نقش عواطف درتربيت كودك

نقش عواطف درتربيت كودك
تربيت کودک در جهان امروز - 23

اصطلاحات روان شناسى
مـبـحـث عـواطـف از مـبـاحـثـى است كه ناچاريم درباره آن با تفصيل بيشترى سخـن گوييم و خوانندگان محترم را به اهميت اين وديعه الهى آشناسازيم .
در گذشته ، پيرامون عواطف و تاثيراتى كه در بدن دارد، بحث شد.
در ايـن جـا اضـافه مى كنيم كه اصطلاحات روان شناسى معمولا از اصطلاحات عامه و ادبا و شعرا گـرفـتـه شـده است ، نظير عاطفه ، رويا،ادراك ، حافظه ،هوش وب معمولا عاطفه را مردم به معناى رحـم ، مـهـر و مـحبت به كار مى برند و بى عاطفه به كسى مى گويند كه فاقد مهر ومحبت و رحم باشد، اما ملاحظه مى كنيم كه گاهى هم احساسات را در همين معانى به كارمى برند و در حقيقت كـلـمـه احـسـاسـات را بـه جـاى كـلمه عاطفه به كار مى برند و مى گويند : تحريك احساسات يا جـريحه دارشدن احساسات و نظاير آنها، در حالى كه احساسات استنباطات ما درباره دنيايى كه ما را احاطه كرده است مى باشدو به وسيله حواس انجام مى گيرد.
از آن جـا كه در مقالات گذشته ، اين اصطلاحات را روشن ساخته ايم ، ديگر اين كلمات را در جاى خـود بـه كـار مـى بـريـم و عاطفه را در معناى وسيعى استعمال مى كنيم كه خشم ، كينه ، حسد و عداوت را نيز شامل شود، حتى عواطف مذهبى و درك زيبايى و هنر نيز از مصاديق آن باشد.
آن جـا كه زندگى ارزش خود را از دست مى دهد! برخى از مردم ، به خصوص خانواده هاى متجدد، تصور مى كنند كه تنها بايد در راه پرورش قواى فكرى اطفال خود، كوشش كنند و با سپردن آن ها بـه كـودكـسـتانهاى شبانه روزى ـكه براى اطفال حكم يك زندان و تبعيدگاه را نسبت به محيط خـانـواده دارد ـنـهـا را مـثـل ماشين ها و مغزهاى الكترونيكى ، منظم و آداب دان ، بارآورند، حتى خـانـواده هـاى اشـرافى ، اطفال خود را به يكى دو زبان بيگانه آشنامى سازند و احيانا اين منظور را به وسيله فرستادن فرزندان خود به اروپا و آمريكا عملى مى كنند و گمان مى برند اين كار خدمتى بـه اطـفال است و درظاهر آنها را باهوش جلوه مى دهد و از اطفال هم سن و سال خود كه در خانه بـه سر برده اند، موفق تر به نظر مى رسند، اما بدون ترديد لبخندها ومحبت هاى مصنوعى متصديان كودكستان ، نمى تواند عواطف آنها را اشباع سازد.
اگـر مـنـظور از اين كار، ساختن انسان هاى كامل و ارزنده است ، چرا از راهى برويم كه هرگز به كعبه مقصود نرسيم ؟چرا شخصا اين وظيفه مقدس رابه عهده نمى گيريم و اعتراف نمى كنيم كه مـدرسـه نـتـوانـسـته است كارخانه آدم سازى باشد؟!مدارس ما، بلكه همه مدارس جهان ، ماشين ديپلم سازى ،مهندس سازى ، پزشك سازى ، تكنيسين سازى وب است .
ويـل دورانـت ، مورخ معروف آمريكايى مى نويسد : ما ملتى هستيم كه صدها هزار مدرسه داريم ، اما بـه سـختى مى توانيم عده انگشت شمارى از مردان تربيت يافته پيدا كنيم ب آيا افزايش آموزشگاهها و ليسانسيه ها مى تواند ما را ملتى باهوش و آگاه سازد ب ما جوانانى بار مى آوريم كه اهل اداره و دفتر وتـكـنـيـك هـسـتند و پس از پايان كار روزانه ، به سراغ هفته نامه هاى رنگين و يا به سينما هجوم مـى آورنـد كـه هـمـه ، صـحـنـه هـاى عـشـقـى يـكـنـواخت ، با بدن هاى عريان يكنواخت ، نشان مى دهند [166] .
ارسطو معتقد بود كه محبت مانند يك مثقال عسل است كه بيش از يكى دو كاسه آب را نمى تواند شيرين كند و اگر آن را با دهها و صدها كاسه آب مخلوط كنند، اثر خود را از دست مى دهد.
مـحـبـت يـك يـا دو انسان ، مى تواند كام تشنه كودكان يك خانواده را اشباع كند، ولى به حال يك كودكستان مفيد نيست .
روى همين عقيده ، ارسطو با نظر تربيتى استاد خود افلاطون كه نسخ مقررات خانواده را خواستار شـده و پيشنهاد كرده بود بايد همه اطفال دريك جا و دور از پدر ومادر زندگى كنند، به طورى كه هـيـچ كـس پـدر ومادر خود را نشناسد تا همه مردها نسبت به همه كودكان ، احساس پدرى كنند وهمه زنها نسبت به آنها احساس مادرى داشته باشند و كودكان نسبت به يكديگر احساس خواهرى و برادرى كنند، مخالفت كرد.
از نظر روان شناسى ، كودكانى كه همواره از پرتو محبت خانواده برخوردارند، سالم تر و باهوش تر از كـودكان پرورشگاهى و كودكستانى هستند، يكى از عوامل مهم عقب افتادگى كودكان ، دورى از مـحـيـط خـانـواده اسـت ، زيـرا ثابت شده است كه محيط خانواده در رشد عقل و عواطف كودكان تاثيردارد.
ناراحتى عصبى در ميان كودكانى كه در محيطهاى شبانه روزى به سرمى برند،بيشتر شايع است ، از اين رو پرورشگاه هاى مترقى ، حتى كودكان يتيم رازياد از خانواده دور نگاه نمى دارند.
بـراى اطـفـالـى كـه پدر و مادر خود را از دست داده اند، تدبير ديگرى به كار برده اند، يعنى سعى مى كنند كه افراد خيرخواه ، آنها را به فرزندى بپذيرند.
آيـيـن مقدس اسلام ، پدران و مادران را موظف مى سازد كه با اطفال خود در كمال مهر و محبت رفتار كنند.
پـيـامـبـر عـالى قدر اسلام فرمود : احبوا الصبيهان وارحموهم و انكم ترزقونهم ، كودكان را دوست بداريد و به آنها رحم كنيد و هرگاه به آنها وعده داديد،به وعده خود وفاكنيد، زيرا آنها شما را روزى رسان خود مى دانند [167] .
دربـاره يتيمان نيز نظر اسلام اين نيست كه اطفال را دردارالايتام ـكه متاسفانه خود اين اسم نيز عـواطـف آنها را جريحه دار مى كند و دچار ياس وبدبينى مى سازدـجمع كنند و مثل چارپايانى كه در اصـطـبـل هـسـتـند، از آنها سرپرستى شود و هنگام گرسنگى ، شكم آنها را سير كنند و وقت برهنگى ،چندمتر پارچه براندام آنها بپوشانند.
شـكـى نـيـسـت كـه ايـن روش بـراى يـك انـسان ـكه نبايد ميان صغير و كبير آن فرق گذاشت ـتوهين آميز است .
پـيـغـمـبر اسلامر فرمود : خير بيوتكم بيت فيه يتيم يحسن اليه وشر بيوتكم بيت يسا اليه ، بهترين خانه هاى شما، خانه اى است كه در آن به يتيمى احسان شود، و بدترين خانه هاى شما، خانه اى است كه در آن با يتيمى بدرفتارى شود [168]
از اين جمله استفاده مى شود كه منظور پيشواى اسلام ، پذيرفتن يتيمان به فرزندى است .
واحد اجتماع ، خانواده است .
خانواده پيش از آن كه به قانون و مقررات نيازمند باشد، به محبت نيازمند است .
سـعـادت زن و شـوهر و اطفال ، هنگامى تامين مى شود كه خانه ، كانون عواطف و مهر و محبت و انس و الفت باشد.
ايـن مـسـالـه از نـظـر قرآن كريم به قدرى اهميت دارد كه يكى از دلايل خداشناسى شمرده شده است [169] .
درسـت است كه وظيفه اجتماعى و دينى زوجين است كه به يكديگر وفادار باشند، اما اين وفادارى اگـر بـرپـايـه عـشـق و محبت قرار نداشته باشد، چه ارزشى دارد؟! زن و شوهر، علاوه بروفادارى بـه يـكـديـگـر، بايد به خواسته ها و نيازهاى يكديگر پى برند و توجه داشته باشند كه خوشبختى آنها درخوشبختى فرزندان تاثير دارد.
بـانـوبـاتـرلس ماريو دكتر روان شناس ، مى نويسد : مردها در روزهاى آبستنى همسرانشان ، وظايف بسيار مهمى به عهده دارند و متاسفانه هميشه از انجام اين وظايف ، شانه خالى مى كنند.
تـمام غرور وافتخار يك زن ، مادر شدن اوست و وقتى احساس كند كه شوهرش به كودكى كه او به زودى بـه دنيا خواهدآورد، بى اعتناست ، اين احساس غرور و افتخار، جايش را به احساس حقارت و بيهودگى مى دهد، از مادر بودن بيزارمى شود و آبستنى برايش معناى يك احتضارپيدامى كند.
ثابت شده است كه چنين زنانى ، دردهاى آبستنى را خيلى به دشوارى تحمل مى كنند ب رابطه مادر و فـرزنـد يك رابطه دونفرى نيست ، بلكه يك رابطه سه نفرى است : مادر، كودك ، پدر، و حتى اگر پـدر غـايـب بـاشد، درزندگى درونى مادر، در تخيلات و تصورات او و نيز در احساس مادرى او، نقش حساسى دارد.
پيامبر عالى قدر اسلام فرمود : احسن الناس ايمانا احسنهم اخلاقا والطفهم باهله وانا الطفكم باهلى ، برترين مردم از حيث ايمان ، كسى است كه اخلاقش نيكوترو با خانواده خود مهربان تر باشد و من از همه شما با خانواده ام مهربان تر هستم [170] .
قسمتى از نامه دخترى كه خودكشى كرد!.
از آنچه گذشت ، نتيجه گرفتيم كه نقش عواطف در زندگى انسان بسيار مهم و ارزنده است .
بـدون عـواطـف گرم انسانى ، زندگانى زنان ، شوهران ، فرزندان ، يتيمان و همه طبقات اجتماع ، فلج مى شود و گاهى هم به خودكشى مى انجامد.
نامه اى كه از يك دختر، پس از انتحار به دست آمده است ، اين حقيقت را آشكارمى سازد : آقاى دكتر عزيز! اين نامه موقعى به دست شما مى رسد كه من در ملكوت اعلا هستم .
قـصـه اى كـه بـراى شـمـا مـى نـويـسم ، جريانى است كه هيچ كس از آن آگاه نيست و از شما نيز مى خواهم كه به مادرم چيزى نگوييد.
گـناه من به گردن اوست ! گفتم مادرم گناهكاراست ، بلى ، او زنى خشن ، خودپسند، سختگير و بى رحم بود.
براى تربيت من كه تنها فرزندش بودم رنج بسيار كشيد.
او مادر من بود،معلم من بود، ولى هرگز نخواست دوست من باشد، حتى هنگام بلوغ ، جرات نكردم ازآن حادثه اى كه براى هردخترى اتفاق مى افتد، با او حرف بزنم .
روزى رسيد كه اين كمبود را شيطان ديگرى جبران كرد، من كه تشنه محبت بودم ، دست پرمهر او رابه گرمى فشردم و به رويش آغوش گشودم .
يقين دارم كه دختران محبت ديده ، هرگز دچار اين لغزش نمى شوند.
كسى كه در خانه اش چشمه آب حيات دارد، به دنبال سراب نمى رود.
او به من قول ازدواج داد.
من ديوانه وار عاشقش شدم .
او هـم خـود را دلـباخته و بى قرار و شيدا نشان مى داد! نتيجه را شما خود مى توانيد حدس بزنيد : آنچه نمى بايست واقع شود، اتفاق افتاد!يك ماه بعداز كاميابى ، او از من گريخت و سردى نشان داد.
من در آتش سوزانى مى سوختم و جرات نمى كردم اين موضوع را با مادرم در ميان نهم .
سه ماه گذشت و بالاخره يك روز كه ديدم پدر و مادرش از خانه خارج شدند، به سراغش رفتم .
در زدم ، خودش دررا به روى من گشود و تا مرا ديد، خواست در را ببندد، ولى من خود را لاى دو لنگه در انداختم و وارد شدم و گريه كنان گفتم : چرا با من چنين كردى ؟ وحشيانه بازوى چپم را گرفت و از خانه بيرونم كرد و گفت : برو گم شو، دختر نانجيب ! تو را اصلا نمى شناسم .
در را پشت سر من بست .
بازوى چپم درد گرفته بود.
گريه و زارى نتيجه اى نداشت .
به خانه رفتم ، اما جرات گفتن واقعيت را نداشتم ، زيرا مادرم را دوست خود نمى شناختم .
تا صبح از درد بازوى چپم گريه كردم .
سپيده كه دميد، درد آرام گرفت ، ولى از آن روز به بعد، هر غروب دوشنبه ، بازويم دردمى گرفت و بامداد سه شنبه ، آرام مى شد! آقاى دكتر! ديگرچيزى نمى نويسم .
از شما پدر مهربان مى خواهم كه براى شادى روح من دعا كنيد.
دوست كوچك شما : ن ـ ر.
.........................................................................
166- روان شناسى پرورشى , ص 210.
167- يونس (10) آيه 62.
168- فصلت (41) آيه 30.
169- نازعات (79) آيه 40و41.
170- تاريخ فرهنگ ايران , فصل 3و7.

منبع : تربيت کودک در جهان امروز
دکتر احمد بهشتي

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن