مردى از قبيله بنى اسد حضور على (ع ) آمده عرضه داشت : تعجب از شما بنى هاشم است با آن كه مردمى باحقيقتيد و حسب و نسب شما از همه صحيح تر و با رسول خدا (ص ) پيوند داريد و كتاب الهى را از همه بهتر مى فهميد در عين حال حق شما را غصب كردند؟!
فرمود: اى پسر دودان تو آدمى مضطرب و ناآزموده و تنگ حوصله اى و گفتار تو به جايى پابند نيست و به جهت خويشاوندى با تو بايد پاسخ تو را داد بدان كه خلافت حق اصلى و ارثى من است . ليكن ديگران غاصبانه آن را از من گرفتند و مردمى سخى آن را به جهاتى كه خود مى دانستند به ديگران واگذار كردند و عده بخيلى آن را از واگذاشتن به صاحبانش منع كردند آن گاه اين مصراع امرءالقيس را خواند كه (فدع عنك نهبا صبح فى حجراته ) دست بردار از غارتى كه در نواحى آن بانگ و فريادها زده اند.
يعنى از اين كه سه نفر اول حق مرا غصب كردند دست بردار و در باب تجاوزات پسر ابوسفيان گفتگو كن . روزگار مرا پس از گريانيدن خندانيد و جاى تعجب نيست زيرا مردم به خدا قسم از رفق و مداراى با من ماءيوسند و مى خواهند در كار خدا مداهنه كنند و آن هم كه از من ساخته نيست و اگر محنت ها از ما دور شود ايشان را به صراط حقيقت مى خوانم و اگر بميرم يا كشته شوم بايد بر آنها حسرت نخورى و بر فاسقان متاءسف نشوى .(187)
187- الارشاد، ص 285.