مصونيتى كه لغو شد

مسلمانانى كه در اثر شكنجه و آزار قريش از مكه به حبشه مهاجرت كرده بودند، همه روزه انتظار خبر تازه اى از جانب مكه و مكيان داشتند. هرچند آنها و هم مسلكانشان كه پرچمدار توحيد و عدالت بودند نسبت به انبوه مخالفين ، يعنى طرفداران بت پرستى و ادامه نظام اجتماعى موجود، بسيار در اقليت بودند، اما مطمئن بودند كه روز به روز بر طرفداران آنها افزوده و از مخالفين آنها كاسته مى شود. و حتى ناميد نبودند كه تمام قريش بزودى پرده غفلت را بدرند و راه رشد و صلاح خويش را باز يابند و مانند آنان آيين بت پرستى را رها كرده راه مسلمانى پيش گيرند.
از قضا شايعه اى در آن نقطه از حبشه كه آنها بودند به وجود آمد مبنى بر اينكه همه قريش تغيير عقيده و رويه داده و اسلام اختيار كرده اند. هرچند اين خبر رسما تاءييد نشده بود، اما ايمان و اعتقاد و اميدوارى فراوانى كه مسلمانان به گسترش و پيروزى آيين اسلام داشتن ، سبب شد تا گروهى از آنان بدون آنكه منتظر تاءييد خبر از طرف مقامات رسمى بشوند، راه مكه را پيش گيرند يكى از آنان عثمان بن مظعون ، صحابى معروف بود كه فوق العاده مورد علاقه رسول اكرم و احترام همه مسلمانان بود.

عثمان بن مظعون همينكه به نزديكيهاى مكه رسيد، فهميد قضيه دروغ بوده و قريش بالعكس بر شكنجه و آزار مسلمانان افزوده اند. نه راه رفتن داشت و نه راه برگشتن ؛ زيرا حبشه راه نزديكى نبود كه به آسانى بتوان برگشت . از آن طرف وارد مكه شدن همان و تحت شكنجه قرار گرفتن همان . بالا خره يك چيز به نظرش رسيد و آن اينكه از عادت جارى و معمول عرب استفاده كند و خود را در ((جوار)) يكى از متنفذين قريش قرار دهد.
طبق عادت عرب ، اگر كسى از ديگرى ((جوار)) مى خواست ، يعنى از او تقاضا مى كرد كه او را پناه دهد و از او حمايت كند، آن ديگرى جوار مى داد و تا پاى جان هم از او حمايت مى كرد. براى عرب ننگ بود كه كسى جوار بخواهد ولو دشمن و او جوار ندهد، يا پس از جوار دادن از او حمايت نكند. عثمان نيمه شب وارد مكه شد و يكسره به طرف خانه وليد بن مغيره مخزومى كه از شخصيتهاى برجسته و ثروتمند و متنفذ قريش بود رفت و از او جوار خواست . وليد هم جوار او را پذيرفت .
روز بعد، وليد بن مغيره هنگامى كه اكابر قريش در مسجدالحرام جمع بودند به مسجدالحرام آمد و عثمان بن مظعون را با خود آورد و رسما اعلام كرد كه عثمان در جوار من است و از اين ساعت اگر كسى متعرض او شود متعرض ‍ من شده است . قريش كه جوار وليد بن مغيره را محترم مى شمردند، ديگر معترض عثمان نشدند. و او از آن ساعت ((مصونيت )) پيدا كرد، آزادانه مى رفت و مى آمد و مانند يكى از قريش در مجالس و محافل آنها شركت مى كرد.
اما در همان حال ، قريش لحظه اى از آزار و شكنجه ساير مسلمانان فروگذار نمى كردند. اين جريان بر عثمان كه هرگز راحت خود و رنج ياران را نمى توانست ببيند سخت گران مى آمد. روزى با خود انديشيد اين مروت نيست من در پناه يك نفر مشرك آسوده باشم و برادران همفكر و همعقيده ام در زير شكنجه و آزار باشند. از اين رو نزد وليد بن مغيره آمد و گفت :((من از تو متشكرم ! تو به من پناه دادى و از من حمايت كردى ، ولى از امروز مى خواهم از جوار تو خارج شوم و به ياران خود محلق شوم . بگذار هر چه بر سر آنها مى آيد بر سر من نيز بيايد)).
برادرزاده جان ! شايد به تو خوش نگذشته و پناه من نتوانسته تو را محفوظ نگاه دارد.
((چرا، من از اين جهت ناراضى نيستم ، من مى خواهم بعد از اين جز در پناه خدا زندگى نكنم )).
حالا كه اين چنين تصميم گرفته اى ، پس همان طور كه روز اول ، من تو را به مسجدالحرام بردم و در مجمع عمومى قريش پناهندگى تو را اعلام كردم ، به مسجدالحرام بيا و رسما در مجمع قريش خروج خود را از پناهندگى من اعلام كن .
((بسيار خوب ! مانعى ندارد.
وليد و عثمان با هم به مسجدالحرام آمدند هنگامى كه سران قريش گرد آمدند، وليد اظهار كرد: همه بدانند كه عثمان آمده است تا خروج خود را از جوار من اعلام كند.
((راست مى گويد، براى همين منظور آمده ام و اضافه مى كنم كه در مدتى كه در جوار وليد بودم ، از من خوب حمايت كرد و از اين جهت هيچگونه نارضاييى ندارم . علت خروج من از جوار او فقط اين است كه دوست ندارم غير از خدا احدى را پناهگاه خودم محسوب دارم )).
به اين ترتيب مدت جوار عثمان به پايان رسيد و مصونيتى كه تا آن ساعت داشت لغو شد. اما عثمان مانند اينكه تازه اى در زندگيش رخ نداده ، مثل روزهاى پيش در محفل قريش شركت كرد.
از قضا در آن روز لبيد بن ربيعه شاعر معروف عرب به مكه آمده بود، به قصد اينكه قصيده معروف خود را كه يكى از شاهكارهاى قصايد عرب جاهليت است و تازه به نظم آورده بوددر محفل قريش بخواند. قصيده لبيد با اين مصراع آغاز مى گردد:
((اَلا كُلُّ شَيْى ءٍ ما خَلاَاللّه باطِلٌ))
يعنى :((هرچيز جز خداوند باطل است ، حق مطلق ذات اقدس احديت است )).
رسول اكرم ، در باره اين مصراع فرموده است :((راسترين شعرى است كه عرب سروده است )).
لبيد به مجمع قريش آمد و قرار شد قصيده خويش را قرائت كند. حضار مجلس سراپا گوش شدند كه شاهكار تازه لبيد را بشنوند. لبيد با غرور افتخارآميزى خواندن قصيده را آغاز كرد و تا گفت :
((اَلا كُلُّ شَيْى ءٍ ما خَلاَاللّه باطِلٌ))
عثمان بن مضعون ، كه در كنارى نشسته بود، مهلت نداد مصراع دوم را بخواند، به علامت تصديق گفت :((احسنت ، راست گفتى ، حقيقت همين است ، همه چيز جز خدا باطل و بى حقيقت است )).
لبيد مصراع دوم را خواند:
((وَكُلُّ نَعيمٍ لا مَحالَةَ زائِلٌ))
يعنى :((هر نعمتى جبرا فناپذير و معدوم شدنى است ))
فرياد عثمان بلند شد:((اما اين يكى را دروغ گفتى ، همه نعمتها فنا شدنى نيست ، اين فقط در باره نعمتهاى اين جهان صادق است . نعمتهاى آن جهانى همه پايدار و باقى است )).
تمام جمعيت به طرف عثمان بن مظعون اين مرد جسور خيره شدند. هيچكس انتظار نداشت در محفلى كه از اكابر و اشراف قريش تشكيل شده و شاعرى با شخصيت مانند لبيد بن ربيعه از را دورآمده تا شاهكار خود را بر قريش عرضه دارد، مردى مانند عثمان بن مظعون كه تا ساعتى پيش در پناه ديگرى بود و اكنون نه تاءمين مالى دارد و نه تاءمين جانى و همه همفكران و هم مسلكانش در زير شكنجه به سر مى برند، اينگونه جسارت بورزد و اظهار عقيده كند. جمعيت به لبيد گفتند:((شعر خويش را تكرار كن )) باز تا لبيد گفت :
((اَلا كُلُّ شَيْى ءٍ ما خَلاَاللّه باطِلٌ))
عثمان گفت :((راست است ، درست است !)).
و چون لبيد گفت :
((وَكُلُّ نَعيمٍ لا مَحالَةَ زائِلٌ))
عثمان گفت :((دروغ است ، اين طور نيست ، نعمتهاى آن جهانى فناپذير نيست )).
اين دفعه خود لبيد بيش از همه ناراحت شد، فرياد برآورد: اى مردم قريش ! به خدا! قسم ! سابقا مجالس شما اين طور نبود، در ميان شما اينگونه افراد جسور و بى ادب نبودند، چه شده كه اين جور اشخاص در ميان شما پيدا شده اند؟
يكى از حضار مجلس ، براى اينكه از لبيد دلجويى كرده باشد و او را به قرائت قصيده اش ادامه دهد، گفت : از حرف اين مرد ناراحت نباش ، مرد سفيهى است ، تنها هم نيست ، يك عده سفيه ديگر هم در اين شهر پيدا شده اند و با اين مردم همعقيده اند. اينها از دين ما خارج شده اند. و دين ديگرى براى خود انتخاب كرده اند.
عثمان جواب تندى به گوينده اين سخن داد. او هم ديگر طاقت نياورد، از جا حركت كرد و سيلى محكمى به چهره عثمان نواخت كه يك چشمش ‍ كبود شد.
يكى از حضار مجلس گفت : عثمان ! قدر ندانستى ، در جوار خوب آدمى بودى ، اگر در جوار وليد بن مغيره باقى مانده بودى اكنون چشمت اين طور نبود.
عثمان گفت :((پناه خدا مطمئنتر و محترمتر است از پناه غير خدا هر كه باشد. اما چشمم بدانكه چشم ديگرم نيز آرزومند است به افتخار نايل شود كه اين چشمم نايل شده است )).
خود وليد بن مغيره آمد جلو و گفت :
عثمان ! من حاضرم جوار خودم را تجديد كنم .
((اما من تصميم گرفته ام جز جوار خدا جوار احدى را نپذيرم ))(130)

 

130-اسدالغابه ، ج 3، ص 385 و 386. سيره ابن هشام ، ج 1، ص 364 370.

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: