تربيت کودک در جهان امروز - 25
دو نظريه مخالف
بدون ترديد عواطف انسانى ، عهده دار بسيارى از كارهاى برجسته و عالى است .
بسيارى از جنبش ها و كوشش و تلاش ها، اثر عواطف است .
بـسـيـارى از عـلايـم بـدنى ، از قبيل رنگ پريدگى ، لرزه اندام ، عرق پيشانى ، جهش وب با عواطف همراه است .
بديهى است كه حالات عاطفى ـاعم از مطبوع و نامطبوع ـبا عكس العمل هايى در بدن همراه است و روان شناسان تحت عنوان فيزيولژى عواطف ياحركات عاطفى ، از آن بحث كرده اند.
جالب اين است كه اين مشكل هنوز حل نشده است .
بـرخـى ، حـالات و عوارض بدنى را معلول عواطف ، و برخى ديگر، عواطف را معلول ادراك حالات بدنى مى دانند.
دو تن از روان شناسان (ويليام جيمز و جيمزلانگ ) در حدود سال 1885م .
هـركـدام بـه طـور مـسـتـقل نظريه اى بيان كرده اند كه از نظر تشابه به يكديگر، به نظريه جيمز لانگ [176] معروف شده است .
خـلاصه اين نظريه ، اين است كه انسان چون گريه مى كند، مغموم است ، چون مى لرزد، مى ترسد، چـون داد و فـريـاد مى كشد، خشمناك و عصبانى است ، پس تحريكات جسمانى سبب بروز حالات عاطفى مى شوند.
نـقـطـه مـقـابل اين نظريه ، عقيده كسانى است كه حالات عاطفى را منشا بروز عوارض جسمانى مـى دانـنـد و مـعـتـقدند كه بر اثر پيدايش حالات عاطفى ،لرزش ، رعشه ، انقباض عضلات بدن و صـورت ، بـزرگ و كوچك شدن مردمك چشم ، سرعت ضربان نبض ، تند شدن تنفس و احيانامات شـدن رنـگ پـوسـت يا برافروخته شدن آن كه به دنبال آن عرقى سرد بربدن مى نشيند، در انسان ظاهرمى شود.
ترجيح يكى از اين دو نظريه بر ديگرى كار آسانى نيست .
مـا مـى بـيـنـيم كه گربه اى از ترس سگ پا به فرار مى گذارد، وقتى كه به بن بست رسيد، به سگ حـمـلـه ور مـى شـود و در ايـن وقت ، سگ پا به فرار مى گذاردو گربه او را تعقيب مى كند! بارها ديـده شده است كه انسان وقتى راه فرار را به روى خود بسته مى بيند، چنان از خود شجاعت نشان مـى دهـد كـه شاهدپيروزى را در آغوش مى كشد، به قول شاعر عرب : اذا يئس الانسان طال لسانه ــــــ كسنور مغلوب يصول على الكلب [177] .
يـعـنـى هـنگامى كه انسان دچار ياس مى شود، زبانش دراز (و ترسش كم ) مى شود همان طوركه گربه مغلوب ، به سگ حمله مى برد.
وقت ضرورت چونماند گريز / دست بگيرد سرشمشير تيز [178]
حقيقت عاطفه
از ايـن كـه بـگـذريـم ، ملاحظه مى كنيم كه هيچ گاه به وسيله علايم بدنى ، نمى توان به حقيقت عاطفه پى برد.
آنـچـه مـسـلم است اين است كه در برابر عاطفه نامطبوع برسرعت حركت نبض و سرعت تنفس ، افـزوده مـى شـود، فـشـار خون بالا مى رود و كار انقباض وانبساط عضلات معده آهسته و گاهى مـتوقف مى شود و در برابر عاطفه مطبوع ـمثل عشق و شادى ـشفتگى بدنى خيلى ملايم است و حتى بين افراد هم از اين لحاظ تفاوت وجوددارد، ولى به هرحال نمى توان به خصوصيت آن عاطفه مطبوع و نامطبوع پى برد.
بـا توجه به قاعده فوق ،معلوم مى شود كه دستگاه دروغ ياب ـكه مركب از چندين ابزار ثبت كننده است و آن را براى اندازه گيرى تغييرات فيزيولژيك بدن به كار مى برند ـچندان دقيق نيست .
اين دستگاه در بازجويى هاى جنايى به كار مى رود، از اين رو به دروغ ياب معروف شده است .
تـنـهـا نـتـيـجـه اى كه ممكن است از اين دستگاه گرفته شود، اين است كه متهم ، ممكن است با مشاهده اين دستگاه ، دچار ترس شود و همين ، به كشف حقيقت كمك كند.
در حقيقت ، ترس متهمان و ضعف روحى آنان است كه به كشف ماجرا كمك مى كند.
دين داران جاهل و دانشمندان بى دين
مـا طى دوبـخـش ، راجـع بـه نـقـش عـواطـف بحث كرديم و اين خود ممكن است براى برخى از خـوانـنـدگان سؤ تفاهمى ايجاد كند و تصور كنند كه اگرزندگى را دربست در اختيار عواطف بگذارند، سعادتمند خواهندشد، در حالى كه چنين نيست
بسيارى از بدبختى ها و سيه روزى ها و جنگ ها، زايده پاره اى از عواطف نابه جا و مزاحم است .
ايـن عـواطـف نـابه جا، سبب ناتوانى روح انسان مى شود وانسان را از كاروان تمدن و نيل به كمال ، عقب مى افكند.
هـنـگامى ستاره اقبال و خوشبختى انسان در آسمان زندگى مى درخشد كه داراى روحى استوار باشد.
مردمى كه داراى روحى ضعيف وناتوان هستند، نمى توانند به اوج سعادت و خوشبختى برسند.
آنـهـا هـمـواره در لجنزار جهل و نابخردى ، دست و پا مى زنند و در ميان تار و پودهاى اوهامى كه برگرد خود تنيده اند، محاصره شده اند.
قـرن ها عقب تر از معاصران خود زيست مى كنند و درحالى كه ديگران به سرعت روبه ترقى و كمال مى روند، آنها همچنان در آتش اوهام و خرافات خويش مى سوزند.
بـسيارى از مردم هندوستان با اين كه سال هاست به استقلال رسيده اند، مع الوصف ، هنوز در برابر گـاو تـعـظيم مى كنند و آن را خداى خود مى پندارند!تازه اين هنوز نسبت به گذشته آنها بسيار نـاچـيـز و غـير قابل توجه است ، نهرو مى نويسد : رسم ساتى اين بودكه اگر شوهرى مى مرد، موقع سوختن او،زنش هم خود را در آتش مى افكند و با شوهرش مى سوخت [179] .
اين رسم را انگليسى ها برانداختند و نهرو آن را يكى از كارهاى مثبت آنها مى شمارد.
تشخيص جامعه اى كه از روح استوار بى بهره مى باشد،از راه هاى متعدد، امكان پذير است .
بـررسـى نـحـوه عقايد دينى ، سيستم حكومت و اظهار نظرهايى كه در مورد پديده ها يا فنومن ها مى كنند، مى تواند تا حدود زيادى ما را به استوارى يانااستوارى روح آن جامعه آگاه سازد.
انـجيل كه ساخته و پرداخته مردمى است كه روحى ناتوان داشته اند، مى گويد : خوشبخت كسانى هستند كه در نادانى از اسرار كاينات به سرمى برند،چون در اين صورت است كه خدا را خواهند ديد.
بـديـن تـرتـيـب ، چـنـين مردمى كه احياناخيلى هم مذهبى مى شوند و تعصب غلط را با ايمان به مـذهـب ،در مـى آمـيزند، حقيقت مذهب را در چهار چوبه جهل به كاينات ، كوردلى و بى خبرى از حقايق عالم ، محدودمى كنند و به انسانهاى عليل و سست تبديل مى شوند.
ايـن قضاوت نا به جا خود منجر به جنايات شرم آورى از قبيل كشتن ، سوزاندن و تكفير دانشمندان دوره رنسانس اروپا شد! نتيجه ديگر آن را از زبان دكتر مارتين لوتركينگ ، رهبر سياهان آمريكا، در كـتاب نداى سياه بشنويد : كسانى هستند كه در ميان پيروان دين رواج داده اند كه دين و دانش با هم سازگار نيست ، ولى دروغ است .
مـمـكـن اسـت بـيـن افـراد روحـانـى بـا روح نـاتـوان و مـردان دانـش بـا روح استوار، اختلافى وجودداشته باشد، ولى هرگز بين دين و دانش اختلافى وجودندارد.
جهان اين دو از هم متمايز و راه هاى آنها از هم جداست .
دانـش مـى جـويـد و ديـن تفسير مى كند، دانش به آدمى معلوماتى مى دهد كه قدرت است و دين به آدمى قدرتى مى بخشد كه كنترل است ، دانش معمولابه كردار مى پردازد و دين به آثار.
دانش و دين رقيب هم نيستند،بلكه مكمل يكديگر مى باشند.
دانـش از نـابـودى دين در كارهاى نامعقول و ناصواب و مخالفت فلج كننده ، با پيشرفت فرهنگ و عـلـوم در مـيـان توده مردم ، جلوگيرى مى كند ومتقابلادين مانع است كه علم در لجنزار پيش پا افتاده ماديات و افكار مخالف اصول اخلاقى فرو برود.
به نظر مى رسد كه عالى ترين توجيه براى جمع ميان دين و دانش ، همين است .
نتيجه اين مى شود كه اگر دين و دانش از يكديگر جدا شوند، دردى را دوا نخواهندكرد.
مـردم جـاهـل بـسـيـارى از قـضاوت هاى غلط خود را به حساب دين مى گذارند! عدد سيزده را منحوس مى شمارند.
اگـر احـيـانـا شـماره پلاك منزلشان سيزده باشد، آن را به صورت 1+12 مى نويسند تا نحوست آن گـريـبـانـشـان را نـگـيرد! يك عطسه ، ممكن است جلوبسيارى از كارهاى مهم آنها را بگيرد! از گـرفـته شدن ماه و خورشيد بيمناكند! طلوع ستاره دنباله دار را علامت نزول بلامى دانند!برنامه كـارهـاى خود را بامراجعه به فالگيران و تقويم منجمان تنظيم مى كنند! و تقارن و طلوع و غروب ستارگان را در سعادت و گرفتارى خود موثرمى دانند!گاهى هم كارآنها به مرده پرستى و پاره اى از اوهـام ديـگـر مى كشد! در حالى كه دين صحيح ، از همه عواملى كه موجب ترس يا اميد بيهوده مى شود و روح انسان را ناتوان مى سازد، متنفراست .
هنگامى كه پسر پيامبر عالى قدر اسلامر از دنيا رفت ، خورشيد گرفته شد، مردم گفتند : خورشيد بـر اثـر مـرگ فـرزند پيغمبر خدار دچار حزن و اندوه ودر نتيجه چهره اش تيره شده است پيشواى اسـلام فـرمـود : ان الـشـمـس والـقمر آيتان من آيات اللّه فلا ينكسفان لموت احد، ماه و خورشيد، دونشان ازنشانه هاى قدرت خدا هستند و براى مرگ هيچ كس ، گرفته نمى شوند [180] .
به همين ترتيب ، ملت هايى كه از لحاظ علم پيشرفت كرده اند، اما از لحاظ اخلاق و دين و معنويت ، سير قهقرايى كرده اند، مردمى ناتوان هستند.
استوارى روح و استقامت و ثبات در برابر هواى نفس و تمايلات حيوانى ندارند، بنابراين دين داران جاهل و دانشمندان بى دين هيچ يك سعادتمندنيستند، زيرا هردوى آنها روح ناتوانى دارند.
ويـل دورانت مى نويسد : امروز فرهنگ ما سطحى و دانش ما خطرناك است ، زيرا از لحاظ ماشين ، توانگر و از نظر غايات و مقاصد، فقير هستيم .
آن تعادل ذهنى كه وقتى ازايمان دينى گرمى برمى خاست ، از ميان رفته است .
عـلـم مـبـانى فوق طبيعى ، اخلاقيات را از ما گرفته است و گويى همه جهان در اصالت فرديتى درهم و برهم ـكه نشانه قطعه قطعه شدن نامنظم خوى ومنش است ـگم گشته است .
قرآن كريم مى گويد : يرفعاللّه الذين آمنوا منكم والذين اوتواالعلم درجات ،خداونددرجات مردمى را بالا مى برد كه از ايمان و علم ،برخودارباشند [181] .
بـديـهـى اسـت كه در اين صورت ، ديگر آثارى از ضعف و ناتوانى روحى درزندگى چنين مردمى مشاهده نخواهدشد و روح استوار در همه جا با آنهاهماهنگ خواهدبود.
امام باقر(ع ) فرمود : المومن اصلب منالجبل ، مومن ، از كوه استوارتر است [182] .
بـراى ايـن كـه بـتـوانـيم وظيفه مربيان و نقش عمده اى كه آنها در تقويت روحيه تربيت يافتگان بـه عـهـده دارنـد، بـه خوبى روشن كنيم ، ناگزيريم بحث خود رادر زمينه عواطف مزاحم توسعه دهيم ، از اين رو تحت عنوان ترس با شما سخن مى گوييم .
.........................................................................
176- لاتديموا النظر الى اهل البلا والمجذومين , فانه يحزنهم (سفين;127;رذچ& البحار, ج1 , ص 148, جذم ). 177- روان شناسى عمومى , جزوه شماره 7.
178- نهج البلاغه , ترجمه و شرح فيض الاسلام , حكمت 414, ص 1284.
179- همان , حكمت 398, ص 1277.
180- روان شناسى كودك , ص 292.
181- لذات فلسفه , ص 228, ددحت .
182- همان جا.
منبع : تربيت کودک در جهان امروز
دکتر احمد بهشتي