تربيت کودک در جهان امروز - 27
بسط شخصيت
بـررسى تاريخ آموزش و پرورش ، نشان مى دهد كه براى اين رشته در هر دوره اى ، هدف خاصى در نظر گرفته شده است . پاره اى از اين نظريه ها ناشى از ضعف و عقب افتادگى اجتماعات بوده است . اجـتـمـاعاتى كه با رژيم استبدادى اداره مى شده اند، هدف خود را پرورش افراد آزاد، و اجتماعات پريشان ، هدف خود را پرورش افراد كامل و باانضباط قرارداده اند.
در ايـران بـعـد از اسـلام ، اگر چه به مقتضاى اوضاع سياسى و اقتصادى ، هدف آموزش و پرورش دسـتـخوش تحولاتى شده است ،ولى به طور كلى مى توان گفت كه در همه اعصار، پرورش اعتقاد به خدا و اخلاق پسنديده و آموختن پيشه و هنر و سلامت و تندرستى ، مورد نظر بوده است .
پـس از ايـن كه فتنه مغول و تاتار فرو نشست و بار ديگر مردم ايران توانستند نفس راحتى بكشندو به فكر تجديد حيات فرهنگ و بسط آموزش وپرورش بيفتند، علاوه برآنچه گفته شد، هدف آنها از آمـوزش و پـرورش ، عـبارت بود از صيانت نفس و حفظ و حراست از تباهى ، و جلوگيرى ازشيوع فساد و فحشا.
براى رسيدن به اين مقصود، در برابرفاتح ، اظهار انقياد كردند.
به حيله و مكر تشبث جستند، همه چيز او را ستودند. كوچك ترين صفت او را كه ممكن بود مدح شود، بسيار بزرگ كردند و در آن ، مبالغه نمودند. تملق و چاپلوسى را به حد اعلا رساندند، البته به اين وسيله رفته رفته به مقصود خود رسيدند و معنا بـر قـوم فـاتح چيره شدند،ولى اطاعت صرف ومزاح گويى و عدم صراحت لهجه و گزافه گويى ، عادت شد.
عدم اعتماد و بدبينى و سؤظن نسبت به يكديگر و نسبت به زنان رواج يافت [189] .
نظريه هاى معروف در اين باره عبارتنداز : رشد طبيعى ، قابليت اجتماعى و بسط شخصيت .
دو نـظـريـه نخست مورد انتقاد قرار گرفته است ، زيرا اگر صرفا هدف ، رشد طبيعى طفل باشد، محيط اجتماعى طفل ناديده گرفته مى شود. در حالى كه هنگامه حيات با تمام مظاهر و جلوه هاى خود انسان را محاصره كرده است .
مظاهر زندگى اجتماعى همچون تار و پودهاى درهم بافته اى هستند كه فرد همچون نخ باريك و نـاچيزى در آن تنيده شده است ، بنابراين ، نظريه رشدطبيعى ـكه از طرف ژان ژاك روسو پيشنهاد شده ـمردوداست . هـمچنين اگر صرفا هدف ، قابليت اجتماعى باشد، در عين اين كه ممكن است از نظر اقتصادى و مـدنـى ، افـراد شـايسته اى تربيت شوند، لكن افرادى كه صرفابراى اقتصاد تربيت شده اند، ماشينى بـيـش نـيستند و افرادى كه صرفا از نظر معاشرت و حسن ظاهرى شايسته باشند، ممكن است از فضايل معنوى محروم باشند. امـا درباره نظريه بسط شخصيت ، نخست بايد بدانيم كه شخصيت را برخى به مجموعه نفسانيات ، يـعـنـى احـسـاسـات ، افكار، عواطف و تمايلات تعريف كرده اند و برخى هم شخصيت راتركيبى از خـصـلـت هـا يـاصفات دانسته اند و معتقدند كه اين خصلتها يا صفات ، مجزا عمل نمى كنند، بلكه به همراه و با هماهنگى يكديگر تظاهر مى كنند.
اين دو تعريف ، چندان فرقى با يكديگر ندارند. روان شناسان معتقدند كه دو دسته از عوامل درونى و بيرونى در رشد و تكامل شخصيت موثرند. وضـع انـدام ، اسـتـعدادها،هوش وب از عوامل درونى هستند و خانواده ، مدرسه و اجتماع از عوامل بيرونى هستند.
البته تفكيك اين عوامل از يكديگر صحيح نيست ، بنابراين اگر مقصود از آموزش و پرورش را بسط شـخـصـيـت بـدانيم و تمام قواى خود را در راه تامين آن بسيج كنيم ، بدون ترديد هم نظريه رشد طـبـيـعـى و هـم نـظـريـه قـابليت اجتماعى تامين مى شود و انسانى جامع و كامل و مستقل بار خـواهـدآمـد، ازايـن رو جان ديويى مى نويسد : قابليت اجتماعى يا بسط شخصيت را اگر به معناى وسيع و عميق بگيريم ، يكسان مى شوند. شـخـصـيـتـى كه درست پرورش يابد، شخصيت اجتماعى فعالى مى گردد و كسى كه واقعا براى زندگى اجتماعى قابليت پيداكند، شخصيت بزرگى به دست مى آورد [190] .
سعدى مى گويد :
چو خواهى كه نامت بماند به جاى / پسر را خردمندى آموز و راى
كه گر عقل و رايش نباشد بسى / بميرى و از تو نماند كسى
بسا روزگارا كه سختى برد / پسر چون پدر نازكش پرورد
خردمند و پرهيزكارش بدار / اگر دوست دارى به نازش مدار
به خردى درش زجر و تعليم كرد / به نيك و بدش وعده و بيم كرد
نوآموز را مدح و تحسين و زه / ز توبيخ و تهديد استاد به
بياموز فرزند را دسترنج / اگر دست دارى چو قارون به گنج
عـلـى (ع) مـى فـرمـايـد : انـللولد على الوالد حقا وان للوالد على ا فى سبحانه و حق الولد عـلـى الـوالـد ان يـحـسن اسمه ويحسن ادبه ويعلمه القرآن،براى فرزند، بر پدر و براى پدر، بر فرزند حقى است . حـق پـدر بر فرزند اين است كه فرزند در همه چيز از پدر اطاعت كند مگر در معصيت خدا و حق فـرزنـد بـر پـدر اين است كه نام نيكو براى اوانتخاب كند و به خوبى او را تربيت كند و قرآن را به او بياموزد [191] .
دكـتـركـارل دربـاره شـرايط معلم مى گويد : وظيفه چنين معلمى آن است كه موجودات كاملى بـه وجـود بـيـاورد ب ادب و تملك نفس و ميزان كوشش ودرستى و حس جمالى و حس مذهبى و رسـوم دلـيرى و قهرمانى را بسط دهد و در عين حال ، هميشه با پزشكان و استادان تربيت بدنى و پـرورش فـكرى و هنرمندان و روحانيان حقيقى و با اولياى شاگردان در تماس باشد و بالاخره اثر اين عوامل مختلف را چنان توجيه كند كه از هر كودكى ،موجود متعادلى ساخته شود.
چنين معلمى ، مدير حقيقى مدرسه است [192] .
يكى از عوامل درونى رشد يا بسط شخصيت ، اعتماد به نفس است .
بايد كودك مورد تربيت را متكى به شخصيت خود بار آورد.
از طفيلى بار آمدن و انگل شدن او جلوگيرى كرد.
آرى اعتماد به نفس ، يكى از عواطف مهمى است كه به رشد شخصيت طفل ، كمك مى كند.
افـرادى كـه بـراى خـود ارزش و شخصيت قائلند و بر خويشتن تكيه دارند، كمتر دستخوش هوا و هوس مى شوند. على (ع) فرمود : من كرمت عليه نفسه ، هانت علية شهواته ، كسى كه روحش بزرگ باشد، شهوت ها و تمايلات درنظر او خوار است [193] .
حس خودكم بينى يا عقده حقارت
نقطه مقابل اعتماد به نفس ، عقده حقارت يا حس خودكم بينى است .
براى اين كه اعتماد به نفس در وجود طفل ريشه گيرد، بايد عواملى كه موجب سلب اعتماد به نفس مى شود و عقده حقارت را جانشين آن مى كند، ازميان برد.
عقده حقارت ، يكى از عواطف مزاحمى است كه مانع رشد فكرى و روحى طفل مى شود و از بسط و تكامل شخصيت او جلوگيرى مى كند.
معمولااطفالى كه دچار اين بيمارى خطرناك روحى هستند، از شركت در بازى هاى دسته جمعى ، خوددارى مى كنند و در كنج عزلت و انزوامى خزند.
وظـيـفـه آمـوزگـاران و مربيان است كه با تهيه طرح هاى عاقلانه ، آنها راتحت حمايت و هدايت خويش درآورند و از گوشه گيرى آنان جلوگيرى كنند، تا به تدريج طفل متكى به خويشتن شود و به ارزش استعدادهاى درونى خود پى برد و خود را موجودى حقير و ناتوان احساس نكند.
برانگيختن عواملى كه طفل را وارد محيط همسالان كند، اگر چه بسيار مفيداست ، لكن يك عيب هـم دارد و آن ايـن اسـت كـه چـنـيـن اطـفـالـى ممكن است به آموزگار يا هركسى كه راهنمايى آنـهـارابـه عـهـده گـرفـتـه اسـت ، عـلاقه و دلبستگى شديد پيدا كنند و بدون آنها باز هم فلج و ناتوان باشند.
بهترين راه اين است كه با هدايت و راهنمايى هاى عاقلانه ، آنها راوارد ميدان مبارزه با حس حقارت كنند، بدون اين كه هميشه به دنبال آنهاباشند.
كـودكـانـى كـه دايم مورد سرزنش يا استهزاى بزرگ ترها يا همبازى ها قرار مى گيرند، يا اين كه همبازى ها از پذيرفتن آنها خوددارى مى كنند، در معرض چنين بيمارى خطرناكى هستند.
اطفال كم استعداد، اطفالى كه گرفتار نقص عضوى هستند و حتى اطفالى كه در نام گذارى آنها دقـت كـافـى نـشده ونامهاى نامناسب و زشت براى آنهاانتخاب شده است ، در معرض اين بيمارى خطرناك هستند.
آيين مقدس اسلام به طور كلى از تمام رفتارها و كارهايى كه درخت شوم حس خودكم بينى را در بوستان وجود انسان بارور مى سازد، منع مى كند.
قرآن كريم مى فرمايد : از يكديگر عيبجويى مكنيد و همديگر را به لقب هاى زشت مخوانيد! [194] مـردمى كه دچار عيب و نقص بدنى هستند، عقده حقارت ، آنها را به شدت تهديد مى كند، از اين رو پيامبر عالى قدر اسلامر فرمود : به مجذومان و مصيبت ديدگان نگاه طولانى مكنيد، زيرا اين كار، آنهارا محزون مى سازد [195] .
به هرحال ، اطفالى كه از همسالان خود، نيروى فكرى يا بدنى بيشترى دارند، در عين اين كه ممكن اسـت در ميان همسالان و احيانا بزرگسالان ،محبوبيت خاصى پيدا كنند، گاهى هم بر اثر همين بـرتـرى ، مـورد قـبول آنها قرارنمى گيرند و چون رشد عقلى و اجتماعى آنها از اطفال بزرگ تر از خـودنـيز كمتراست ، در آن دسته هم پذيرفته نمى شوند، نتيجه ، انزوا و تنهايى آنهاست و در نهايت عـقـده حـقارت آنها را تهديد مى كند، چنانكه ممكن است گرفتار خودخواهى و خودستايى شوند، مربى مى تواند با راهنمايى صحيح ، آنها را از هرنوع خطر احتمالى حفظ كند.
بـهـتـريـن راه بـراى پرورش اعتماد به نفس اين است كه اطفال را با مشكلاتى كه با وضع فكرى و جسمى آنها مناسب است ، مواجه سازيم ، سپس آنها رابه طور مستقيم يا غير مستقيم مورد حمايت قراردهيم تا موفق شوند.
چـنين كارى سبب مى شود كه آنها به استعدادهاى نهفته خويش پى برند و در راه كشف اين منبع خداداد، به كوشش بپردازند.
اگـر كـارهـايـى كـه فـوق قدرت آنهاست ، بر آنها تحميل كنيم ، آن گاه شكست آنها را به رخشان بكشيم و از تهديدو ملامت و تنبيه و خشونت خوددارى نكنيم ، ضربه مهلكى بر پيكر شخصيت آنها وارد كرده ايم .
يـكـى از اشتباهات پدران و مادران و برخى از معلمان اين است كه كودكان كم استعدادى را كه در درس خود ضعيف هستند و احيانا رفوزه يا تجديدمى شوند، مورد ملامت و انتقاد قرار مى دهند.
اين كار آنها را دچار عقده حقارت خواهدكرد.
بـهـتـر است در اين موارد به تقويت روحى آنها بپردازيم و با دادن كمك هاى درسى و غير درسى ، عـقـب افـتـادگـى آنها را جبران كنيم ، وانگهى همه مردم ،براى همه كارها با يك استعداد آفريده نشده اند.
علل پيدايش و نيرومندى عقده حقارت
ترس ، يكى از علل عمده پيدايش عقده حقارت است .
كـسانى كه مى ترسند مورد استهزا و انتقاد قرارگيرند و آنهايى كه مى ترسند، در درس ، مسابقه و كار، شكست بخورند، نمى توانند متكى به خويش باشند.
ايـنـهـا هـمـيـشـه حـس تسليم را در خود مى پرورانند، يعنى از مقاصد عالى خويش صرف نظر و عقب نشينى مى كنند.
روان شـنـاسان مى گويند : عادت به انصراف يا ابراز عدم لياقت و توانايى ، اغلب در شخص ، احساس حقارت ، بى ارزشى و معصيت ، به وجود مى آوردو اگر اين رفتار ادامه يابد، محققا درتصميم و رفتار عمومى شخص ، منعكس مى گردد.
رفـتـارى كـه دلالـت مـى كند كه نمى شود كارى كرد و يا فقط اگر خدا بخواهد مى توان به جايى رسيد و يا بشر اصولا گناهكاراست ! حالاتى است بسيارسقيم و مضر، زيرا به جاى مثبت بودن ، حس تسليم را در آدمى مى پروراند.
تـسـلـيـم و نفى وجود براى كسانى كه مى توان آنها را قهرمانان ستم كشيده نام گذاشت ، موجب مـوفـقـيـت مـى شود، زيرا اين قبيل افراد براى كسب حيثيت وجلب موافقت وقبول اجتماعى ، به خضوع و خشوع و فروتنى بسيار شديد متوسل مى شوند [196] .
عـلـى (ع) بـراى ريـشـه كن كردن عقده حقارت مى فرمايد : كار نيكو را انجام دهيد و آن را كوچك مشماريد، زيرا كوچك آن بزرگ و كم آن بسيار است .
هـيـچ يـك از شـما نگويد كه ديگرى براى انجام كار خير، از او شايسته تر است ، زيراـبه خدا ـچنين خواهدشد.
كـارهـاى نـيـك و بـد، هـركـدام اهـلـى دارنـد و اگـر شـمـا آنـهـا را ترك كنيد، ديگران انجام مى دهند [197] و درباره صفت خضوع و خشوع مى فرمايد : چه نيكوست تواضع ثروتمندان در برابر تهيدستان ! و بهتر ازآن بى اعتنايى و سرفرازى فقرا در برابر اغنياست ب [198] .
اطـمـيـنان خاطر، يكى از عوامل مهم اعتماد به نفس است ، بنابراين اگر كودكى اطمينان خاطر نـدارد و خود را بى يار و ياور و بى پناه مى بيند، بر اثرمحروميت هاى خانوادگى ـكه احيانا ناشى از ظـلـم و تـجـاوز طـبـقـه مرفه اجتماع نسبت به طبقه محروم است ـراه پيشرفت را بر روى خود مـسدودمى بيند و خود را در ميان زنجير محدوديت ها و محروميت ها اسير و دست و پا بسته حس مى كند و دچار عقده حقارت مى شود.
هـمـيـن عـدم اطمينان خاطر در محيط آموزشگاه ، ممكن است بر اثر توجه متصديان ، به گروهى خـاص و غفلت و عدم توجه به گروهى ديگر، پيدا شودو طفل را به اين تصور بكشاند كه او موجود حقير و ناتوانى است و بنابراين قابل و لايق اين كه همطراز ديگران قرارگيرد، نيست .
اصـطلاحاتى از قبيل : حقير سراپا تقصير، احقر، عبد ذليل ، چاكر خانه زاد، غلام خانه زاد وب ناشى از هـمين تبعيض ها و عدم اطمينان خاطر و اسلحه تيز قهرمانان ستم كشيده است ! پدران و مادرانى كه به طفل خود محبت فوق العاده مى كنند و آموزگارانى كه درس هاى بسيار سهل و تمرين هاى آسان به شاگردان مى دهند، اطفال را به اين تصور مى كشانند كه آنها انسان هايى طفيلى هستند و شايسته انجام كارهاى مهم و دشوار نخواهندبود.
سعدى مى نويسد : سالى از بلخ باميانم سفر بود و راه از حراميان پرخطر.
جـوانى به بدرقه همراه من شد : سپرباز، چرخ انداز، سلحشور، بيش زور، كه به ده مرد توانا، كمان او زه كردندى و زورآوران روى زمين ، پشت او برزمين نياورندى وليكن متنعم بود و سايه پرورده ، نه جهان ديده و سفركرده .
رعدكوس دلاوران به گوشش نرسيده و برق شمشير سواران نديده .
اتـفـاقـا مـن و ايـن جوان ، هر دو در پى هم دوان ، هرآن ديوار قديمش كه پيش آمدى به قوت بازو بيفكندى و هر درخت عظيم كه ديدى به زور سرپنجه بركندى .
ما در اين حالت ، كه دو هندو از پس سنگى سر برآوردند و آهنگ قتال ما كردند.
به دست يكى چوبى و در بغل آن ديگر كلوخ كوبى .
چاره جز آن نديديم كه رخت و سلاح و جامه ها رها كرديم و جان به سلامت بياورديم .
به كارهاى گران ، مرد كارديده فرست .
كه شير شرزه درآرد به زير خم كمند.
جوان اگرچه قوى يال و پيل تن باشد.
به جنگ دشمنش از هول بگسلد پيوند.
نبرد، پيش مصاف آزموده معلوم است .
چنان كه مساله شرع پيش دانشمند.
لزوم يا عدم لزوم مواجهه با شكست ، يكى از مباحثى است كه ميان روان شناسان مطرح است .
هـركـودك حـق دارد كـه در خـانـه و مـدرسه به او كمك شود تا موفق شود و اعتماد به نفس پيدا كـنـد،لكن در مورد كودكان دبيرستانى برخى از شكست هامفيد است ، بخصوص اگر بتوانند رمز شـكـسـت خـود را دريـابـنـد و در صدد پيداكردن راه چاره برآيند، زيرا تنها استعداد و نيرو براى موفقيت كافى نيست ، بلكه پشتكار، دقت ، بررسى و تجربه نيز لازم است [199] .
.........................................................................
189- همان جا.
190- همان جا, ژحدزحب .
191- بقره (2) آيه 257.
192- تحريم (66)آيه 6.
193- الـمـيرزا محمد المشهدى , كنزالدقائق چاپ موسس;127;رذچ& النشر الاسلامى , ج10 , ص 513 به نقل از كافى , ج5 , ص 62.
194- همان , به نقل از تفسير على بن ابراهيم , ج2 , ص 377.
195- ايـن كـتاب در سال هاى پيش از انقلاب در دبيرستان ها تدريس مى شد و مطالبى كه در اين مورد گفته شده , مربوط به آن سال هاست .
196- فارسى سال اول دبيرستان , ص 49و50و51 (از كتب درسى قبل از پيروزى انقلاب ). 197- روزنامه كيهان ,شماره 7529.
198- راه ورسم زندگى , ص 99و100.
199- همان جا.
منبع : تربيت کودک در جهان امروز
دکتر احمد بهشتي