مقتل امام حسين (علیه السلام) - 69
67 - طبرى با سند خود از عبدالله بن سليم و مذرى چنين نقل مى كند:
حسين عليه السلام آمد تا در شراف فرود آمد. سحرگاه جوانان را دستور داد تا آب زياد بردارند. سپس راه افتادند تا نيمروز. مردى گفت : الله اكبر. امام از علت اين تكبير پرسيد: گفت : نخلستان ديدم .
آن دو نفر گفتند: ما تا كنون در اين منطقه نخلستان نديده ايم . امام عليه السلام به آن دو فرمود: فكر مى كنيد چه ديده است ؟ گفتند: به نظر ما اسب سواران را ديده است . فرمود: من هم چنين مى بينم . امام پرسيد: آيا پناهگاه امنى هست كه ما آنجا را پشت سر خود قرار دهيم و از يك سو با اين گروه رو به رو شويم ؟ گفتيم : چرا، اين ذوحسم كنار توست كه به سمت خود قرار دهيم و از يك سو با اين گروه رو به رو شويم ؟ گفتيم : چرا، اين ذوحسم كنار توست كه به سمت چپ مى روى . اگر زودتر از آنان به آنجا برسى همان خواهد شد كه مى خواهى . حضرت به سمت چپ رفت . ما هم با او رفتيم . چيزى نگذشت . نيزه هايشان چون دسته زبنوران و پرچمهايشان چون بال پرندگان به نظر مى رسيد. ما برگشتند. و نيزه هايشان چون دسته زنبوران و پرچمهايشان چون بال پرندگان به نظر مى رسيد. ما زودتر از آنان به ذوحسم رسيديم . حسين عليه السلام فرود آمد و دستور داد خيمه ها را بر افرازند. آنان كه هزار نفر بودند به سر كردگى حر بن يزيد آمدند و در آن گرماى نيمروز مقابل امام ايستادند، در حالى كه امام و يارانش عمامه ها بر سر و شمشيرها را حمايل كرده بودند. امام به جوانان به اسبان و گروهى ديگر به آنان پرداخته و سيرابشان كردند...
از على بن طعان محاربى نقل شده كه من با حر بن يزيد بودم . آخرين نفرى بودم كه رسيدم .
چون امام حسين عليه السلام تشنگى من و اسبم را ديد به سيراب كردن من پرداخت . هر چه آب مى نوشيدم ، آب از دهانه مشك مى ريخت . امام فرمود: دهان مشك را برگردان . نمى دانستم چه كنم . خود امام لب مشك را برگرداند تا آنكه آب نوشيدم و اسبم را نيز سيراب كردم . (198)
68 - نيز گفته است :
حسين عليه السلام در (ذى حسم به خطبه ايستاد. پس از حمد و ثناى الهى چنين گفت : وضعى پيش آمده است كه مى بينيد. دنيا دگرگون و ناسازگار شده است ؛ نيكى آن پشت كرده و شتابان در گذر است . از دنيا جز ته مانده ظرفى نمانده است ، زندگانى بى ارزش همچون چراگاهى بد فرجام .
آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل رويگردان نيستند؟ مومن بايد از روى حقيقت مشتاق ديدار پروردگارش باشد. من مرگ را جز شهادت و زندگى با ستمگران را جز ننگ نمى بينم . (199)
69 - نيز گفته است :
حر همراه يارانش از سويى و حسين عليه السلام از سوى ديگر پيش مى رفتند تا به منزلگاه (بيضه رسيدند. حسين عليه السلام در آنجا براى ياران خود و همراهان حر خطبه اى خواند. پس از حمد و ثناى الهى فرمود: (اى مردم ! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس حاكم ستمگرى را ببيند كه حرام الهى را حلال مى شمرد، عهد خدا را مى شكند، با سنت پيامبر مخالفت مى كند، در ميان بندگان خدا به گناه و تجاوز رفتار مى كند، و بر ضد او نه كارى كند و نه سخنى بگويد: بر خدا سزاوار است كه او را وارد جايگاهش كند. آگاه باشيد! اينان پيرو شيطان شده و از اطاعت خدا بيرون رفته اند، فساد را آشكار ساخته ، حدود را تعطيل كرده و بيت المال را از آن خود قرار داده اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساخته اند و من سزاوارترين كس به اعتراض هستم . نامه هايتان به من رسيد. فرستادگان شما نيز از بيعت شما خبر دادند كه مرا به دشمن وانگذاريد و تنهايم نگذاريد. اگر به بيعت خويسش استواريد به رشد خود رسيده اند. من حسين بن على و پسر فاطمه دختر پيغمبرم .
جانم با جان شما و خانواده ام با خانواده شماست و براى شما اسوه ام و اگر به بيعت وفادار نيستيد و پيمان شكسته ايد، به جانم سوگند كه از شما عجيب نيست كه با پدرم و برادرم و عموزاده ام مسلم بن عقيل نيز چنين كرديد. فريب خورده كسى است كه شما فريبش دهيد. از سعادت خويش دور شديد كه بهره خود را تباه ساختيد.
(پس هر كس پيمان بشكند، به زيان خود پيمان شكسته است . (200) خداوند بزودى مرا از شما بى نياز خواهد ساخت . والسلام عليكم و رحمه الله . (201)
اين خبر به ابن زياد رسيد كه حسين عليه السلام در (رهيمه فرود آمده است . حر بن يزيد را با هزار مرد جنگى فرستاد. حر گويد: چون از خانه ام به سوى حسين عليه السلام بيرون رفتم ، سه بار ندا شنيدم كه : اى حر! مژده باد تو را بر بهشت ! باز گشتم و كسى را نديدم . با خود گفتم : مادر حر به عزايش بنشيند! به جنگ پسر پيامبر مى رود و مژده بهشت مى شنود!
هنگام نماز ظهر به امام حسين رسيد. حسين عليه السلام پسرش را دستور داد تا اذان و اقامه گويد.
امام با همه دو گروه ، نماز جماعت خواند. پس از سلام ، حر جلو رفت و گفت : سلام و رحمت و بركات خدا بر تو اى پس پيامبر! حسين عليه السلام فرمود: بر تو هم سلام . كيستى بنده خدا؟ گفت : من حر بن يزيديم . پرسيد: با مايى يا بر ما؟ حر جواب داد: به خدا قسم مرا براى جنگ با تو فرستاده اند، ولى به خدا پناه مى برم كه روز قيامت در حالى كه از قبر خويش بر آيم كه پاى به زنجير و دست بسته به روى در آتشم افكنند. اى پسر پيامبر! كجا مى روى ؟ به حرم جدت برگرد كه كشته خواهى شد.
حسين عليه السلام فرمود: پيش مى روم و براى جوانمرد، مرگ عار نيست ...(202)
71 - طبرى گويد:
چون حر آن سخن را از امام شنيد، از او فاصله گرفت . او و سربازانش از سويى و حسين عليه السلام و يارانش از سوى ديگر مى رفتند تا به (عذيب الهجانات رسيدند؛ جايى كه چراگاه شترهاى نعمان بود. چهار نفر سواره از كوفه مى آمدند. اسب نافع به هلال را هم يدك مى كشيدند. طرماح نيز به عنوان راهنما سوار بر آن اسب ، همراهشان بود، در حالى كه اين اشعار را مى خواند: اى ناقه من ! از نهيبم مهراس و پيش از طلوع صبح ، خود را به بهترين سوار برسان ... چون نيزد حسين آمدند، اين اشعار را براى او خواندند. حضرت فرمود: به خدا سوگند اميد دارم آنچه خدا براى ما خواسته باشد خير باشد؛ كشته شويم يا پيروز گرديم !
حر به سوى آنان رفت و گفت : اين گروه كه از كوفه آمده اند، همراهان تو نيستند. من آنان را نگه مى دارم يا بر مى گردانم . امام حسين عليه السلام فرمود: از آنان دفاع خواهم كرد. اينان ياوران منند. تو به من قول داده اى كه هيچ تعرضى نسبت به من نداشته باشى تا نامه ابن زياد به تو برسد. حر گفت : آرى ، ولى اينان با تو نيامده اند. امام فرمود: اينان ياران منند، مثل كسانى اند كه با من آمده اند. اگر بر پيمان خود استوارى كه باكى نيست ، وگرنه با تو خواهم جنگيد. حر از آنان دست برداشت .
حسين عليه السلام به آنان گفت : از اوضاع مردم چه خبر؟ مجمع بن عبدالله عائذى كه يكى از آن چهار نفر بود گفت : به بزرگان كوفه رشوه هاى زيادى داده و آنان را خريده اند. آنان يكصدا بر ضد تواند. امام توده مردم ، هنوز دلهايشان با توست ، وى فردا شمشيرهايشان بر تو خواهد بود.
امام از فرستاده اش قيس بن مسهر پرسيد: گفتند: حصين بن عتيم او را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد. او هم قيس را دستور داد كه تو و پدرت را لعن كند، ولى قيس بر تو و پدرت درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعن كرد و مردم را به يارى تو فراخواند و آمدن تو را خبر داد. ابن زياد دستور داد او را از بالاى قصر به زير افكندند. چشمان امام حسين عليه السلام پر از اشك شد و اين آيه را خواند: (فمنهم من قضى نحبه ... (203) و گفت : خدايا! براى ما و آنان بهشت را منزلگاه مقرر فرما و در سراى رحمت خويش و سر سفره پاداش خود ما را با هم قرار بده .
ابو مخنف از طرماح بن عدى نقل مى كند كه نزديك حسين رفت و گفت : به خدا قسم ! آن گونه كه مى بينم ، كسى با تو نيست . اگر با تو جز همين گروه كه همراه تو هستند بجنگند، كافى اند، در حالى كه من يك روز قبل از خروج از كوفه ، بيرون كوفه را پر از مردم ديدم ؛ جمعيتى كه تا كنون آن همه نديده بودم . پرسيدم . گفتند:
گرد آمده اند و آماده مى شوند براى رفتن به سوى حسين . تو را به خدا قسم ! اگر مى توانى يك وجب هم جلوتر نرو. اگر مى خواهى به شهرى بروى كه ايمن باشى تا ببينى چه بايد كرد، بيا تا تو را به منطقه كوهستانى و قلعه هاى خودمان به نام (اجا ببرم . ما در برابر پادشاهان غسان و حمير و نعمان بن منذر و در مقابل سياه و سرخ ، به آن پناهگاهها مى رفتيم . بدون ذلت به آن منطقه برويم و در آبادى فرود آييم و در پى نيروى كمكى از اجا و سلما از قبيله طى بفرستيم .
به خدا قسم كه ده روز نمى گذرد كه همه قبيله طى سواره و پياده به يارى تو مى آيند. آنگاه تا هر زمان خواستى نزد ما بمان . اگر خطرى پيش آمد، من قول مى دهم 20 هزار شمشير زن از طى حاض كنم كه در ركاب تو بجنگند. به خدا كه هرگز نه دستشان به تو خواهد رسيد و نه نگاهشان به تو خواهد افتاد.
امام فرمود: خداوند به تو و قوم تو پاداش نيك دهد. ميان ما و اين گروه ، سخن و عهدى بود كه نمى توانيم از آن برگرديم . نمى دانم كار ما با آنان به كجا خواهد انجاميد.
ابو مخنف از طرماح نقل مى كند: از امام خداحافظى كردم و گفتم : خداوند شر جن و انس را از تو دور كند. از كوفه براى خانواده ام كلاهايى خريده ام ، خرجى آنان نيز همراه من است . بروم آنها را نزد ايشان بگذارم و به خواست خدا برگردم . اگر به تو رسيدم كه به خدا قسم از ياورانت خواهم بود. فرمود: پس عجله كن ! خداى رحمتت كند! دانستم كه ح بيمناك است كه مى گويد شتاب كن . چون پيش خانواده ام رسيدم و وسايل مورد نيازشان را نزد آنان گذاشتم وصيت كردم .
خانواده ام مى گفتند: اين بار كارى مى كنى كه قبلا نمى كردى . تصميم خويش را به آنان گفتم و به طرف راه (بنى ثعل راه افتادم تا به عذيب الهجانات نزديك شدم .
با سماعه بن بدر برخورد كردم كه خبر شهادت حضرت را به من داد و باز گشتم . (204)
198- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 305.
199- همان ، ص 307.
200- سوره فتح ، آيه 10.
201- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 306.
202- امالى ، ص 131.
203- سوره احزاب ، آيه 23.
204- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 306.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى