مقتل امام حسين (علیه السلام) - 38
23 - ابن اعثم گويد:
امام حسين عليه السلام باقيمانده ماه شعبان و ماه رمضان و شوال و ذيقعده را در مكه ماند. عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر نيز در مكه بودند. هر دو خدمت حسين بن على عليه السلام رسيدند و تصميم گرفته بودند كه به مدينه باز گردند. عبدالله عمر گفت : رحمت خدا بر تو باد يا ابا عبدالله ! از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست پروا كن . دشمنى و ستم اين خاندان را با شما مى دانى . اكنون كه يزيد بن معاويه به حكومت رسيده ، ايمن از آن نيستم كه مردم به خاطر پول دنيا به او روى آورند و تو را بكشند و در راه تو نيز گروه بسيارى كشته شوند. از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: (حسين كشته خواهد شد و اگر او را بكشند و يارى اش نكنند، خداوند تا روز قيامت خوارشان مى سازد. به نظر من خوب است مثل مردم ديگر صلح كنى و همچنان كه پيشتر بر حكومت معاويه صبر كردى ، اكنون هم صبر كنى . شايد خداوند ميان تو و اين گروه ظالم حكم كند.
حسين عليه السلام فرمود: آيا من با يزيد بيعت كنم و در صلح او در آيم در حالى كه پيامبر خدا درباره او و پدرش آن سخنان را فرموده است ؟! ابن عباس گفت :
راست گفتى يا ابا عبدالله ! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حيات خويش فرمود: مرا با يزيد چه كار؟ خدا بركتش را از او بردارد. او پسرم و پسر دخترم ، حسين را خواهد كشت . سوگند به آنكه جانم در دست اوست ، او در مقابل چشم گروهى كه از او دفاع نمى كنند كشته نمى شود مگر آنكه خداوند ميان دلها و زبانها آنان دوگانگى مى افكند.
سپس ابن عباس گريست . حسين عليه السلام هم گريست و فرمود: اى ابن عباس ! مى دانى كه من پسر دختر پيامبرم . گفت : آرى ، مى شناسيم و مى دانيم كه در دنيا جز تو كسى پسر دختر پيامبر نيست . يارى تو نيز بر اين امت واجب است ، مثل وجوب نماز و روزه كه كسى نمى تواند يكى را بپذيرد و ديگرى را رد كند.
حسين فرمود: اى ابن عباس ! پس چه مى گويد درباره گروهى كه پسر دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را از خانه و شهر و زادگاهش و از حرم پيامبر و جوار قبر او و از كنار زادگاه پيامبر و مسجد او و محل هجرت او بيرون كردند و او را هراسان و بى قرار واگذاشتند، كه به جايى نمى تواند پناه آورد.
مى خواهند او را بكشند، خونش را بريزند، در حالى كه نه براى خدا شريكى قرار داده و نه جز خدا سرپرستى برگزيده و نه سنت پيامبر و خلفاى پس از او را دگرگون ساخته است ! ابن عباس گفت : درباره آنان جز اين آيه ها را نمى گويم :
(آنان به خدا و رسول كفر ورزيدند و جز با كسالت و سستى نماز به جا نمى آورند (147)، (با مردم دريا مى كنند و جز اندكى خدا را ياد نمى كنند، بين اين در ترديدند، نه به سوى اينان و نه به سوى آنان .
و هر كه را خدا گمراه كند، براى او راه نجاتى نخواهى يافت (148). بر چنين گروهى بلاى بزرگ فرود مى آيد. و اما تواى پس دختر پيامبر! تو سر سلسله افتخار به پيامبر و پسر همتا و همسر زهرايى .
مپندار كه خداوند از كار ستمگران غافل است . من گواهى مى دهم كه هر كس از همجوارى تو روى گرداند و به جنگ تو و پيامبرت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر آيد، او را نصيبى نخواهد بود.
حسين عليه السلام گفت : خدايا! شاهد باش .
ابن عباس گفت : فدايت شوم اى پس دختر پيامبر! گويى مى خواهى مرا به سوى خودت دعوت كنى و انتظار يارى از من دارى . به خداى يكتا سوگند! اگر در پيش روى تو با اين شمشيرم آن قدر بجنگم تا از دستم فرو افتد، يك صدم حق تو را ادا نكرده ام . من در خدمت شمايم . هر دستورى مى خواهى بده .
عبدالله عمر گفت : ابن عباس ! آرامتر! ما را از اين كار واگذار. سپس رو به حسين عليه السلام كرد و گفت : يا ابا عبدالله ! آرامتر! از تصميمى كه گرفته اى دست بردار و از همينجا به مدينه برگرد و مثل مردم از در آشتى درآى و از زادگاه خود و حرم جدت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم غايب مباش و براى اين گروه بى بهره ، راه و حجتى بر خودت قرار نده . اگر همه مى خواهى بيعت نكنى ، با تو كارى ندارند، تا ببينى چه مى كنى . شايد يزيد بن معاويه چندان عمر نكند و خداوند تو را از كار او كفايت كند.
حسين عليه السلام فرمود: تا آسمانها و زمين ، باقى است ، واى بر اين سخن ! تو را به خدا اى پسر عمر! آيا به نظر تو من به راه خطا مى روم ؟ اگر به نظر تو من اشتباه مى كنم ، مرا به راه راست بر گردان .
تسليم هستم و شنوا و فرمانبردار. پسر عمر گفت : به خدا قسم نه ! خدا هم هرگز پسر دختر پيامبر را به راه خطا قرار نمى دهد و در پاكى و بر گزيدگى نسبت به پيامبر چنانى كه يزيد بن معاويه هرگز براى خلافت آن گونه نيست . ولى بيم آن دارم كه با تو رو به رو شوند و از دست اين امت ، ناروا ببينى . با ما به مدينه بر گرد و اگر نمى خواهى بيعت كنى هرگز بيعت نكن و در خانه ات بنشين .
حسين عليه السلام فرمود: هيهات اى پسر عمو! اين گروه از من دست بر نمى دارند و اگر هم به من دست يابند، در پى آيند كه يا ناخواسته بيعت كنم يا مرا بكشند. آيا از فرومايگى دنيا در نظر خدا اين را نمى دانى كه سر يحيى بن زكريا عليه السلام را نزد زن بدكاره اى از بنى اسرائيل بردند، در حالى كه آن ، سر بر ضد آنان زبان گشوده بود؟ آيا نمى دانى كه بنى اسرائيل در فاصله طلوع خورشيد، هفتاد پيامبر را مى كشند، سپس در بازارهايشان به داد و ستد مى نشستند، گويا هيچ كارى نكرده اند؟ و خدا هم در كيفرشان شتاب نمى كرد. سپس آنان را با عزت و قدرت گرفتار كرد. اى عبدالله بن عمر! از خدا پروا كن و از يارى من دست مكش ... (149) اى پسر عمر! اگر همراه شدن با من بر تو سخت و سنگين است ، تو عذرى دارى و آزادى ، ولى در پى هر نماز، دعاى براى من را فراموش مكن . از اين گروه فاصله بگير و زود با آنان بيعت نكن تا ببينى كارها به كجا مى انجامد.
آنگاه امام رو به ابن عباس كرد و فرمود: اى ابن عباس ! تو پسر عموى پدر منى و از وقتى كه تو را شناخته ام به خير فرمان مى دادى و در كنار پدرم نيز خير خواهى مى كردى . او نيز از تو نظر و مشورت مى خواست و تو در مشورت راه درست را مى گفتنى . در پناه و حفظ خداوند به مدينه برو و از اخبار خودت چيزى بر من پنهان نماند. من تا زمانى كه ببينم مردم اينجا مرا دوست مى دارند و يارى ام مى كنند اينجا خواهم ماند. اگر ترك يارى كردند، سراغ ديگران خواهم رفت و به سخنى دل مى بندم كه ابراهيم خليل آنگاه كه در آتش افكنده شد، بر زبان آورد: (حسبى الله و نعم الوكيل و آتش بر او سرد و سلامت شد.
ابن عباس گريست . عبدالله عمر هم در آن زمان بشدت مى گريست . حسين هم با آنان ساعتى مى گريست . آنگاه از آنان خداحافظى كرد. آن دو هم به مدينه رفتند. (150)
نيز گفته است : آن روزها وقتى ابن عباس شنيد حسين عليه السلام به مكه آمده و مى خواهد به عراق برود، به مكه آمد. خدمت امام رسيد و سلام داد و گفت : فدايت شوم اى پسر دختر پيامبر! بين مردم چنين شايع شده كه به عراق مى روى . چه مى خواهى بكنى ؟ حضرت فرمود: آرى ، در اين روزها به خواست خدا تصميم دارم چنين كنم .
ابن عباس گفت : تو را به خدا نه . اگر به سوى قومى بروى كه فرماندار خود را كشته باشند و منطقه را تحت سلطه در آورده و دشمنانش را طرد كرده باشند، رفتنت به سوى آنان درست و بجاست . ولى اگر تو را دعوت كرده اند، ولى والى همچنان بر آنان مسلط است و بيت المال به سوى آنان سرازير است ، تو را به جنگ و قتال فرا مى خوانند. مى دانى كه عراق ، سرزمين است كه پدر و برادرت را آنجا كشته اند، عموزاده ات هم آنجا شهيد شده ، مردم هم با يزيد بيعت كرده اند، در شهر هم عبيدالله بن زياد فرمان مى دهد، مردم هم امروزه برده درهم و دينارند. بيم آن دارم كه كشته شوى . از خدا پروا كن و در همين حرم خدا بمان .
حسين عليه السلام فرمود: به خدا سوگند اگر در عراق كشته شوم ، برايم محبوبتر است تا اينكه در مكه كشته شوم . تقدير خدا حتمى است . با اين حال از خدا طلب خير مى كنم و نسبت به كار مى انديشم .
پس از آن ، ابن عباس خدمت امام رسيد و گفت : اى پسر دختر پيامبر! دو فكر به نظرم مى رسد، اگر از من بپذيرى . امام پرسيد: چيست ؟ گفت : به يمن برو كه در آنجا دژها و قلعه ها و دره هاى بسيارى است و سرزمينى پهناور است ، آنجا پيروانى هم دارى و از مردم هم بر كنارى .
وقتى آنجا ماندگار شدى به مردم نامه بنويس و جاى خودت را به اطاعشان برسان .
حسين عليه السلام فرمود: عموزاده ! مى دانم كه تو خير خواه و مهربانى ، ولى تصميم گرفته ام به عراق بروم و چاره اى هم نيست . ابن عباس مدتى سرش را پايين افكند، آنگاه گفت : اى پسر دختر پيامبر! اگر رفتنت حتمى است ، پس اين زنان و كودكان را با خودت مبر، مى ترسم كشته شوى ، مثل عثمان بن عفان كه كشته شد و خانواده و فرزندانش نگاه مى كردند و كارى از ايشان ساخته نبود. به خدا قسم اى پسر فاطمه ! با بيرون رفتنت از مكه و خالى گذاشتن اين شهر، چشم عبدالله زبير را روشن ساختى . امروز كسى به او اعتنايى ندارد. اگر تو بروى مردم به سراغ او مى روند.
امام فرمود: درباره اين مساله از خدا استخاره مى كنم .
ابن عباس از پيش او بيرون آمد، در حالى كه مى گفت : آه ! دوست من ! سپس گذارش به عبدالله زبير افتاد، در حالى كه شعرى مى خواند با اين مضمون كه :
اينك زمينه برايت آماده است ، خوشحال باش و هر كارى مى خواهى بكن . روزى هم تو را خواهند گرفت . (151)
147- انهم و كفر و بالله ... (سوره توبه ، آيه 54).
148- يراوون الناس ... (سوره نساء، آيه 143).
149- در منتخب طريحى اين جملات افزوده شده است : به دنیا رو مكن كه نعمتهاى دنيا نه پايدار است و نه كسى از شران نجات مى يابد. سختيهاى آن پياپى و فتنه هايش افزون است و آزمون و ابتلاى انبيا، امامان و اوصيا، سپس مومنان در دنيا بيش از ديگران است (ص 380).
150- الفتوح ، ج 5، ص 26.
151-الفتوح ، ج 5، ص 72.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى