ولادت حضرت علی علیه السلام
در روز جمعه سیزدهم رجب سال سوّم بعد از عام الفیل ، در بیت الحرامى كه خداوند متعال آن را قبله قرار داده است به دنیا آمد .
علىّ بن محمّد مالكى از علماى عامه مى گوید : قبل از على ( (علیه السلام) ) كسى در كعبه متولّد نشده بود ، و این فضلیتى بود كه پروردگار متعال ـ به جهت اجلال ، و اعلام مرتبه و كرامت آن حضرت ـ به او تخصیص داد .۱
شهادت حضرت علی علیه السلام
در ماه رمضان سال چهل هجرى ، در سنّ شصت و سه سالگى به شهادت رسید .
در كافى روایت شده است :
اسید بن صفوان مصاحب رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) گوید : روزى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) وفات كرد ، گریه شهر را به لرزه در آورد ، و مردم مانند روز وفات پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دهشت زده شدند . مردى گریان و شتابان و انّا لله و انّا الیه راجعون گویان پیدا شد ، و مى گفت : امروز خلافت نبوّت بریده گشت ، تا به در خانه اى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن بود ایستاد و گفت :
خدایت رحمت كند اى ابوالحسن ، تو در گرویدن به اسلام از همه مردم پیش تر ، و در ایمان با اخلاص تر ، و از نظر یقین محكم تر ، و از خدا ترسان تر ، و از همه مردم رنجكش تر، و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را حافظ تر، و نسبت به اصحابش امین تر بودى .
مناقبت از همه برتر ، و سوابقت از همه شریف تر ، و درجه ات از همه رفیع تر ، و به پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از همه نزدیك تر ، و از نظر روش و اخلاق و طریقه و كردار به آن حضرت شبیه تر ، و مقامت شریف تر ، و از همه نزدش گرامى تر بودى . پس خدا تو را از جانب اسلام و پیغمبر و مسلمین پاداش خیر دهد .
توانا بودى هنگامى كه اصحاب پیغمبر ناتوانى كردند ، و به میدان آمدى زمانى كه خوارى و زبونى از خود نشان دادند ، و قیام كردى موقعى كه سستى ورزیدند ، و به روش رسول خدا عمل كردى ، آنگاه كه اصحابش آهنگ انحراف كردند ، خلیفه بر حق او بودى بى چون و چرا ، ] و به نزاع برنخاستى [و در برابر زبونى منافقان و خشم كافران و بد آمدن حسودان و خوارى فاسقان ، ناتوانى نشان ندادى .
زمانى كه همه سست شدند ، تو به امر خلافت قیام كردى ، و چون از سخن گفتن ناتوان شدند ، سخن گفتى ، و چون توقف كردند ، در پرتو نور خدا گام برداشتى ، آنگاه از تو پیروى كردند و هدایت یافتند . و تو از همه نرم گوتر و خدا را فرمانبردارتر ] عاقبت اندیش تر [ و كم سخن تر و درست گوى تر و بزرگ رأى تر و پردل تر ، و با یقینِ بیشتر و كردارِ نیكوتر ، و به امور آشناتر بودى .
به خدا سوگند تو در ابتدا و انتها رئیس و بزرگ دین بودى : ابتدا زمانى بود كه مردم پراكنده شدند ( بعد از وفات پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ) ، و انتها زمانى بود كه سست شدند ( بعد از قتل عثمان ) .
براى مؤمنان پدر مهربان بودى زمانى كه تحت سرپرستى تو در آمدند ، بارهاى گرانى را كه آنها از كشیدنش ناتوان شدند به دوش گرفتى، و آنچه ] را از امور دین [ تباه ساختند محافظت نمودى، و آنچه ] را از احكام و شرایع [ رها كردند ، رعایت فرمودى، و زمانى كه زبونى كردند ] و به گرد آوردن دنیا حریص شدند [دامن به كمر زدى .
بلندى گرفتى زمانى كه بى تابى كردند ، و صبر نمودى زمانى كه شتاب كردند ، و هر خونى را كه مى خواستند تو گرفتى ( براى مسلمین از كفّار خونخواهى كردى ) ، از بركت تو به خیراتى رسیدند كه گمانش را نداشتند ، بر كافران عذابى ریزان و رباینده، و براى مؤمنان پشتیبان و سنگر بودى ، به خدا سوگند همراه نعمتهاى خلافت آفریده شدى، و به عطایش ( یعنى عطاى الهى ) كامیاب گشتى، و سوابقش را احراز كردى ، و فضایلش را به دست آوردى ، شمشیر حجت و دلیلت كُند نبود ، و دلت منحرف نگشت، و بصیرتت ضعیف نشد ، هراسان نگشتى و سقوط نكردى .
تو مانند كوه بودى كه طوفان آن را نجنباند ، و همچنان بودى كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود : « در رفاقت و دارایى خویش امانت نگهدارترین مردم است » و باز چنان بودى كه فرمود :«از لحاظ بدن ضعیف و در انجام امر خدا قوى است »، نزد خدا فروتن و نزد خدا عظمت داشتى .
در روى زمین بزرگ و نزد مؤمنین شریف بودى ، هیچكس را درباره تو راه عیب جویى نبود ، و هیچ گوینده یى نسبت به تو راه خرده گیرى نداشت ] و كسى از تو طمع حق پوشى نداشت [ و براى هیچكس نرمى و مجامله نداشتى ، هر ناتوان و زبونى نزد تو توانا و عزیز بود تا حقش را برایش بستانى ، و هر تواناى عزیز نزدت ناتوان و زبون بود تا حق را از او بستانى، و در این موضوع خویش و بیگانه نزدت برابر بود ، شأن و شخصیتت حق و راستى و مدارا بود .
گفتارت حكمت و ثابت ، و فرمانت خویشتن دارى و دور اندیشى ، و رأیت دانش و تصمیم بود نسبت به هر چه كردى .
هر آینه راه راست روشن گشت و امر مشكل آسان شد و آتش ها خاموش گشت ، و دین به وسیله تو راست شد، و اسلام قوت یافت و امر خدا ظاهر شد ، اگر چه كافران دوست نداشتند ; اسلام و اهل ایمان از بركت تو پابرجا شد ، و بسیار بسیار پیشى گرفتى و جانشینان خود را به رنج بسیار افكندى ( زیرا هر چه بكوشند تا از تو پیروى كنند نتوانند ) ; تو بزرگتر از آنى كه مصیبتت با گریه جبران شود ، مرگ تو در آسمان بزرگ جلوه كرد و مصیبت تو مردم را خرد كرد ، فانّا لله و انّا الیه راجعون ; ما به قضاى خدا راضى و نسبت به فرمانش تسلیم هستیم ، به خدا سوگند مسلمین هرگز كسى را مانند تو از دست ندهند ، تو براى مؤمنین پناه و سنگر و مانند كوه پا برجا بودى ، و بر كافران خشونت و خشم بودى ، خدا تو را به پیغمبرش برساند و ما را از اجرت محروم نسازد و بعد از تو گمراه نگرداند .
مردم همه خاموش بودند تا سخنش تمام شد ، او گریست و اصحاب پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) گریستند ، سپس هر چه جستند او را نیافتند .۱
و در كافى از حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام) روایت شده است:
امام حسن مجتبى (علیه السلام) ـ كسى كه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) او را سید شباب اهل الجنة لقب داد،۲ كه عیسى بن مریم در زمره آن شباب است ـ روز عزاى امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مسجد كوفه به پا خاست، و حمد و ثناى خدا گفت، و بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) درود فرستاد ، سپس فرمود :
اى مردم در این شب مردى وفات كرد كه پیشینیان بر او سبقت نگرفتند و پسینیان به او نرسند ، او پرچم دار رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بود كه جبرئیل در طرف راست و میكائیل در طرف چپش بودند ; از میدان بر نمى گشت جز این كه خدا به او فتح و پیروزى مى داد ; به خدا كه او از مال سفید و سرخ دنیا جز هفتصد درهم كه آن هم از عطایش زیاد آمده بود باقى نگذاشت و مى خواست با آن پول خدمتگزارى براى خانواده اش بخرد ، به خدا كه او در شبى وفات كرد كه یوشع بن نون وصى موسى وفات كرد ، و همان شبى كه عیسى بن مریم به آسمان بالا رفت ، و همان شبى كه قرآن فرود آمد .۳
كسى كه سرآمد گذشتگان است، و آیندگان به گرد او نمى رسند، نه تنها پیشواى مسلمین ، بلكه امام اولین وآخرین است.
عبادت حضرت علی علیه السلام
عابدترین اهل زمان خود بود ، عامّه و خاصّه نقل كردند : كه ضرار بن ضمرة كنانى بر معاویه وارد شد ، معاویه به او گفت : على را برایم وصف نما .
گفت : مرا از این امر معاف كن یا امیرالمؤمنین .
معاویه گفت : معافت نمى كنم .
گفت : بنابراین چاره اى نیست ;
او بعید المدى ـ دوررس از مردم ـ بود ، او شدید القوى بود ، كلام فصل ـ قاطع ـ مى گفت ، و حكم به عدل مى نمود ، علم از جوانب او فوران مى كرد ، و حكمت از نواحى او آشكار بود ، از دنیا و رونق آن بى زار ، و به شب و تاریكى آن مأنوس ; به خدا سوگند او بسیار اشك ریز ، و بسیار در تفكّر بود ، كفّ دست خود برمى گرداند ـ كنایه از حالت تفكّر و حزن ـ و با خود گفتگو مى كرد ; از لباس به كم آن ، و از طعام به غلیظ و بدون خورشت آن بسنده مى كرد ; به خدا سوگند همانند یكى از ما بود ، هنگامى كه پیش او مى رفتیم نزدیك ما مى شد ، و هر زمان كه از او درخواست مى كردیم جواب ما را مى داد ، و با این كه به ما نزدیك بود و مقرّب نزد ما بود از هیبتى كه داشت با او سخن نمى گفتیم ; اگر تبسّم مى نمود همچون لؤلؤ منظوم ( به رشته كشیده شده ) بود ، اهل دین را تنظیم مى نمود ، و مساكین را دوست مى داشت . افراد قوى در امر باطل خود به او طمع نداشتند ، و افراد ضعیف از عدل او مأیوس نبودند .
خدا را شاهد مى گیرم كه در بعضى حالات ، در حالى كه شب پرده هاى تاریكى خود را افكنده ، و شب ستارگان خود را غارت نموده بود ، او را مى دیدم كه به سوى محراب خود مى رود در حالى كه محاسن خود را گرفته ، و همچون مار گزیده به خود مى پیچید ، و همچون گریه حزین گریه مى نمود ; گویا الآن مى شنوم كه مى گوید : یا ربنا یا ربنا ، به سوى خدا تضرّع مى نمود ، سپس به دنیا مى گفت : به من طمع دارى ، به من مشتاق شدى ؟ دور باد ! دور باد ! غیر از من را مغرور كن و گول بزن ، هر آینه از تو سه مرتبه دور شدم ( تو را سه طلاقه كردم ) پس عُمر و زمان تو كوتاه ، و مجلس تو كوچك ، و خطر و اهمّیت تو كم است ، آه ! آه ! از كمى توشه و دورى مسافت و وحشت راه .
پس اشكهاى معاویه بر ریشش جارى شد ، و نتوانست خود را نگهدارد ، و با آستین خود آنها را خشك مى نمود ، و مردم از گریه گلوگیر شدند .
پس معاویه گفت : آرى ، اینچنین بود ابوالحسن (رحمه الله).۱
حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام) بر پدر خود امام زین العابدین (علیه السلام) وارد شد ، از عبادت به حدّى رسیده بود كه هیچ كس به آن نرسیده بود ، هر آینه رنگ او از شب زنده دارى زرد ، و دو چشم او از گریه سرخ شده بود ; پیشانى آن حضرت پینه بسته بود ، و بینى اش از سجود ساییده شده بود ، و دو ساق و قدم آن حضرت از ایستادن در نماز ورم كرده بود .
حضرت باقر(علیه السلام) فرمود :
پس چنین پدر خود را دیدم و نتوانستم جلوى گریه خود را بگیرم ، و بر او گریه كردم ، و پدرم در حال تفكّر بود ; بعد از گذشت زمانى از وارد شدن من ، به من التفات فرمود ، و گفت :
پسرم بعضى از آن نامه هاى مشتمل بر عبادت على بن ابى طالب را به من بده ، پس من به او دادم ، و حضرت كمى از آن قرائت فرمود ، و با بى تابى آنها را گذاشت ، و فرمود : چه كسى بر عبادت على بن ابى طالب قدرت دارد ؟ !۲
شجاعت آن حضرت علیه السلام
شجاعت آن حضرت روشن تر از خورشید است ، او كسى است كه در غزوه بدر ، سى و شش نفر از دلاوران مشركین را كشت۱ ; حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) مشتى از ریگ هاى صحرا را از دست او گرفت و به صورت مشركین پرتاب نمود ، و فرمود: شاهت الوجوه ( مسخ و فاسد شود صورتها ) ، پس این آیه نازل شد : ( وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَكِنَّ اللهَ رَمَى )۲ ، گرفتن ریگها از دست على(علیه السلام) و نفى كردن پروردگار پرتاب آنها را از رسول خدا ، و اثبات كردن آن براى پروردگار، در بیان منزلت على (علیه السلام) نزد رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) كافى است .۳
او كسى است كه در غزوه أُحد ، ندا داده شد كه فتوت منحصر به اوست: لافتى الاّ على لاسیف الاّ ذوالفقار.۴
او كسى است كه به مبارزاتش در غزوه خندق ، تمام ایمان در مقابل كفر بروز نمود ; و در برترى مبارزه او همین بس كه از تمام اعمال امّت تا روز قیامت افضل و برتر است ،۵ و چون این امّت بهترین امّتى است كه آمده است ،۶عمل آن حضرت كه افضل از اعمال این امّت است افضل از اعمال جمیع امتها خواهد بود .
اوست كه فاتح خیبر است بعد از آن كه اوّلى و دوّمى ناكام برگشتند ، و حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) در مورد آن حضرت حدیث رایت را فرمودند۷ ، و بدین وسیله تفسیر قول خداوند متعال روشن شد كه فرمود : ( فَسَوْفَ یأْتِى اللهُ بِقَوْم یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَى الْكَافِرِینَ یجَاهِدُونَ فِى سَبِیلِ اللهِ وَلاَ یخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِم ) ،۸ و درى را كه بیست نفر مى كندند و هفتاد نفر انتقالش مى دادند ، به تنهایى از جا كند و انتقالش داد ، و عامّه و خاصّه ، مخالف و مؤالف ( موافق ) اعتراف كردند ، كه این كار با قوه جسدانى ممكن نیست .۹
فخر رازى بزرگ عالم عامّه در این موضوع مى گوید :
سرّ مطلب این بود كه حضرت على(علیه السلام) در آن هنگام نظرش از عالم اجساد و ماده قطع شد ، و ملائكه انوارِ عالم كبریا را بر او اشراق نمودند ، سپس روحش قوت گرفته ، و همانند جواهر ارواح ملكى شده ، و پرتوهاى عالم قدس و عظمت در او ظاهر گشته است ، و البتّه در این صورت قدرتى براى او حاصل شده ، كه بتواند كارى انجام دهد كه دیگران از آن عاجزند .۱۰
و اوست كسى كه شب به جاى پیغمبر خاتم(صلى الله علیه وآله وسلم)خوابید ، و جان خود را به خدا فروخت، خوابیدنى كه نشان دهنده علّو شأن او است ، پس جبرئیل امین وحى خدا نزد سر آن حضرت ، و میكائیل امین خزائن ارزاق خدا نزد پاى آن حضرت ایستادند ، و جبرئیل ندا داد : بخّ بخّ من مثلك یا ابن ابى طالب یباهى الله بك الملائكة ،۱۱ آفرین ! آفرین ! كیست مثل تو اى پسر ابى طالب ، خداوند متعال به تو بر ملائكه مباهات و افتخار مى كند ، و خداوند متعال در شأن آن معامله ، این آیه را نازل فرمود : ( وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ )۱۲ این شجاعتِ صغراى حضرت است ، اما شجاعتِ كبرى و غلبه بر نفس و هوى ، مطلبى است كه قلم و بیان از تحریر آن عاجزند .
کرم آن حضرت علیه السلام
او كسى بود كه مالكِ گنج هاى قیصر ( كسرى ) و خزائن بلاد و كشورها بود ، ولى افطارش به نان جو و نمك بود ;۱ با دست خود درختان خرماى قومى از یهود را آبیارى مى كرد ، و اجرت و مزد آن را صدقه مى داد ، و بر شكم خود سنگ مى بست .۲
او كسى است كه چهار درهم به دست آورد ، پس یك درهم را شبانه انفاق كرد ، دیگرى را روزانه ، یكى را مخفیانه ، و دیگرى را آشكار ، پس در شأن او نازل شد : ( الَّذِینَ ینفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّیلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلاَنِیةً )۳ .
فصاحت و بلاغت آن حضرت علیه السلام
فصاحت و بلاغت آن حضرت در خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار و دعاهاى آن حضرت تجلّى كرده است ، و بزرگان حكمت و فصاحت از آوردن مانند آن ، چه از جهت هئیت و چه از جهت ماده ، عاجز شده اند .
امامت آن حضرت علیه السلام
جانشین حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) ، یا باید كسى باشد كه داراى این مقامات مذكوره است ، یا كسى كه فاقد آنها است .
ـ اگر جانشین داراى آن مقامات باشد ، فرموده پروردگار متعال كه مى فرماید : ( أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَینَة مِّن رَّبِّهِ وَیتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ )۱ محقق شده، و آیه : ( وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا * وَالْقَمَرِإِذَاتَلاَهَا )۲ متجلّى خواهد بود .
ـ اگر فاقد مقامات باشد ، ظلمات و تاریكى جانشین نور و روشنایى گشته ، و جاى هدایت ، ضلال و گمراهى خواهد نشست : ( قُلْ هَلْ یسْتَوِى الاَْعْمَى وَالْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ )۳ .
لذا اثبات خلافت حضرت على(علیه السلام) براى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)و نفى خلافت از غیر آن حضرت محتاج به دلیل و برهان نیست .
ولى با وجود این ، اگر چه در بحث امامت ، بیان شرایط امامت روشن ساخت كه مصداق منحصر به فرد براى جانشینى رسول اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) ، حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام)است ، در این بحث به وجوه دیگرى امامت و خلافت بلافصل آن حضرت را اثبات مى كنیم .
دو قضیه در این بحث مورد نظر است :
ـ ثبوت خلافت حضرت على(علیه السلام) براى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)
ـ نفى خلافت از غیر آن حضرت
و هر دو قضیه براى هر مسلمان از قضایایى است كه نیاز به استدلال ندارد ، بلكه فقط نیاز به تذكر و یادآورىِ امورى است كه تصور آنها ملازم با تصدیق این دو قضیه است .
امر اوّل : خلیفه جانشینِ مستخلف عنه است ، به جاى او مى نشیند ، و بدل از او خواهد بود ; و حقیقت خلافت اقتضا دارد كه خلیفه به تمام آنچه مستخلف عنه انجام مى داد ، قیام كند ، و آنچه كه از او انتظار مى رفت ، به وسیله خلیفه برآورده شود ; یعنى باید به وسیله خلیفه خلأ فقدان مستخلف عنه جبران شود .
بنابراین باید بین خلیفه و مستخلف عنه تناسب خاصى باشد ، كه با وجود آن تناسب خلافت محقق است ، و با نبود آن، خلافت منتفى است ; بدین جهت معقول نیست كه ظلمت و تاریكى خلیفه و بدلِ نور گردد ، یا جاهل و نادان جانشین عالم و دانا گردد ، یا فاقد بدل واجد باشد ، ... .
امر دوّم : باید تأمل شود كه مستخلف عنه ، یعنى رسول اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) چه كسى است ، و از آن وجود مقدّس ، براى امّت چه انتظارى است ؟
حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) انسان كاملى است كه در تمام آنچه خداوند متعال از كمالات علمى و عملى و آیات تشریعى و تكوینى به ایشان عطا فرموده ، برتر از همه انبیا و مرسلین است ; و غرض از بعثت آن حضرت به فعلیت رسیدن استعداد كمالاتى است كه براى انسان است ; رسیدن به مقاماتى از فضایل كه ملأ اعلى به آن غبطه مى خورد ، و خداوند متعال به آن بر ملائكه مباهات و افتخار مى نماید ، غرض احقاق حق ، و اعطاى حقِ هر صاحب حقى است ، و به پا داشتن مردم به قسط و عدل به آنچه پروردگار متعال از قرآن و میزان فرو فرستاده است : ( قَدْ جَاءَكُم مِّن اللهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِینٌ * یهْدِى بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاط مُّسْتَقِیم )۴ ، ( لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ )۵.
امر سوّم: همانطور كه گفته شد، خلیفه حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم)باید نمونه عالى شخصیت آن حضرت در علم و عمل و خلق باشد ، تا خلأ وجود آن حضرت را در تعلیم و تربیت انسان ، و تلاوت آیات خداوند پر كند ; او باید در تنزیل آیات و تأویل آنها ، ظاهر و باطن ، محكم و متشابه ، عام و خاص ، و ناسخ و منسوخ آیات راهنماى مردم باشد ; و اسرار پنهان آیات ، و جواهر مخزون در حروف مقطعه اوّل سور قرآن را بیان كند .
و در یك كلمه : خلیفه حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) باید كسى باشد كه داراى علم كتابى باشد كه در آن تفصیل هر چیزى است : ( مَا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِنْ شَىْء ) ،۶ و متكفل تزكیه مردم از وسوسه هاى شیطانى ، و هواهاى نفسانى ، و رذایل خُلقى و عملى باشد ، تا عقول مردم با تصفیه از كدورات ، مستعد دریافت انوار كتابى شوند كه غیر از پاكیزگان كسى به آن نمى رسد ; در نتیجه نفوس مردم ، خزائنِ جواهرِ حكمتى شود كه خداوند متعال آن را به هر كس كه بخواهد مى دهد .
آرى ، اگر خلیفه ، جانشین پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در آنچه از آن وجود مقدّس از تعلیم و تربیت امت انتظار مى رود ، باشد ، آنگاه غرض از خاتمیت رسالت ، و ابدیت شریعت محقق شده ، و هدف از بعثت به وقوع مى پیوندد : ( هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الاُْمِّیینَ رَسُولا مِّنْهُمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَكِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ ) .۷
و اگر چه نبوت به بعثت حضرت خاتم(صلى الله علیه وآله وسلم) تمام مى شود ، ولى غرض از نبوّت كه تزكیه امّت و تعلیم كتاب و حكمت است تا روز قیامت باقى خواهد ماند ، و این مهم تنها به قیام كسى كه داراى خصوصیت موجود در مفهوم خلافت است ـ و بیان شد ـ محقق مى شود .
امر چهارم : آیا مصداق خلیفه حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم)، بعد از آن حضرت ، على بن ابى طالب(علیه السلام) است یا غیر از او ؟
اگر حضرت على(علیه السلام) باشد ، پس او كسى است كه فضایل نبى اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)در او تجلّى پیدا كرده است ; و هر چند به گوشه اى از آن فضایل آن حضرت اشاره كرده ایم ، در اینجا به بعضى دیگر از آن دریاى فضائل اشاره مى كنیم :
او كسى است كه اجماع و سنّت قائم است كه او وارث علم نبى اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) است :
ـ امّا اجماع را حاكم نیشابورى در مستدرك نقل مى كند : « ... پس به این ظاهر شد اجماع بر این كه على وارث علم نبى(صلى الله علیه وآله وسلم) است نه كسان دیگر » .۸
ـ امّا از سنّت فقط اكتفا مى كنیم به كلام حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) كه فرمود : انا مدینة العلم و على بابها ،۹ و فرمود : انا دار الحكمة و على بابها .۱۰
حدیث انا مدینة العلم از جهت سند بى نیاز از بحث است ، زیرا این حدیث اگر متواتر لفظى و معنوى نباشد قطعاً متواتر اجمالى است .
و دلالت حدیث روشن است ، كه باب مدینه علم رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) حضرت على(علیه السلام) است ، پس هر شخص ـ هر كس كه باشد ـ نمى تواند به این مدینه وارد شود الاّ از این باب .
به نطق على(علیه السلام) درِ این شهر علم باز ، و به سكوت او این در بسته مى شود .
آیا علمى كه نبى اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مدینه آن و على(علیه السلام) باب آن است چه علمى است ؟
این همان علمى است كه حضرت آدم به آن استحقاق خلیفه شدن خداوند را در زمین پیدا كرد : ( وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ* وَعَلَّمَ آدَمَ الاَْسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِى بِأَسْمِاءِ هَؤُلاَء إِنْ كُنتُمْ صَادِقِینَ ) .۱۱
بلكه خداوند متعال علاوه بر تعلیمِ پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)به آنچه بر حضرت آدم و غیر او از پیغمبران نازل فرموده ، او را به مقتضاى خاتمیت ، به علوم دیگرى نیز مختص گردانیده است .
خداوند متعال در شأن علمى كه به كلیم خود موسى تعلیم فرموده است مى فرماید : ( وَكَتَبْنَا لَهُ فِى الاَْلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَىْء )۱۲ ، ولى نسبت به علمى كه به حبیب خود حضرت خاتم تعلیم فرموده مى فرماید : ( وَنَزَّلْنَا عَلَیكَ الْكِتَابَ تِبْیانًا لِّكُلِّ شَىْء ) .۱۳
اما حدیث انا دار الحكمه ] مدینة الحكمة [ و على بابها را عدّه اى از اصحاب حدیث ، مثل ترمذى در صحیح خود ،۱۴و خطیب بغدادى در تاریخ۱۵ و دیگران نقل كرده اند .
و دلالت این حدیث نیز واضح است كه : به دار و خانه حكمت نمى توان داخل شد مگر از باب آن ، و حكمتى كه حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) مدینه آن و امیرالمؤمنین(علیه السلام) باب آن است ، حكمت مطلقه اى است كه خداوند متعال در قرآن مجید ، مطلق آن حكمت را خیر بسیار شمرده و هر كس را كه بخواهد مورد آن قرار داده است : ( یؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ یشَاءُ وَمَنْ یؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَیراً كَثِیراً ) ،۱۶ و حال آن كه تمام متاع دنیا با زینت آسمان آن به ستارگان و خورشید و ماه ها ، و سیاره هاى محیر العقول را ، قلیل شمرده است : ( قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ ) .۱۷
آرى ، مبدأ این حكمت خداوند علىّ عظیم ، و محل تجلى آن قرآن عظیم است : ( الر كِتَبٌ أُحْكِمَتْ آیتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِیم خَبِیر )۱۸ .
و هر كس دنبال این حكمت باشد ـ كه گمشده هر مؤمن ، و مطلب و مقصود هر انسان است ـ به جز از طریق و راه على بن ابیطالب (علیه السلام) نمى تواند به آن برسد .
مخفى نیست كه عظمت علم و حكمت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فوق آن است كه عقول مردم آن را ادراك كنند ، چون او ـ از هر جهت ـ انسان كامل مطلق است ، و مقتضاى برهان این است كه آنچه در انسان از استعدادهاى كمال علمى و عملى نهاده شده ، در فرد كاملى كه كامل تر از او نیست به فعلیت برسد ، و خداوند متعال مى فرماید : ( وَأَنزَلَ اللهُ عَلَیكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللهِ عَلَیكَ عَظِیماً ) .۱۹
پس آنچه را كه خداوند علىّ عظیم ـ كه حدّى براى عظمت او نیست ـ عظیم و بزرگ بشمارد ، بزرگتر از آن خواهد بود كه عقول مردم به درك حدّ عظمت آن برسند ; و على(علیه السلام) باب این علم و حكمت است ، و در یك كلمه : از سوى دیگر باب علم خاتم ، باب علم عالَم است .
عامّه و خاصّه اتّفاق دارند كه حضرت على(علیه السلام)فرمود : سلونى قبل ان تنقذونى ،۲۰ از من بپرسید قبل از آن كه مرا از دست بدهید ، آن حضرت مورد سؤال را محدود به حدّى نفرمود ، پس معلوم مى شود ، گوینده این كلام باب علمى است كه مدد كننده او مثقال ذره اى از علمش مخفى و پنهان نیست .
این ، مرتبه و منزلت حضرت على(علیه السلام) در علم و حكمت است ، و دوست و دشمن به آن اعتراف دارند .
معاویه به ابن عبّاس گفت: چه مى گویى در على بن ابى طالب؟
ابن عبّاس گفت : به خدا سوگند ، او عَلم هدایت است ، و كهف و موضع تقوى ، محل عقل و خرد ، و كوه اندیشه است ; او نور شب است در تاریكى تیره ، و دعوت كننده به راه بزرگ ، و عالم به آنچه در صحف گذشتگان بوده ، و قائم به تأویل و ذكر و یادآورى مردم ، متعلّق به اسباب هدایت ، و تارك جور و اذیت ; او دورى كننده از راه هاى پستى ، و بهترین كسى است كه ایمان آورْد و پرهیزكار شد ، و سید و سروَر كسانى كه پیراهن و رداى ] امامت [را پوشیدند ، و افضل كسانى است كه حج به جا آورده ، و سعى نموده اند ، و با گذشت ترین شخصى است كه به عدل رفتار كرد و مساوات برقرار نمود ... .۲۱
عایشه گفت : على اعلم مردم است به سُنّت .۲۲
عمر بن الخطاب گفت : به خدا پناه مى برم از معضله و مشكله اى كه ابوالحسن ـ حضرت على(علیه السلام) ـ براى حلّ آن نباشد ،۲۳ و به نجات خود از هلاكت در معضلات به علم على(علیه السلام) ، اعتراف نمود .
معاویه گفت : فقه و علم به رحلت على بن ابى طالب رفت . برادرش عتبه گفت : اهل شام این كلام را از تو نمى شنوند . گفت : مرا واگذار .۲۴
نتیجه این كه :
بعد از تصریح رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) ـ كه خداوند در شأن او فرمود : ( وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ )۲۵ به خلافت بلافصل و افضل بودن على بن ابى طالب از همه امت از هر جهت ، و با وجود اجماع همه فِرَق و اعتراف حتى از سخت ترین دشمنان آن حضرت ـ كه هر چه در قدرت براى خاموش كردن نور او داشتند به كار بردند ـ شكى باقى نمى ماند كه على بن ابى طالب همان بدر تام و ماه تابانى است كه باید جانشین خورشید آسمان نبوت باشد ، و در اشراق انوار كتاب و حكمت قائم مقام رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)باشد ، و در هدایت و پیشوایى نایب آن حضرت باشد : ( أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَینَة مِّن رَّبِّهِ وَیتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ ) .۲۶