شما آن گونه كه من گفتم نـيستى برايم طلب آمرزش كن , امام (ع ) فرمود: خداوند تو را بيامرزد .
عرض كرد:اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ((563)) .
روايـت شده است كه مردى آن حضرت را در بيرون مسجد ملاقات كرد و به او دشنام داد, غلامان بـه او شـوريدند, امام على بن الحسين (ع ) به آنها فرمود: آرام باشيد, سپس روبه آن كرد و فرمود: آنـچـه از امر ما بر تو پوشيده است بيشتر است , آيا تو را حاجتى است تا به تو كمك كنيم ؟
آن مرد شـرمـنـده شـد و به خود آمد, امام (ع ) رو لباسى خود را كه بردوش داشت و از خز بود به سوى او انـداخـت و دستور داد هزار درهم به او دادند, پس ازاين آن مرد مى گفت : گواهى مى دهم تو از پيامبر زادگانى ((564)) .
نـيـز روايت شده است كه مردى از اهل كتاب (يهودى يا نصرانى ) به امام باقر(ع ) گفت : توبقرى , امـام (ع ) فـرمـود: نـه مـن بـاقرم , گفت : تو فرزند زن آشپزى , امام (ع ) فرمود: آن پيشه او بود, گفت : تو فرزند سياه زنگبارى دشنام دهنده اى , فرمود: اگر راست مى گويى خدااو را بيامرزد, و اگر دروغ مى گويى خدا تو را بيامرزد .
سپس آن مرد به دست آن حضرت مسلمان شد. ((565)) نـيز نقل شده مردى از تبار عمربن خطاب در مدينه بود و پيوسته امام موسى بن جعفر(ع )را آزار و بـه عـلـى (ع ) دشـنـام مى داد, برخى از اطرافيان آن حضرت اجازه خواستند كه او رابكشند ليكن امام (ع ) آنها را بسختى از آن منع كرد, و از حال مرد عمرى پرسش فرمودگفتند در يكى از نواحى اطـراف مدينه مشغول كشاورزى است , آن حضرت سوار ورهسپار مزرعه او گرديد هنگامى كه او را در آن جـا يـافـت بـا مركب خود وارد كشتزارش شد, عمرى فرياد زد: زراعت , را لگد مال مكن , لـيكن آن حضرت همچنان وارد مزرعه شد تا به او رسيد, سپس نزد او نشست و او را خندانيد, پس از آن بـه او فـرمـود: چـه قدرخسارت به اين زراعت تو وارد شده است ؟
عرض كرد: يكصد دينار, فـرمـود:امـيـدوارى چـه قـدر از آن سـود بـبـرى ؟
گـفـت : مـن عـلم غيب نمى دانم , فرمود: من مى گويم : اميدوارى چقدر از آن به دست تو برسد, گفت : اميدوارم دويست دينار از آن عايد من شود .
امام (ع ) سيصد دينار به او داد و فرمود: اين هم مزرعه توست كه بر حال خود باقى است , عـمرى برخاست و سر آن حضرت را بوسيد و برگشت , و امام (ع ) نيزرهسپار مسجد شد در آن جا ديـد عـمـرى نـشـسـتـه است و هنگامى كه نظرش بر امام (ع )افتاد گفت : اللّه اعلم حيث يجعل رسـالـتـه , ((566)) اصحاب آن حضرت با شگفتى برخاستندو به او گفتند: داستان تو چيست ؟
تو پـيـش از اين سخنانى خلاف اين مى گفتى , وى با آنهابه كشمكش و ناسزاگويى پرداخت و براى ابـى الـحـسن امام موسى بن جعفر(ع ) در هرزمان كه وارد و خارج مى شد دعا مى كرد .
امام (ع ) به اطرافيان خود كه قصد كشتن وى راداشتند فرمود: آيا آنچه شما اراده كرديد بهتر بود يا آنچه من با اين مقدار وجه اصلاح امر او كردم ؟ ((567))
اينك به برخى از احاديثى كه از ائمه اهل بيت (ع ) درباره نيكى در برابر بدى وارد شده ومشتمل بر كلمات درخشان و حكمتهاى جاويدان است توجه كن : امام على بن ابى طالب (ع ) فرموده است : در برابر كسى كه با تو درشتى مى كند نرم باش تابزودى با تو به نرمى در آيد. ((568)) نـيـز: برادر (دينى ) خود را فرمانبردار باش هر چند تو را نافرمانى كند, و با او بپيوند اگرچه با تو بدرفتارى كند. ((569)) نـيـز: خود را وادار كن به هنگامى كه دوستت از تو مى برد تو با او بپيوندى , و در وقتى كه از تو رو مـى گـردانـد تـو بـا او اظهار ملاطفت و يگانگى كنى همچنين در زمانى كه بخل مى ورزد بذل و بخشش كنى و آنگاه كه از تو دورى مى كند تو خود را به او نزديك كنى , ووقتى به خشم آيد تو نرم بـاشى و هرگاه جرمى مرتكب شود او را معذور بدانى و چنان باشى كه گويا بنده و برده اويى و او ولـيـنـعـمت توست .
ليكن زنهار كه اين امور را در غيرمورد خود پياده كنى , و اين رفتار را درباره كسى كه شايستگى آن را ندارد به كاربرى ((570)) .
نيز: دوست خود را با نيكى به او سرزنش كن و شر او را با احسان به او دورگردان ((571)) .
امام صادق (ع ) فرموده است : با كسى كه او بريده است بپيوند, و به آن كس كه تو رامحروم ساخته بـبـخـش , و به كسى كه به تو بدى كرده نيكى كن , و به آن كه تو را ناسزا گفته سلام گوى , و به كـسى كه نسبت به تو دشمنى ورزيده با انصاف باش , و كسى را كه به توستم كرده عفو كن چنان كـه دوسـت دارى تـو را عـفـو كـنـند و از عفو خداوند نسبت به خودت عبرت گير, آيا نمى بينى خـورشـيـد او بـر نـيـكـوكـاران و بـدكاران يكسان مى تابد, وباران او بر پاكان و گنهكاران فرود مى آيد. ((572))
منبع : کتاب دوست يابى
بنياد پژوهشهاى اسلامى

552- نحل /90: خداوند به عدل و احسان ...فرمان مى دهد.
553- نحل /128: خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه مى كنند و كسانى كه نيكوكارند.
554- آل عمران /134: و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.
555- مصادقة الاخوان ,55, تحف العقول , /26.
556- بحارالانوار, 74/411.
557- بـه مـردم نيكى كن تا دلهاى آنها را بنده خود سازى , دير زمانى است كه احسان انسان را به بندگى گرفته است .
558- رعد /22:.. .
و با نيكى بدى را از ميان مى برند.
559- فصلت /34: بدى را با نيكى دفع كن تا دشمنان سر سخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند.
560- بحارالانوار,43/343 و 40/343.
561- اعراف /200 و 201:.. .
و هرگاه وسوسه اى از شيطان به تو رسد به خدا پناه بر كه او شنونده و دانـاست .
همانا پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند به ياد (خدا و پاداش و كـيـفـرا و) مـى افتند و بينامى گردند, ولى (ناپرهيزگاران ) برادرانشان (يعنى شياطين ) آنان را پيوسته در گمراهى پيش مى برند و بازنمى ايستند.
562- يـوسـف /92:.. .
امـروز مـلامتى بر شما نيست خداوند شما را مى بخشد و او از همه مهربانان مهربانتر است .
563- انعام /124: خداوند آگاهتر است به اين كه رسالتش را در كجا قرار دهد.
564- بحارالانوار,46/99 و 43/99.
565- بحارالانوار, 46/289.
566- انعام /124: خداوند داناتر است به اين كه رسالتش را در كجا قرار دهد.
567- بحارالانوار,48/102.
568- بحارالانوار,71/168 و 77/212.
569- الحكم , 1/132, الغرر /60.
570- بحار, 71/168, الحكم , 1/67, الغرر,/44.
571- الحكم , 2/5.
572- بحارالانوار, 74/171.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن