امام حسين عليه السلام و سركشى به تپه ها وگرنه هاى اطراف
مقتل امام حسين (علیه السلام) - 90
101 - بهبهانىگويد:
شبى امام حسين عليه السلام از خيمه ها بيرون آمد و دور شد. نافع بن هلال (239) شمشير خود را برداشت و به سرعت خود را به امام رساند. ديد كه آن ح تپه ها و بلنديهاى مشرف به خيمه گاه را بررسى مى كند. به پشت خود نگاه كرد و مرا ديد. پرسيد: كيستى ؟ نافع گفت : منم فدايت شوم ! بيرون آمدن شبانگاه تو به طرف لشكرگاه اين طغيانگر نگرانم ساخت . فرمود: هلال ! بيرون آمده و اين تپه و بلنديها را بررسى مى كنم تا مبادا پناهگاهى براى حمله به خيمه گاه ما در روز نبرد باشد. آنگاه در حالى كه دست چپ مرا گرفته بود برگشت فرمود: به خدا كه اين همان وعده تخلف ناپذير است . سپس فرمود: نافع ! نمى خواهى از بين اين دو كوه ، هم اينك راه خود را گرفته و بروى و خود را نجات دهى ؟ نافع به پاى حضرت افتاد و عرض كرد: مادر نافع به عزايش بنشيند، سرورم ! شمشيرم را به هزار خريدم . از تو جدا نمى شوم تا آنكه اين دو از بريدن و رفتن باز مانند. آنگاه از من جدا شد و به خيمه خواهرش رفت . به اميد آنكه زود بيرون آيد كنار خيمه ايستادم . خواهرش از او استقبال كرد و برايش پشتى گذاشت . نشست و با خواهر محرمانه سخن گفت . چيزى نگذاشت كه زينب به گريه افتاد و صدايش بلند شد: واى برادرم ! شهادت تو را مى بينم . سرپرستى اين مشت زنان و كودكان هم به گردن من مى افتد. اين گروه هم آنچنان كه مى دانى با ما كينه اى ديرينه دارند.
امتحانى سخت است . شهاد، اين جوانان برگزيده و ماههاى بنى هاشم بر من سخت است . آنگاه پرسيد: آيا يارانت را آزموده اى ؟ من بيم دارم هنگام نبرد، تو را تنها گذارند. امام گريست و فرمود: به خدا قسم آنان را آزموده ام . آنان جز دليرمردان نجيب نيستند كه همچون انس كودك به شير مادر، بار مرگ مانوس و همدمند.
چون نافع آن سخنان را شنيد، دلش سوخت و گريست و راه خود را به طرف خيمه حبيب بن مظاهر انداخت . او را ديد كه نشسته و شمشيرش در دست اوست . سلام داد و بر در خيمه نشست .
حبيب پرسيد: نافع ! براى چه بيرون آمده اى ؟ نافع ماجرا را گفت . حبيب گفت : به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود، همين شبانه بر آنان مى تاختم . نافع گفت : حبيب من ! حسين را در حالى نگرانى خواهرش نزد وى گذاشتم . فكر مى كنم زنان ديگر هم مثل زينب در حسرت و بيم ، باشند.
مى خواهى يارانت را جمع كنى و با زنان سخنى بگويى كه دلشان آرام شود و بيمشان برود؟ صحنه اى از ح زينب ديدم كه قرار از من ربود. حبيب گفت : باشد.
حبيب از سويى و نافع از سوى ديگر رفت ، ياران را صدا كردند، همه از خيمه هايشان بيرون آمده و جمع شدند. وى به بنى هاشم گفت : شما به خيمه هايتان برگرديد، چشمانتان بى خواب مباد! آنگاه خطاب به اصحاب گفت : اى غيرتمندان ! اى شير مردان ! نافع چنين و چنان خبر مى دهد. خواهر پيشوايتان را ديده كه با ديگر افراد خانواده ، گريان و هراسانند. خبر دهيد كه چه تصميمى داريد؟ همه شمشيرها بركشيدند و عمامه ها از سر برگرفتند و گفتند: حبيب ! به خدايى قسم كه ما را با اين موقعيت ، شرافت بخشيد. اگر اين گروه حمله كنند، سرهايشان را دور مى كنيم و آنان را خوار و ذليل به نياكانشان ملحق مى سازيم و به سفارش پيامبر خدا درباره فرزندان و دخترانش عمل مى كنيم . گفت : پس با من بياييد. برخاست و راه افتاد. آنان هم در پى او، تا آنكه بين طنابهاى خيمه ها ايستاد و صدا زد: اى خاندان ما! اى سروران ما! ايخاندان رسول خدا! اينك اين تيغهاى جوانان شماست . سوگند خورده اند كه جز در گردن بدخواهان شما فرو نبرند و اين نيزه هاى جوانان شماست كه قسم خورده اند جز در سنيه هاى آنان كه جمع شما را پريشان مى كنند وارد نكنند.
حسين عليه السلام به زنان فرمود: نزد آنان بيرون رويد اى خاندان خدا. زنان همه بيرون آمدند، در حالى كه نالان بودند و مى گفتند: اى پاكمردان ! از زنان فاطمى پشتيبانى كنيد. چه عذرى خواهيد داشت روز ديدار يا جدمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اگر ما از آنچه بر ما فرود آمد شكايت كنيم .
آن ح بگويد: مگر حبيب و يارانش حاضر نبودند و نمى ديدند و نمى شنيدند؟
به خدا قسم آنان چنان ضجه زدند و ناليدند كه اسبهايشان به آن صدا گرد آمدند و و شيهه كنان اين سو و آن سو مى رفتند. گويا هر يك ، سوار و صاحب خود را صدا مى زد. (240)
239- در برخى منابع ، هلال بن نافع آمده است .
240- الدمعه الساكبه ، ج 4، ص 273.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف:گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى