((459- ابوبصير از امام باقر (عليه السلام ) روايت كند كه چون پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) به دنيا آمد مردى از اهل كتاب نزد جمعى از قريش كه در ميان آنها: هشام بن مغيره و وليد بن مغيرة و عاص بن هشام و ابو وجزة بن ابى عمرو بن امية و عتبة بن ربيعة بود آمده گفت : ديشب در ميان شما نوزادى بدنيا آمد؟ گفتند: نه ، گفت : پس چنين نوزادى بايد در فلسطين بدنيا آمده باشد و نامش احمد است ، و خالى در بدن دارد كه رنگش چون خز خاكسترى است و نابودى اهل كتاب و يهود بدست او است ، و به خدا اى گروه قريش اين مولود نصيب شما نشده ! آنها (كه اين سخن را شنيدند) از نزد آنمرد پراكنده شده به جستجو پرداختند و اطلاع پيدا كردند كه در خانه عبدالله بن عبدالمطلب نوزادى بدنيا آمده پس بدنبال آنمرد گشتند و او را ديدار كرده بدو گفتند: چرا به خدا در ميان ما پسرى بدنيا آمده ، پرسيد: آيا پيش از آنكه من به شما بگويم يا بعد از آن بدنيا آمده ؟ گفتند: پيش از آنكه آن سخن را به ما بگوئى ، گفت : مرا پيش او ببريد تا او را ببينم ، آنها به نزد مادر آنحضرت (آمنه ) آمدند و بدو گفتند: پسرت را بياور تا ما او را ببينيم ، آمنه گفت : به خدا اين فرزند من وقتى به دنيا آمد مانند بچه هاى ديگر نبود، او دو دست خود را به زمين نهاد و سر به سوى آسمان بلند كرد و بدان نگريست سپس نورى از او ساطع گشت كه من كاخهاى بصرى را (شهرى بوده در سر حد شام ) مشاهده كردم و شنيدم هاتفى در هوا مى گفت :
همانا تو بهترين مردم را زادى ، و چون او را بر زمين نهادى بگو: او را از شر هر حسودى به خداى يگانه پناه دادم ، و نامش را محمد بگذار. آنمرد گفت : او را بياور، و چون آمنه آنحضرت را آورد آنمرد او را نگريست و بر گردانيد و چون آن خال (مهر نبوت ) را در ميان دو شانه اش ديد بى هوش شده روى زمين افتاده ، قريش آنحضرت را گرفته به مادرش دادند گفتند: خدا اين فرزند را بر تو مبارك سازد.
و همينكه از نزد آمنه بيرون رفته آنمرد به هوش آمد بدو گفتند: واى بر تو اين چه حالى بود كه بتو دست داد؟ گفت : نبوت بنى اسرائيل تا روز قيامت از بين برفت ، به خدا اين كودك همان كسى است كه آنها را نابود سازد، قريش از اين سخن خوشحال شدند، آنمرد كه خوشحالى قريش را ديد بدانها گفت : شادمان شديد! به خدا سوگند چنان حمله و يورشى بر شما برد كه اهل شرق و غرب از زمين آن را باز گو كنند، ابوسفيان گفت : (چيزى نيست ) به مردم شهر خود يورش مى برد. ))
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا وُلِدَ النَّبِيُّ ص جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَى مَلَإٍ مِنْ قُرَيْشٍ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ الْمُغِيرَةِ وَ الْوَلِيدُ بْنُ الْمُغِيرَةِ وَ الْعَاصُ بْنُ هِشَامٍ وَ أَبُو وَجْزَةَ بْنُ أَبِى عَمْرِو بْنِ أُمَيَّةَ وَ عُتْبَةُ بْنُ رَبِيعَةَ فَقَالَ أَ وُلِدَ فِيكُمْ مَوْلُودٌ اللَّيْلَةَ فَقَالُوا لَا قَالَ فَوُلِدَ إِذاً بِفِلَسْطِينَ غُلَامٌ اسْمُهُ أَحْمَدُ بِهِ شَامَةٌ كَلَوْنِ الْخَزِّ الْأَدْكَنِ وَ يَكُونُ هَلَاكُ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ الْيَهُودِ عَلَى يَدَيْهِ قَدْ أَخْطَأَكُمْ وَ اللَّهِ يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ فَتَفَرَّقُوا وَ سَأَلُوا فَأُخْبِرُوا أَنَّهُ وُلِدَ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ غُلَامٌ فَطَلَبُوا الرَّجُلَ فَلَقُوهُ فَقَالُوا إِنَّهُ قَدْ وُلِدَ فِينَا وَ اللَّهِ غُلَامٌ قَالَ قَبْلَ أَنْ أَقُولَ لَكُمْ أَوْ بَعْدَ مَا قُلْتُ لَكُمْ قَالُوا قَبْلَ أَنْ تَقُولَ لَنَا قَالَ فَانْطَلِقُوا بِنَا إِلَيْهِ حَتَّى نَنْظُرَ إِلَيْهِ فَانْطَلَقُوا حَتَّى أَتَوْا أُمَّهُ فَقَالُوا أَخْرِجِى ابْنَكَ حَتَّى نَنْظُرَ إِلَيْهِ فَقَالَتْ إِنَّ ابْنِى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَقَطَ وَ مَا سَقَطَ كَمَا يَسْقُطُ الصِّبْيَانُ لَقَدِ اتَّقَى الْأَرْضَ بِيَدَيْهِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَنَظَرَ إِلَيْهَا ثُمَّ خَرَجَ مِنْهُ نُورٌ حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى قُصُورِ بُصْرَى وَ سَمِعْتُ هَاتِفاً فِى الْجَوِّ يَقُولُ لَقَدْ وَلَدْتِيهِ سَيِّدَ الْأُمَّةِ فَإِذَا وَضَعْتِيهِ فَقُولِى أُعِيذُهُ بِالْوَاحِدِ مِنْ شَرِّ كُلِّ حَاسِدٍ وَ سَمِّيهِ مُحَمَّداً قَالَ الرَّجُلُ فَأَخْرِجِيهِ فَأَخْرَجَتْهُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ ثُمَّ قَلَّبَهُ وَ نَظَرَ إِلَى الشَّامَةِ بَيْنَ كَتِفَيْهِ فَخَرَّ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ فَأَخَذُوا الْغُلَامَ فَأَدْخَلُوهُ إِلَى أُمِّهِ وَ قَالُوا بَارَكَ اللَّهُ لَكِ فِيهِ فَلَمَّا خَرَجُوا أَفَاقَ فَقَالُوا لَهُ مَا لَكَ وَيْلَكَ قَالَ ذَهَبَتْ نُبُوَّةُ بَنِى إِسْرَائِيلَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ هَذَا وَ اللَّهِ مَنْ يُبِيرُهُمْ فَفَرِحَتْ قُرَيْشٌ بِذَلِكَ فَلَمَّا رَآهُمْ قَدْ فَرِحُوا قَالَ قَدْ فَرِحْتُمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَسْطُوَنَّ بِكُمْ سَطْوَةً يَتَحَدَّثُ بِهَا أَهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ كَانَ أَبُو سُفْيَانَ يَقُولُ يَسْطُو بِمِصْرِهِ