مقتل امام حسين (علیه السلام)- 181
68 - سيد بن طاووس نقل مى كند:
ابن زياد نامه اى به يزيد بن معاويه نوشت و كشته شدن حسين عليه السلام و وضع خاندانش را خبر داد. نامه اى شبيه آن نيز به والى مدينه عمرو بن سيعد نوشت .
اما والى مدينه چون خبر يافت ، بر منبر رفت و خطبه خواند و به مردم خبر داد. ماتمهايشان عظيم شد، مجالس سوك برپا كردند.
زينب دختر عقيل در سوك حسين عليه السلام مرثيه اى سرود، با اين مضمون :
چه خواهيد گفت اگر پيامبر به شما بگويد: شما كه آخرين امتها هستيد، با عترت اهل بيت من پس از من چه كرديد؟ گروهى اسر و گروهى آغشته به خون . پاداش من نسبت به خويشاوندانم در برابر خير خواهى هايم هرگز اين نبود.
شب كه شد، مردم مدينه هاتفى را شنيدند كه چنين ندا مى داد:
اى آنان كه ظالمانه حسين عليه السلام را كشتيد! به عذاب و خوارى بشارتاتان باد!
هر كه در آسمان است از پيامبر و شهيد و رسول ، بر او مى گريد.
هر كه در آسمان است ، از پيامبر و شهيد و رسول ، بر او مى گريد.
شما از زبان پسر داوود و موسى و صاحب انجيل لعنت شده ايد!
اما يزيد، چون نامه ابن زياد به او رسيد و از مضمونش آگاه شد پاسخى نوشت و دستور داد كه سر امام حسين عليه السلام و سرهاى شهدا را همراه زنان و كودكان بفرستد. ابن زياد، محفر بن ثعلبه را سر امام حسين عليه السلام و سرهاى شهدا را همراه زنان و كودكان بفرستد. ابن زياد، محفر بن ثعلبه را خواست . سرها و اسيران و زنان را به او سپرد. وى آنان را مثل اسيران كفار، بى پوشش و نقاب حركت داد و چرخاند. (367)
69 - طبرى گويد:
ابن زياد دستور داد زنان و فرزندان امام حسين عليه السلام را آماده سازند. على بن الحسين عليه السلام را هم غل و زنجير در گردن افكندند. محفر بن ثعلبه و شمر آنان را حركت دادند تا نزد يزيد آوردند. امام سجاد عليه السلام در طول راه با هيچ يك از آن دو حتى يك كلمه سخن نگفت تا به شما رسيدند. (368)
70 - طبرى شيعى با سند خويش از حارث بن وكيده نقل مى كند كه گويد:
من در ميان كسانى بودم كه سر حسين عليه السلام را مى بردند. شنيدم كه سوره كهف مى خواند. در خودم شك كردم كه آيا من صداى ابا عبدالله را مى شنوم ؟ كه شنيدم به من گفت : اى پسر وكيده ! آيا نمى دانى كه ما امامان زنده ايم و نزد پروردگارمان روزى مى خوريم ؟ پيش خودم گفتم : سر او را مى ربايم . به من گفت ناى پسر وكيده ! نمى توانى چنين كنى . اينكه خونم را ريختند، نزد خدا بزرگتر از گرداندن سر من است . واگذارشان ، (به زودى خواهند دانست ، آنگاه كه زنجيرها بر گردنهايشان خواهد بود و به سوى دوزخ مى برندشان . (369)
71 - خوارزمى گويد:
ابن زياد، زحر بن قيس را فراخواند و سر امام حسين عليه السلام و سرهاى برادران و خاندان و پيروانش را به او سپرد. على بن الحسين عليه السلام و عمه ها و خواهرانش و همه زنان را هم همراه او نزد يزيد فرستاد. آنان اهل بيت عليهم السلام را بر محملهاى بى پرده و سايه بان ، شهر به شهر و منزل به منزل از كوفه به شام بردند، آن گونه كه ترك و ديلم را مى برند. (370)
72 - سيد بن طاووس گويد:
در كتاب مصابيح ديدم كه امام صادق عليه السلام از قول پدرش باقر العلوم عليه السلام نقل مى كند: از پدرم زين العابدين عليه السلام درباره كوچاندن يزيد او را پرسيدم ، فرمود: مرا بر شترى بى كجاوه سوار كرد، سر حسين عليه السلام بر نيزه اى بود، زنان ما پشت سرم سوار بر قاطران بودند، نيزه داران پشت سر و اطراف ما حركت مى كردند، اگر اشكى از چشم يكى از ما در مى آمد با نيزه بر سرش مى زدند، تا آنكه وارد شام شديم ، كسى ندا مى داد اى مردم شام ! اينان اسيران اهل بيتند... (371)
73 - خوارزمى گويد:
چون سر امام حسين عليه السلام را به طرف شام مى بردند شب شد. ماموران نزد يك يهودى فرود آمدند. خوردند و مست شدند و گفتند: سر حسين عليه السلام پيش ماست . گفت : نشانم دهيد. نشانش دادند؛ در صندوقچه اى بود كه نورر از آن به طرف آسمان مى تابيد. يهودى تعجب كرد و سر را به امانت از آنان گرفت .
خطاب به سر مطهر گفت : پيش جدت از من شفاعت كن . خداوند سر مطهر را به زبان آورد و گفت : شفاعتم براى محمديان است و تو از امت محمد نيستى .
آن مرد يهودى بستگان خود را جمع كرد، سر را در تشى نهاد و گلاب بر آن ريخت و كافور و مشك و عنبرر بر آن افشاند و به فرزندان و خويشاوندانش گفت :
اين سر پسر دختر پيامبر خدا محمد صلى الله عليه و آله است .
آنگاه گفت : افسوس كه جدت محمد را نديدم كه به دست او مسلمان شوم ! افسوس كه تو را زنده نيافتم تا به دست تو مسلمان شوم و در ركاب تو بجنگم ! اگر هم اكنون مسلمان شوم آيا روز قيامت از من شفاعت مى كنى ؟ آن سر به قدرت الهى به سخن آمد و با زبانى آشكار گفت : اگر مسلمان شوى من شفيع تو خواهم بود. سه بار چنين گفت و آن مرد و بستگانش ساكت بودند. (372)
علامه مجلسى ويد: شايد اين يهودى همان قنسرين راهب باشد كه به سبب سر مطهر مسلمان شد.
74 - راوندى با سندهاى متعدد از سليمان بن مهران اعمش نقل مى كند:
من در موسم حج مشغول طواف بودم كه مردى را ديدم چنين دعا مى كرد: خدايا! مرا ببخشاى ، هر چند مى دانم كه نخواهى بخشود. از اين سخن لرزيد. نزديكش رفتم و گفتم : تو در حرم خدا و حرم پيامبرى . اين ايام هم روزهاى محرم در ماه حرام و بزرگ است . چرا از آمرزش الهى نا اميدى ؟
گفت : گناهم بسى بزرگ است . گفتم : بزرگتر از اين دشتها و كوهها؟ گفت : اگر مى خواهى بگويم .
گفتم : بگو. گفت : بيا از حرم بيرون برويم . از حرم بيرون رفتيم . گفت : من يكى از افراد سپاه شوم عمر سعد بودم ، آنگاه كه حسين عليه السلام كشته شد و يكى از چهل نفير بودم كه سر مطهر را از كوفه نزد يزيد بردند. در مسير شام در دير مسيحيان فرود آمديم . سر به نيزه بود و همراهش نگهبانان بودند. براى خوردن غذا نشستيم . ناگهان دستى را ديدم كه بر ديوار آن دير مى نويسد:
آيا امتى كه حسين را كشتند، روز قيامت اميد شفاعت از جدش دارند؟
از آن حادثه بسيار بيمناك شديم . يكى برخاست تا آن دست را بگيرد كه ناپديد شد. دوباره سر سفره غذا برگشتند. دوباره همان دست را ديديم كه مى نويسد:
نه به خدا قسم ! آنان شفيعى ندارند روز قيامت در عذاب خوهند بود.
همراهان ما به طرف آن دست بلند شدند. دوباره ناپديد شد. سر سفره غذا برگشتند. آن دست دوباره آشكار شد و چنين نوشت :
حسين عليه السلام را با فرمانى ستمگرانه كشتند و فرمانشان مخالف حكم قرآن بود.
ديگر نتوانستم غذا بخورم . راهبى از دير وقتى به ما نگريست و ديد كه از آن سر نورى به بالا مى تابد و نگاه كرد و لشكريانى را ديد، به نگهبانان گفت : شما از كجا آمده ايد؟ گفتند: از عراق ، از جنگ با حسين . پرسيد: حسين پسر فاطمه و پسر پيامبرتان و پسر عموزاده پيامبرتان ؟ گفتند: آرى . گفت : مرگتان باد! به خدا اگر عيسى بن مريم پسرى داشت ، جايش روى چشمهاى ما بود. از شما خواسته اى دار. گفتند: چيست ؟ گفت : به سر كرده خود بگوييد من ده هزار دينار دارم كه از پدرانم به ارث برده ام . آن را از من بگيرد و اين سر را تا هنگام كوچ ، در اختيار من بگذارد. موقع رفتن بر مى گردانم . به عمر سعد گفتند، گفت : پولها را بگيريد و تا وقت رفتن سر را به او بسپاريد.
پيش راهب رفتند و گفتند: پول را بياور تا سر را بدهيم . دو كيسه كه در هر كدام 5000 دينار بود به آنان داد. عمر سعد دستور داد آنها را وزن و شمارش كردند.
پولها را به كنيزش داد و دستور داد سر را به او بدهند. راهب آن سر را شست و تميز كرد و با مشك و عنبر و كافورى كه داشت خوشبو كرد.
در حريرى گذاشت و در دامان خود نهاد و پيوسته بر او گريه مى كرد و اشك مى ريخت تا آنكه صدايش كردند و سر را از او طلبيدند. وى خطاب به سر مطهر گفت : اى سر! من جز خودم چيزى ندارم . فرداى قيامت پيش جدت محمد صص گواهى بده كه من شهادت مى دهم جز خداى يكتا معبودى نيست و محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست . به دست تو مسلمان شدم و غلام توام . آنگاه گفت : من بايد با رئيس شما حرفى بزنم ، آنگاه سر را بدهم .
عمر سعد نزديك آمد. به وى گفت : تو را به خدا، به حق محمد صلى الله عليه و آله ، ديگر با اين سر، آن گونه رفتار مكن سر را از صندوق بيرون نياور.
گفت : چنين مى كنم . سر را به آنان داد. از دير فرود آمد و به كوه زد و به عبادت خدا پرداخت . عمر سعد هم رفت ولى با سر مثل گذشته رفتار كرد. چون نزديك دمشق رسيدند به همراهانش گفت : فرود آييد. از كنيزش خواست تا آن دو كيسه پول را بياورد. آورد جلو او گذاشت . نگاهى به مهر آن افكند و گفت كيسه هار بگشايند.
ديد پولها به سفال تبديل شده است و در يك روى آن نوشته است ولا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون (373) و بر روى ديگرش نوشته و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلون (374)
گفت : انالله و انا اليه را جعون . دنيا و آخرت را باختم . بعد به غلامانش گفت : آنها را در نهر آب بريزيد. فردايش وارد دمشق شد و سر مطهر را پيش يزيد ملعون برد. (375)
75 - ابن شهر آشوب از كتا خصائص چنين نقل مى كند:
چون سر امام حسين عليه السلام را آوردند و بر منزلگاهى به نام قنسرين فرود آمدند، نگاه راهبى از صومعه اش بر آن سر افتاد. ديد نورى از دهان مباركش به آسمان مى رود. ده هزار درهم داد و سر را گرفت به صومعه برد. صدايى شنيد بى آنكه كسى را ببيند، مى گفت : خوشا به حال تو و خوشا به حال آنكه حرمت آن را بشناسد. راهب سر بلند كرد و گفت : پرودرگارا! به حق عيسى دستور بده اين سر مطهر با من حرف بزند. سر به سخن آمد و گفت : اى راهب ! چه مى خواهى ؟ پرسيد: تو كيستى ؟ گفت : من پسر محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرايم ؛ من كشه كربلايم ، منم مظلوم عطشان و ساكت شد. راهب صورتش را به صورت او گذاشت و گفت : صورت خود را از صورت بر نمى دارم تا بگويى كه شفيع من در روز قيامتى . سر تكلم كرد و گفت : به دين جدم محمد صلى الله عليه و آله در آى ! راهب شهادتين را گفت ، او هم عهده دار شفاعتش شد. صبح ، سر و پولها را از او گرفتند، چون وادى رسيدند، به پولها نگاه كردند، به سنگ تبديل شده بود.(376)
76 - سيد بن طاووس از ابن لهيعه حديثى نقل مى كند كه در بخشى از آن آمده است :
مشغول طواف بودم ، مردى را ديدم كه مى گفت : خدايا مرا بيامرز! گرچه فكر نمى كنم بيامرزى . گفتم : بنده خدا از خدا پروا كن و چنين مگو. اگر گناهانت به اندازه قطرات باران و برگ درختان هم باشد و استغفار كنى خدا مى بخشد؛ او مهربان است . گفت : بيا نزديك تا داستانم را برايت بگويم . ما پنجاه نفر بوديم كه همراه سر امام حسين عليه السلام به شام رفتيم . شب كه مى شد، سر را داخل جعبه اى مى گذاشتيم و دور آن بزم شراب به پا مى كرديم . شبى همراهان خوردند و مست شدند ولى من شراب نخوردم . شب كه تاريك شد رعد و برقى ديدم . درهاى آسمان گشوده شد، آدم ، نوح ، ابراهيم ، اسحاق ، اسماعيل و پيامبرمان محمد صلى الله عليه و آله و جبرئيل و جمعى از فرشتگان فرود آمدند. جبرئيل نزديك صندوق آمد. سر را برداشت و بوسيد. پيامبران همه چنين كردند.
پيامبر خدا بر سر حسين عليه السلام گريه كرد. پيامبران تسليت گفتند. جبرئيل گفت : اى محمد! خداوند فرمان داده كه درباره امتت فرمان تو را اطاعت كنم .
اگر دستور دهى زمين را بر سرشان زير و رو مى كنم ، آن گونه كه نسبت به قوم لوط چنين كردم . پيامبر فرمود: نه ، اى جبرئيل ! آنان را با من در قيامت ديدار خواهد بود. فرشتگان به طرف ما آمدند تا ما را بكشند. از پيامبر خدا امان خواستم ، فرمود: برو! خدا نيامرزدت ! (377)
77 - نيز گويد:
سر مطهر امام را همراه زنان و اسيران حركت دادند. نزديك دمشق كه رسيدند ام كلثوم كه جزو اسيران بود، نزد شمر رفت و گفت : خواسته اى دارم . گفت : چيست ؟ وقتى ما وارد شهر مى كنى از دروزاه اى وارد كن كه تماشاگران كمترى باشند و بگو اين سرها را هم از بين محملها كنار ببرند. بس كه ما را در اين حال تماشا كردند، خوار شديم . در پاسخ خواسته اش ، شمر از روى دشمنى و طغيان دستور داد سرها را بر نيزه ها وسط كجاوه ها قرار دهند و آنان را همان طور از ميان تماشاچيان ببرند تا به دروزاه دمشق رسيدند و در آستانه در مسجد جامع نگه داشته شدند؛ جايى كه اسيران را نگه مى داشتند. (378)
367- لهوف ، ص 207.
368- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 238.
369- سوره غافر، آيه 71.
370- مقتل الحسين ، ج 2، ص 55.
371- اقبال ، ص 583.
372- مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 102.
373- سوره ابراهيم ، آيه 42.
374- سوره شعرا، آيه 227.
375- الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص 577.
376- مناقب ، ج 4، ص 60.
377- لهوف ، ص 208.
378- همان ، ص 210.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف:گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى