تولد امام هادی النقی علیه السلام و نشو نمایش در مدینه طیبه واقع شده است . بعد از گذشت هشت سال از ولادت با برکتش ، پدر گرامی شان حضرت جواد علیه السلام شهید گشت و منصب امامت در همان ایام کودکی به آن جناب منتقل گردید . امام هادی علیه السلام در مدینه بود تا اینکه بریحه عباسی که امام جماعت حرمین بود نامه ای به متوکل نوشت به این مضمون که اگر تو را به مکه و مدینه حاجتی است علی بن محمد را از این دیار بیرون ببر که اکثر این ناحیه را مطیع خود گردانیده است . علاوه بر این شخص ، جماعت دیگری نیز نامه هایی بدین مضمون به وی نوشتند . از سوی دیگر عبد الله بن محمد که والی مدینه بود ، آن حضرت را اذیت و اهانت بسیار میکرد و او نیز نامه هایی در باره آن جناب به متوکل نوشت که سبب خشم متوکل گردید .
چون امام علیه السلام متوجه شد که والی مدینه به متوکل نامه هایی نوشته که سبب اذیت و آزار آن حضرت از جانب متوکل خواهد شد ، به متوکل نامه ای نوشت و در آن اذیت و آزارهای والی مدینه نسبت به خود را قید کرده و نوشتند که همه آن چیزهایی که والی نوشته است ، کذب و افترا میباشد .
متوکل نیز بر حسب مصلحت نامه ای احترام آمیز به آن جناب نوشت و در آن نامه حضرت را بسیار احترام و تعظیم کرد و از آن حضرت دعوت کرد که با هرکس از اهل و عیال و اطرافیانش که دلخواهش باشد به پیش وی رود .
خلاصه به این روش حضرت هادی علیه السلام را به نزد خلیفه بردند .
خواننده محترم میداند که همه این اعزاز و احترام از جانب متوکل لعین نسبت به آن حضرت از روی سیاست و در مواقعی به دلیل هیبتی بود که آن حضرت داشت . والا دشمنی متوکل عباسی با آن خاندان جلیل بر کسی پوشیده نیست . شیخ عباس قمی مینویسد :
" اذیت و آزاری که از متوکل به حضرت امام علی النقی علیه السلام رسیده ، چه به شیعیان و دوستان و علویین و اولاد حضرت فاطمه سلام الله علیها چه به قبر امام حسین علیه السلام و زوار آن حضرت که بازگشت تمام به آن حضرت است ، زیاده از آن است که در حوصله بیان بگنجد . چه آنکه متوکل اکفر بنی عباس بوده چنان که در اخبار غیبته امیرالمومنین علیه السلام از او بدین وصف تعبیر شده . و مردی خبیث السریره و پست فطرت و سخت نانجیب بود و به آل ابوطالب سخت دشمنی میکرد و به ظن و تهمت ، ایشان را اخذ مینمود و پیوسته در صدد اذیت و آزار ایشان بود و اصرار او در باب محو آثار قبر شریف حضرت امام حسین علیه السلام و اذیت و آزار به زوار آن حضرت اظهر من الشمس و امین من الامس است و ما در کتاب تتمة المنتهی بطور اختصار نگارش دادیم و قرمائی که یکی از علمای اهل سنت است در اخبار الدول گفته که در سنه 237 متوکل امر کرد قبر امام حسین علیه السلام را هدم کنند و خانه ای اطراف قبر را نیز خراب کنند و در آنجا زراعت نمایند و منع کرد مردم را از زیارت آن حضرت و زمین کربلاء را شخم و شیار کرد . مسلمانان خیلی متالم شدند و از این جهت اهل بغداد بر دیوارها فحش و دشنام برای او نوشتند و او را هجو کردند و ... ابوالفرج اصفهانی روایت کرده است که متوکل ، عمر بن فرج رجهی را والی مکه و مدینه کرده بود . عمر منع کرد مردم را از احسان به آل ابوطالب و سخت در عقب این کار شد . به حدی که مردم از ترس جان دست از رعایت علویین برداشتند و چنان کار بر اولاد امیر المومنین علیه السلام تنگ شد که زن های علویات تمام لباس های ایشان کهنه و پاره شده بود و یک لباس درست نداشتند که نماز در آن بخوانند مگر یک پیراهن کهنه برای ایشان مانده بود که هرگاه میخواستند نمار بخوانند یک یک آن پیراهن را به نوبت میپوشیدند و نماز میخواندند و پس از فراغت از نماز از تن بیرون میکردند و دیگری میپوشید و خود برهنه به چرخ ریسی می نشست " .
غرض از نوشتن این مسائل ، این است که خواننده عزیز بفهمد که ائمه معصومین علیهم السلام و شیعیانشان ، چه از دست جبارین و کسانی که به نام خلافت بر تخت سلطنت نشسته بودند کشیده اند و این دین و مذهب ، به چه ترتیبی امروز به دست ماها رسیده است .
بد نیست در اینجا به ماجرایی که گوشه ای از اذیت و آزارهای متوکل نسبت به حضرت هادی علیه السلام را بیان میکند ، اشاره نماییم :
سید بن طاووس و دیگران روایت کرده اند که متوکل خواست که وزیر خود یعنی فتح بن خاقان را اکرام نماید و منزلت او را در نزد خود بر دیگران آشکار نماید . لکن غرض او استخفاف قدر امام نقی علیه السلام بود و این مساله را بهانه کرده بود . فلذا در روز بسیار گرمی با فتح بن خاقان سوار مرکب شد و دستور داد که جمیع امرا و و سادات و اشراف و اعیان از جمله امام هادی علیه السلام در رکاب ایشان پیاده بروند . حاجب متوکل گفت که در آن روز من آن حضرت را مشاهده کردم که پیاده میرفت و بسیار در زحمت بود و عرق از بدن مبارکش میریخت . من نزد آن حضرت رفتم و عرض کردم : یا بن رسول الله ، چرا شما خود را به زحمت می اندازید ؟
حضرت فرمود : غرض اینها استخفاف من است و لکن حرمت بدن من نزد خدا ، کمتر از ناقه صالح نیست و به روایت دیگر فرمود : این ریزه ناخن من نزد حق تعالی گرامی تر است از ناقه صالح و فرزند او .
حاجب میگوید : چون به خانه بازگشتم ، این جریان را به معلم فرزندان خود که به گمانم شیعه بود ، گفتم . او مرا قسم داد و پرسید که آیا تو این سخن را از آن حضرت شنیدی ؟
من سوگند یاد کردم که شنیدم .
معلم گفت : فکر کار خود را بکن که متوکل سه روز دیگر هلاک میشود تا از آن قضیه آسیبی به تو نرسد .
پرسیدم : از کجا دانستی ؟!
گفت : از آنجا که آن حضرت دروغ نمیگوید و حق تعالی در قصه قوم صالح فرموده است : " تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایام " و ایشان بعد از سه روز از پی کردن شتر صالح ، هلاک شدند .
من وقتی این سخن را از او شنیدم او را دشنام داده و از خانه بیرون نمودم . لکن با خود اندیشیدم که شاید این سخن راست باشد و اگر در این مورد احتیاط کنم ، ضرری نخواهد داشت . در نتیجه اموال خود را که پراکنده بود جمع کردم و در انتظار پایان سه روز ماندم . چون روز سوم شد ، منتصر که فرزند متوکل بود ، با اتراک و غلامان مخصوص او به مجلس متوکل آمدند و او را با فتح بن خاقان ، پاره پاره کردند . بعد از مشاهده این حال ، به امامت آن حضرت ایمان آوردم و به خدمتش رفتم و آنچه را که بین من و معلم گذشته بود به خدمتش عرض کردم .
فرمود : معلم راست گفته . من در آن روز بر او نفرین کردم و حق تعالی دعای مرا مستجاب گردانید .
بالاخره آن امام هدایت در سوم رجب سال 254 در سن 42 سالگی به شهادت رسید . بنا برقول شیخ صدوق و بعضی دیگر ، معتمد عباسی برادر معتز عباسی ، آن حضرت را مسموم کرد و در وقت شهادت آن امام غریب ، غیر از امام حسن عسگری علیه السلام ، کسی نزد بالین آن جناب نبود و وقتی آن حضرت از دنیا رحلت فرمود ، جمیع امرا و اشراف حاضر شدند و امام حسن علیه السلام در جنازه پدر شهیدش ، گریبان چاک زد و خود متوجه غسل و کفن و دفن والد بزرگوار خود شد و آن جناب را در حجره ای که محل عبادت آن حضرت بود ، دفن کرد .
" و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون "