((خدايا مرا به خاندانم برنگردان !))
اين جمله اى بود كه ((هند)) زن ((عمرو بن الجموح )) پس از آنكه شوهرش مسلح شد و براى شركت در جنگ احد راه افتاد، از زبان شوهرش شنيد. اين اولين بار بود كه عمرو بن الجموح با مسلمانان در جهاد شركت مى كرد، تا آن وقت شركت نكرده بود. زيرا پايش لنگ بود و اتفاقا به شدت مى لنگيد. و مطابق حكم صريح قرآن مجيد، بر آدم كور و آدم لنگ و آدم بيمار جهاد واجب نيست(128). او هرچند خود شخصا در جهاد شركت نمى كرد، اما چهار شير پسر داشت كه همواره در ركاب رسول اكرم حاضر بودند، و هيچكس گمان نمى كرد و انتظار نداشت كه عمرو با عذر شرعى كه دارد، خصوصا با فرستادن چهار پسر برومند، سلاح برگيرد و به سربازان ملحق شود.
خويشاوندان عمرو، همينكه از تصميم وى آگاه شدند آمدند مانع شوند، گفتند:((اولاً تو شرعا معذورى ، ثانيا چهار فرزند سرباز دلاور دارى كه با پيغمبر حركت كرده اند، لزومى ندارد خودت نيز به سربازى بروى !))
گفت :((به همان دليل كه فرزندانم آرزوى سعادت ابدى و بهشت جاويدان دارند من هم دارم . عجب ! آنها بروند و به فيض شهادت نايل شوند و من در خانه پيش شما بمانم ، ابدا ممكن نيست )).
خويشاوندان عمرو از او دست برنداشتند و دائما يكى پس از ديگرى مى آمدند كه او را منصرف كنند. عمرو براى خلاصى از دست آنها به خود رسول اكرم ملتجى شد:((يا رسول اللّه ! فاميل من مى خواهند مرا در خانه حبس كنند و نگذارند در جهاد در راه خدا شركت كنم . به خدا قسم آرزو دارم با اين پاى لنگ به بهشت بروم )).
((يا عمرو! آخر تو عذر شرعى دارى ، خدا تو را معذور داشته است ، بر تو جهاد واجب نيست )).
((يا رسول اللّه ! مى دانم ، در عين حال كه بر من واجب نيست باز هم ...)).
رسول اكرم فرمود:((مانعش نشويد، بگذاريد برود، آرزوى شهادت دارد، شايد خدا نصيبش كند)).
از تماشايى ترين صحنه هاى احد، صحنه مبارزه عمرو بن الجموح بود كه با پاى لنگ ، خود را به قلب سپاه دشمن مى زد و فرياد مى كشيد ((آرزوى بهشت دارم )). يك از پسران وى نيز پشت سر پدر حركت مى كرد. آن قدر اين دو نفر مشتاقانه جنگيدند تا كشته شدند.
پس از خاتمه جنگ ، بسيارى از زنان مدينه از شهر بيرون آمدند تا از نزديك از قضايا آگاه گردند، خصوصا كه خبرهاى وحشتناكى به مدينه رسيده بود. عايشه همسر پيغمبر يكى از آن زنان بود. عايشه اندكى كه از شهر بيرون رفت ، چشمش به هند زن عمرو بن الجموح افتاد در حالى كه سه جنازه بر روى شترى گذاشته بود و مهار شتر را به طرف مدينه مى كشيد.
عايشه پرسيد: چه خبر؟
الحمدللّه ! پيغمبر سلامت است ، ايشان كه سالم هستند ديگر غمى نداريم . خبر ديگر اينكه :((رَدَّاللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ خداوند كفار را در حالى كه پر از خشم بودند برگردانيد))
اين جنازه ها از كيست ؟
اينها جنازه برادرم و پسرم و شوهرم است .
كجا مى برى ؟
مى برم به مدينه دفن كنم .
هند اين را گفت و مهار شتر را به طرف مدينه كشيد، اما شتر به زحمت پشت سر هند راه مى رفت و عاقبت خوابيد.
عايشه گفت : بار حيوان سنگين است ، نمى تواند بكشد.
اين طور نيست ، اين شتر ما بسيار نيرومند است . معمولاً بار دو شتر را به خوبى حمل مى كند. بايد علت ديگرى داشته باشد اين را گفت و شتر را حركت داد، تا خواست حيوان را به طرف مدينه ببرد دو مرتبه زانو زد و همين كه روى حيوان را به طرف احد كرد ديد به تندى راه افتاد.
هند ديد وضع عجيبى است ، حيوان حاضر نيست به طرف مدينه برود، اما به طرف احد به آسانى و سرعت راه مى رود. با خود گفت ، شايد رمزى در كار باشد. هند در حالى كه مهار شتر را مى كشيد و جنازه ها بر روى حيوان بودند، يكسره به احد برگشت و به حضور پيغمبر رسيد: يا رسول اللّه ! ماجراى عجيبى است ، من اين جنازه ها را روى حيوان گذاشته ام كه به مدينه ببرم و دفن كنم ، وقتى كه اين حيوان را به طرف مدينه مى خواهم ببرم از من اطاعت نمى كند، اما به طرف احد خوب مى آيد، چرا؟
((آيا شوهرت وقتى كه به احد مى آمد چيزى گفت ؟)).
يا رسول اللّه ! پس از آنكه راه افتاد اين جمله را از او شنيدم :
((خدايا! مرا بخاندانم برنگردان )).
پس همين است ، دعاى خالصانه اين مرد شهيد مستجاب شده است ، خداوند نمى خواهد اين جنازه برگردد. در ميان شما انصار كسانى يافت مى شوند كه اگر خدا را به چيزى بخوانند و قسم بدهند، خداوند دعاى آنها را مستجاب مى كند، شوهر تو عمرو بن الجموح يكى از آن كسان است )).
با نظر رسول اكرم ، هر سه نفر را در همان احد دفن كردند. آنگاه رسول اكرم رو كرد به هند:((اين سه نفر در آن جهان پيش هم خواهند بود)).
يا رسول اللّه ! از خداوند بخواه من هم پيش آنها بروم .(129)
128- ( لَيْسَ عَلَى اْلاَعْمى حَرَجٌ وَلا عَلَى اْلاَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ ) (سوره فتح ، آيه 18)
129- شرح ابن ابى الحديد ج 3 (چاپ بيروت ) ص 566.