مقتل امام حسين (علیه السلام) - 82
88 - نيز گويد:
امام حسين عليه السلام كسى نزد عمر سعد فرستاد كه مى خواهم با تو صحبت كنم ؛ امشب بين اردوگاه من و اردوگاه خود، مرا ديدار كن . عمر سعد همراه با بيست سوار، امام نيز با همين شمار، از اردوگاه بيرون آمدند. چون به هم رسيدند، امام به ياران خود فرمود كنار بروند. فقط برادرش عباس و پسرش على اكبر با او ماندند. عمر سعد هم به همراهانش گفت كنار روند، تنها پسرش حفص و غلامش لاحق با او ماندند.
امام حسين عليه السلام به عمر سعد گفت : آيا از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست پروا نمى كنى ؟ آيا با من مى جنگى در حالى كه مى دانى من كيستم ؟ اين گروه را واگذار و با من باش كه تو را به خدا نزديكتر مى كند. گفت : مى ترسم خانه ام ويران شود. فرمود: آن را برايت مى سازم . گفت : مى ترسم زمينم را از من بگيرند. فرمود: از مال خودم در حجاز، بهتر از آن را به تو مى دهم . گفت : بر خانواده ام بيمناكم . امام فرمود: سلامت آنان را تضمين مى كنم . آنگاه عمر سعد ساكت ماند و پاسخى نداد. امام نيز برگشت ، در حالى كه مى فرمود: خدا بزودى در بستر تو را هلاك سازد و روز قيامت تو را نيامرزد. به خدا كه اميد دارم جز اندكى از گندم عراق نخورى . عمر سعد گفت : يا ابا عبدالله ! جو به جاى گندم كافى است . عمر سعد هم به اردوگاه خود برگشت .
نامه اى از ابن زياد به او رسيد كه او را بر اين درنگ و حوصله سرزنش مى كرد، با اين مضمون كه اگر حسين و يارانش بيعت كردند و تسليم شدند، آنان را سالم پيش من بفرست ، وگرنه بر آنان حمله كن و به قتل برسان و مثله كن مستحق آنند. هرگاه حسين را كشتى بر پشت و سينه او اسب بتازان كه او نافرمان و مخالف و ستمكار است . اگر چنين كردى ، پاداش شنواى فرمانبردار به تو مى دهيم ، وگرنه از سپاه ما كنار برو و لشكر را به شمر واگذار كه از تو دور انديشتر و مصممتر است .
و گفته اند: ابن زياد، حويره بن يزيد از فراخواند و گفت : چون نامه ام را به عمر سعد رساندى ، اگر همان دم به جنگ حسين پرداخت كه هيچ ، وگرنه او را بگير و ببند و شهر بن حوشب را به فرماندهى مردم بگمار. نامه رسيد. در نامه ام رسيد، حسين را مخير كن كه يا تسليم شود يا با او جنگ كن . (223)
223- همان ، ص 245.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف:گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى