لحظه گر گرفتنِ عشق است
مادر هرچه عاشق است تويي
کلبه اي از ملات اشک و غروب
هرچه اينجا شقايق است تويي
روي بازوي تو گلي واشد
که خدا بوسه مي زند برآن
دور اين گل طواف واجب شد
بر تمام فرشته هاي جهان
مادر درد ، مادر باران
پاي چشمت چرا سياه شده
يک نفر مرد توي دنيا بود
او هم از غصه ات تباه شده
روي تو ماه بود مادرجان
دستي آمد ، نشست ، سيلي شد
ماه روي تو در خسوف نشست
نقره ناب عشق نيلي شد
رنگ خون ، بوي دود و خاک گرفت
دامنت را که سايۀ عرش است
خانه ات سوخت گرچه اين خانه
باز تحت الحمايۀ عرش است
تکه اي از تن تو را بردند
تکه اي که اگر به جا مي ماند
مثل عباس مي شد و روزي
قبلۀ سرخ کربلا مي ماند
ملتمس ، بغض کرده مي سوزند
روبه رويت چهار تکه بهشت
چارتا بغض که خدا غم را
جز براي نگاهشان ننوشت
قلب يک مرد کوره درد است
استخوان و گلوش در جنگند
پيش دردي که در دلش دارد
دردهاي زمانه مي لنگند
هرچه من گريه مي کنم امشب
قلمم بغض مي کند اما
با دوتا چشم خيس با دل تنگ
مي نويسم دوباره يازهرا
علی زارعی رضایی