امام حسین وعاشورا از دیدگاه اهل سنت - 32
بـه ايـن تـرتـيـب , امـام حـسـيـن (ع ) از بـيعت يزيد سر باز زد و قصد داشت از مدينه خارج شود بـرادرش مـحمد بن حنفيه به خدمت ايشان رسيد محمد عرض كرد: برادرم ! جانم فداى تو باد! تو بـراى مـن عزيزترين مخلوقاتى , هيچ خير خواهى و نصيحتى را براى غير تو نگه نمى دارم كه براى نـصـيـحت وخيرخواهى هيچ كس شايسته تر از تو نيست , زيرا تو از گوشت و خون منى , تو روح و جـان مـن , تو چشم من , تو بزرگ خاندان من هستى و خداوند اطاعتت را بر من واجب كرد از باب مشورت مى خواهم سخنى بگويم .
فرمود: هر چه مى خواهى بگو.
گـفـت : بـه نـظـر مـن تا مى توانى از شهرها و حوزه تسلط يزيد دورى كن , قاصدهايى به اطراف گـسـيـل دار ومردم را به بيعت خود بخوان اگر با تو بيعت كردند, حكومتى چون حكومت رسول خـدا(ص ) تاسيس كن , ولى اگر به گرد ديگرى جمع شدند, سكوت اختيار كن و در خانه بنشين من مى ترسم وارد يكى ازشهرها شوى يا به گروهى بپيوندى و بين مردم اختلاف افتد و تو در اين ميان كشته شوى . امام فرمود: به نظر تو كجا روم .
گـفـت : به مكه برو اگر آنجا را محل مطمئنى يافتى همان جا بمان وگرنه به طرف يمن برو كه مـردم يـمن ياران جدت , پدرت و برادرت بودند يمن مردمى رئوف و رقيق القلب دارد و شهرهايى وسيع و گسترده دارد اگر در آنجا هم ايمن نبودى به كوهها و بيابانها برو تا ببينيم كار اين قوم به كجا مى رسد خدا بين ما واين قوم قضاوت كند. امـام فـرمـود: بـه خـدا قـسم اگر در دنيا هيچ پناه و پناهگاهى هم نيابم , با يزيد بن معاويه بيعت نمى كنم محمد با شنيدن اين سخن گريست و امام نيز گريه كرد. سـپـس فـرمـود: اى بـرادر! خـدا پـاداش نـيكت دهد راه درستى نشان دادى من نيز با برادران و بـرادرزادگـان و شـيعيان خود عازم مكه هستم , ولى اشكالى ندارد كه تو در مدينه بمانى و مرا از اخبار مدينه باخبر سازى ((47)) .
منبع : امام حسین وعاشورا از دیدگاه اهل سنت
نویسنده : گروه معارف - مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما