آنچه بین دوستان زداينده محبت است
2-خيانت به دوستان
خـيـانـت از زشت ترين گناهها و ناپسندترين رذيله ها و نشانه پليدى باطن و پستى اخلاق است , و هرگاه خيانت نسبت به دوستان صورت گيرد جرمى سخت تر و گناهى بزرگتراست چه علاوه بـر قـبـح ذاتى موجب از ميان رفتن حرمت دوستى و تعدى به حقوق آن وسبب گسيختن پيوند رفاقت و بريدن رشته مودت و برادرى است .
از ايـن رو ائمـه اهـل بـيت (ع ) اهتمام بسيار به اين امر داشته و جامعه اسلامى را از آلودگى به اين خوى زشت هشدار داده و بر حذر داشته اند.
امـيـرمـؤمـنـان (ع ) فـرمـوده است : مؤمن برادر (دينى ) خود را سرزنش نمى كند, و به اوخيانت نمى ورزد, و او را متهم نمى سازد, و وى را خوار نمى كند, و از او بيزارى نمى جويد. ((690)) امـام صـادق (ع ) فـرمـوده اسـت : مـسـلـمان برادر مسلمان است به او ستم نمى كند و او راخوار نمى سازد, و به او خيانت نمى كند. ((691)) نـيـز: مـؤمـن برادر مؤمن است به او ستم نمى كند, خوارش نمى گرداند, فريبش نمى دهد,از او بدگويى نمى كند, به او خيانت نمى ورزد, و به وى دروغ نمى گويد. ((692)) نيز: با مردم غش به كار مبر كه بى دوست مى مانى ((693)) و غش شعبه اى از خيانت است .
نيز: مسلمان برادر مسلمان است به او خيانت نمى كند و فريبش نمى دهد, و ستم به اونمى كند, و به وى دروغ نمى گويد, و از او بدگويى نمى كند. ((694)) هـرگـاه نـسبت به برادر دينى خود قصد بدى در دل داشته باشى به او خيانت كرده اى ,چنان كه امـام بـاقـر(ع ) فـرمـوده است : بر شما باد تقواى الهى و اين كه در دل خود نسبت به برادر مؤمن خـويـش چـيـزى را پنهان نكنيد كه آن را براى خود دوست نداريد چه هربنده اى چيزى را درباره بـرادر مـؤمـنـش در دل پنهان بدارد كه آن را براى خود دوست نمى دارد خداوند آن را سبب بروز نفاق در دلش قرار مى دهد.
هرگاه برادر دينيت تو را بر رازى امين دانست چنانچه آن را افشا كنى به او خيانت كرده اى , چنان كه امام باقر(ع ) فرموده است : از خيانت است كه از راز برادر دينى خودسخن گويى ((695)) .
هـرگاه برادر دينيت با تو مشورت كند و تو او را به راهى راهنمايى كنى كه در آن زيان اوست به او خـيـانـت كـرده اى , چـنان كه پيامبر خدا(ع ) فرموده است : كسى كه برادر دينى خود را به امرى راهنمايى كند و بداند صلاح او در غير آن است به وى خيانت كرده است ((696)) .
از خـيانت به دوست آن است كه برخى از لغزشهايش را در خاطر نگهدارى كنى تا او راميان مردم رسـوا گـردانـى بـلـكـه ايـن عمل به كفر نزديكتر است , چنان كه پيامبر خدا(ص )فرموده است : كـمـتـريـن كـفر آن است كه انسان از برادر دينى خود سخنى بشنود و آن رادر خاطر نگهدارد و بخواهد به وسيله آن او را مفتضح سازد, آنان (در آخرت ) بهره اى نخواهند داشت ((697)) .
نـيز از خيانت است كه چيزى درباره او بگويى كه از قدرش بكاهد و به حرمت او زيان رساند, چنان كه پيامبر گرامى (ص ) فرموده است : هر كس از برادر (دينى ) خود چيزى نقل كند و منظورش از مـيـان بـردن عـدالـت و مروت او باشد و از او عيبجويى كند خداوندبه كيفر گناهش او را هلاك خـواهـد كـرد تـا آنـگـاه كـه از عهده آنچه گفته است برآيد و هرگزنخواهد توانست از عهده آن برآيد. ((698)) از خـيـانـت اسـت آن كـه بـه او دروغ بگويى در حالى كه او تو را راستگو مى پندارد, چنان كه امام صادق (ع ) فرموده است : خيانت بزرگى است كه تو به برادر (دينى ) خود مطلبى بگويى كه او تو را در آن صادق مى داند در حالى كه تو در آن به او دروغ مى گويى ((699)) .
از خـيانت است آن كه مشاهده كنى كه برادر دينى تو كار زشتى انجام مى دهد و تو او را بازندارى , چـنـان كـه امام صادق (ع ) فرموده است : كسى كه ببيند برادر (دينى ) وى مرتكب كارى است كه ناخوشايند اوست و وى را از آن باز ندارد به او خيانت كرده است ((700)) .
از خـيـانـت اسـت اين كه در دل برادر (دينى ) خود را دوست بدارى ليكن او را از آن خبرندهى و آگاهش نكنى , چنان كه پيامبر خدا(ص ) فرموده است : كسى كه نسبت به برادرمسلمانش در دل خود احساس دوستى كند و او را بدان آگاه نسازد به وى خيانت ورزيده است ((701)) .
از خيانت آن است كه برادر دينى تو در حاجتى از تو كمك بخواهد و تو در برآوردن حاجتش با تمام تـوان خـود نـكـوشـى , چـنان كه امام صادق (ع ) فرموده است : هر مردى ازاصحاب ما كه يكى از بـرادرانش در حاجت خود از او كمك بخواهد و او با تمام توان خوددر برآوردن حاجتش نكوشد به خدا و پيامبرش و مؤمنان خيانت كرده است ((702)) .
كـسـى كه دلش را پاك و درونش را نسبت به برادران مؤمن خود اصلاح كند و كينه و نيت بدى از آنها به دل نداشته و در دوستى و محبت خود اخلاص داشته باشد زندگانى خودرا به اتفاق آنان با سعادت و خوشبختى سپرى خواهد كرد و پس از مرگ به مقامات عالى دست خواهد يافت چنان كه از حديث زير روشن خواهد شد.
انـس بـن مـالك نقل كرده كه : نزد پيامبر خدا(ص ) نشسته بوديم , آن حضرت فرمود: همين حالا مـردى از اهـل بـهـشـت بر شما وارد مى شود پس از آن مردى از انصار در حالى كه قطره هاى آب وضويش از محاسنش مى چكيد و نعلين خود را به دست چپش آويزان كرده بود وارد شد .
فرداى آن روز نـيز پيامبر(ص ) همان سخن را تكرار فرمود, و همان مردمانند بار نخست ظاهر گرديد .
چون روز سـوم شـد پيامبر(ص ) همان كلمات را تكرار كرد, وآن مرد مانند بار نخست وارد شد .
هنگامى كه پيامبر خدا(ص ) از جا برخاست عبداللّه بن عمر به دنبال آن مرد رفت و به او گفت : من با پدرم كـشمكش داشتم به همين سبب سوگند ياد كردم كه تا سه روز بر او وارد نشوم اگر صلاح بدانى مرا نزد خود سكنا ده تااين سه روز بگذرد .
آن مرد گفت : آرى .
انس گفته است : عبدااله نقل مى كرد كه اين سه شب را نزد او به سر بردم و نديدم كه درساعتى از شب براى عبادت برخيزد و تنها هنگامى كه در بستر خود تغيير وضع مى دادذكر خدا مى گفت تا آنگاه كه براى اداى نماز صبح بر مى خاست .
عبداللّه گفته است : اما من در اين مدت جز خوبى از او نشيندم .
هنگامى كه آن سه شب سپرى شد و نـزديـك بـود عـمـل او را حقير بشمارم به او گفتم : اى بنده خدا! ميان من و پدرم درگيرى و هجرتى واقع نشده است ليكن از پيامبر خدا(ص ) شنيدم كه سه بار مى فرمود:همين الان مردى از اهل بهشت بر شما وارد مى شود و در هر سه بار تو وارد مى شدى ازاين رو خواستم نزد تو به سر برم تـا بنگرم عملت چيست تا به تو اقتدا كنم , و نديدم عمل بزرگى انجام دهى پس چه چيزى تو را به آن جـا رسانده كه پيامبر خدا(ص ) درباره ات چنين فرموده است ؟
پاسخ داد: جز آنچه ديدى عملى ندارم .
عبداللّه گفته است : هنگامى كه بر مى گشتم مرا صدا كرده و گفت : من غير از آنچه ديدى نـيـسـتم جز اين كه دردرون خود نسبت به احدى از مسلمانان كينه ندارم , و به كسى كه خداوند خـيـرى را به او عطاكرده است حسد نمى ورزم .
عبداللّه گفت : اين همان چيزى است كه تو را به اين مرتبه رسانده است .
شـايـسـتـه ذكر است كه انسان خردمند تنها با كسى دوستى مى وزد كه در محبت با اخلاص و در بـرادرى وفـادار بـاشـد و هـرگـز دوسـتى و محبت را در غير مورد خود به كار نمى بردچنان كه اميرمؤمنان (ع ) فرموده است : با كسى كه وفا ندارد دوستى مكن
منبع : کتاب دوست يابى
بنياد پژوهشهاى اسلامى
690- الحكم , 2/496, تحف العقول , /112.
691- مستدرك الوسائل , 8/380.
693- بحارالانوار, 71/273.
694- بحارالانوار, 71/248, مستدرك الوسائل , 8/380.
695- بحارالانوار, 74/89.
696- بحارالانوار, 79/202.
697- بحارالانوار, 74/193.
698- بحارالانوار, 74/193.
700- بحارالانوار, 74/190 و 75/65.
701- بحارالانوار, 36/15.
702- اصول كافى , 2/362.