مقدمه

dastane-rastan-jelde1

در مدتي كه مشغول جمع آوري و تنظيم و نگارش يا چاپ اين داستانها بودم ، به هر يك از رفقا كه برخورد مي كردم و مي گفتم كتابي در دست تأليف دارم مشتمل بر يك عده داستانهاي سودمند واقعي، كه از كتب احاديث ياكتب تواريخ و سير استخراج كرده با زباني ساده و سبكي اينچنين نگارش مي دهم، تا در دسترس عموم قرار بگيرد، همه تحسين و تمجيد مي كردند و اين را بالاخص براي طبقه جوان كاري مفيد مي دانستند. 

بعضيها از آن جهت كه تاكنون نسبت به داستانهاي سودمند اخبار و احاديث اين كار انجام نشده، اين را يك نوع ابتكار تلقي مي كردند و مي گفتند: جاي اين كتاب تاكنون خالي بود.

البته كتابهاي سودمند، كه مستقيما متن حقايق اخلاقي و اجتماعي را به لباس بيان در آورده اند، يا كتبي كه حقايق زندگي را در لباس داستان كه فكر و قلم نويسنده، آن را ساخته و پرداخته است و حقيقتي ندارد مجسم كرده اند، يا كتب سيرت كه از اول تا آخر در مقام نقل تاريخ زندگي يك يا چند شخصيت بزرگ بوده اند از شماره بيرون است، ولي نويسنده تاكنون به كتابي برنخورده است كه مؤلف به منظور هدايت و ارشاد و تهذيب اخلاق عمومي داستانهايي سودمند، از كتب تاريخ و حديث استخراج كرده و در دسترس عموم قرار داده باشد. اگر هم اين كار شده است، نسبت به داستانهاي اخبار و احاديث صورت نگرفته است.

اين فكر خواه يك فكر ابتكاري باشد و خواه نباشد، از من شروع نشده وابتكار من نبوده است. در يكي از جلسات هيئت تحريريه شركت انتشار كه از يك عده اساتيد و فضلا تشكيل مي شود، و اينجانب نيز افتخار عضويت آن هيئت را دارد، يكي از اعضاء محترم پيشنهاد كرد كه خوب است كتابي اخلاقي و تربيتي نگارش يابد، ولي نه به صورت بيان بلكه بصورتحكايت و داستان. آن هم نه داستانهاي جعلي و خيالي بلكه داستانهاي حقيقي و واقعي، كه در كتب اخبار و احاديث يا كتب تواريخ و تراجم (شرح احوال) ضبط شده است.

اين پيشنهاد مورد قبول هيئت واقع شد. سهمي كه اينجانب دارد اينست كه بيش از ساير اعضاء اين فكر در نظرم مقبول و پسنديده آمد، و همان وقت تعهد كردم كه اين وظيفه را انجام دهم. اثري كه اكنون مشاهده مي فرماييد مولود آن پيشنهاد و آن تعهد است.

ماخذ و مدارك داستانها با قيد صفحه و احيانا با قيد چاپ كتاب، درپاورقي نشان داده شده و گاه هست كه بيش از يك مأخذ در پاورقي ذكر شده ،

غالبا ذكر بيش از يك مأخذ براي اين بوده كه در نقلها كم و زيادي وجودداشته، و قرائن نشان مي داده كه از هر كدام چيزي افتاده، يا آنكه ناقل عنايتي به نقل همه داستان نداشته است.

در بيان و نگارش هيچ داستاني از حدود متن مأخذي كه نقل گشته تجاوزنشده، و نگارنده از خيال خود چيزي بر اصل داستان نيفزوده يا چيزي از آن كم نكرده است. ولي در عين حال اين كتاب يك ترجمه ساده تحت اللفظي نيست، بلكه سعي شده در حدودي كه قرائن و امارات دلالت مي كند، ومقتضاي طبيعت و روحيه هاي بشري است، بدون آنكه چيزي بر متن داستان افزوده گردد، هر داستاني پرورش داده شود.

با اينكه غالبا نقطه شروع و خط گردش داستان با آنچه در مأخذ آمده فرق دارد، و طرز بيان مختلف و متفاوت است، بعلاوه تا حدودي داستان دراينجا پرورش يافته است، اگر خواننده به مأخذ مراجعه كند، مي بيند اين تصرفات طوري به عمل آمده كه در حقيقت داستان، هيچگونه تغيير و تبديلي نداده، فقط داستان را مطبوع تر و شنيدني تر كرده است.

در اين كتاب از لحاظ نتيجه داستان هيچگونه توضيحي داده نشده، مگر آنكه در متن داستان جمله اي بوده كه نتيجه را بيان مي كرده است. و حتي عنواني كه روي داستان گذاشته شده سمعي شده، حتي الامكان، عنواني باشد كه اشاره به نتيجه داستان نباشد. البته اين بدان جهت بوده كه خواسته ايم نتيجه گيري را به عهده خودخواننده بگذاريم.

كتاب و نوشته بايد هم زحمت فكر كردن را از دوش خواننده بردارد و هم او را وادار به تفكر كند و قوه فكري او را برانگيزد. آن فكري كه بايد ازدوش خواننده برداشته شود، فكر در معني جمله ها و عبارات است، از اين نظر تا حدي كه وقت و فرصت اجازه مي داده كوشش شده كه عبارات روان ومفهوم باشد. و اما آن فكري كه بايد به عهده خواننده گذاشته شود فكر درنتيجه است، هر چيزي تا خود خواننده درباره آن فكر نكند و از فكر خودچيزي بر آن نيفزايد، با روحش آميخته نمي گردد و در دلش نفوذ نمي كند ودر عملش اثر نمي بخشد. البته آن فكري كه خواننده از خودش مي تواند برمطلب بيفزايد، همانا

نتيجه اي است كه به طور طبيعي از مقدمات مي توان گرفت.

همان طور كه از اول بنا بود، اكثر اين داستانها از كتب حديث گرفته شده و قهرمان داستان يكي از پيشوايان بزرگ دين است، ولي البته منحصربه اين گونه داستانها نيست، از كتب رجال و تراجم و تواريخ و سير هم استفاده شده و داستانهايي از علماء و ساير شخصيتها آورده شده كه سودمند وآموزنده است. در اين قسمت نيز اعمال جمود و تعصب نشده و تنها به رجال شيعه اختصاص نيافته، احيانا داستانهايي از ساير شخصيتهاي اسلامي، يا داستانهايي از شخصيتهاي برجسته غير مسلمان آورده شده است، چنانكه ملاحظه خواهيد فرمود.

نام اين كتاب را به اعتبار اينكه غالب قهرمانان اين داستانها كساني هستند كه راست رو و بر صراط مستقيم مي باشند و در زبان قرآن كريم صديقين ناميده شده اند، داستان راستان گذاشته ايم. البته از آن جهت هم كه معمولا طالبان و خوانندگان اينگونه داستانها افرادي هستند كه مي خواهند راست گام بردارند، و اين كتاب براي آنها و به خاطر آنهاست،ما اين داستانها را مي توانيم داستان راستان بدانيم.

گذشته از همه اينها، چون اين داستانها ساخته وهم و خيال نيست، بلكه قضايايي است كه در دنيا واقع شده و در متون كتبي كه عنايت بوده قضاياي حقيقي در آن كتب با كمال صداقت و راستي و امانت ضبط شود، ضبط شده واين داستانها داستانهاي راست است، از اين رو مناسب بود كه ماده راستي را در جزء نام اين كتاب قرار دهيم.

اين داستانها علاوه بر آنكه عملا مي تواند راهنماي اخلاقي و اجتماعي سودمندي باشد، معرف روح تعليمات اسلامي نيز هست، و خواننده از اين رهگذر به حقيقت و روح تعليمات اسلامي آشنا مي شود و مي تواند خود را، يامحيط و جامعه خود را با اين مقياسها اندازه بگيرد و ببيند در جامعه اي كه او در آن زندگي مي كند، و همه طبقات، خود را مسلمان مي دانند، و احيانا بعضي از آن طبقات سنگ اسلام را نيز به سينه مي زنند، چه اندازه از معني و حقيقت اسلام معمول و مجري است.

اين داستانها هم براي خواص قابل استفاده است و هم براي عوام ، ولي منظور از اين نگارش تنها استفاده عوام است، زيرا تنها اين طبقاتند كه ميلي به عدالت و انصاف و خضوعي در برابر حق و حقيقت درآنها موجود است، و اگر با سخن حقي مواجه شوند حاضرند خود را با آن تطبيق دهند.

صلاح و فساد طبقات اجتماع در يكديگر تأثير دارد، ممكن نيست كه ديواري بين طبقات كشيده شود و طبقه اي از سرايت فساد يا صلاح طبقه ديگر مصون يابي بهره بماند، ولي معمولا فساد از خواص شروع مي شود و به عوام سرايت مي كند. و صلاح بر عكس از عوام و تنبه و بيداري آنهاآغاز مي شود و اجبارا خواص را به صلاح مي آورد، يعني عادش فساد از بالا به پايين مي ريزد و صلاح از پايين به بالا سرايت مي كند.

روي همين اصل است كه مي بينيم اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - درتعليمات عاليه خود، بعد از آنكه مردم را به دو طبقه عامه و خاصه تقسيم مي كند، نسبت به صلاح و به راه آمدن خاصه اظهار يأس ونوميدي مي كند، و تنها عامه مردم را مورد توجه قرار مي دهد.

در دستور حكومتي كه به نام مالك اشتر نخعي، مرقوم داشته مي نويسد: براي والي هيچكس پر خرج تر در هنگام سستي، كم كمك تر در هنگام سختي، متنفرتر از عدالت و انصاف، پرتوقع تر، ناسپاس تر، عذر ناپذيرتر، كم طاقت تر در شدائد از خاصه نيست.

همانا استوانه دين و نقطه مركزي مسلمين و مايه پيروزي بر دشمن عامه مي باشند، پس توجه تو همواره به اين طبقه معطوف باشد.

اين فكر غلطي است از يك عده طرفداران اصلاح كه هر وقت در فكر يك كاراصلاحي مي افتند، زعماء هر صنف را در نظر مي گيرند، و آن قله هاي مرتفع در نظرشان مجسم مي شود و مي خواهند از آن ارتفاعات منيع شروع كنند.

تجربه نشان داده كه معمولا كارهايي كه از ناحيه آن قله هاي رفيع آغاز شده و در نظرها مفيد مي نمايد، بيش از آن مقدار كه حقيقت و اثر اصلاحي داشته باشد، جنبه تظاهر و تبليغات و جلب نظر عوام دارد.

از ذكر اين نكته نيز مي توانم صرف نظر كنم كه، در مدتي كه مشغول نگارش يا چاپ اين داستانها بودم، بعضي از دوستان ضمن تحسين و اعتراف به سودمندي اين كتاب، از اينكه من، كارهاي به عقيده آنها مهمتر ولازمتر خود را موقتا كنار گذاشته و به اينكار پرداخته ام، اظهار تأسفمي كردند و ملامتم مي نمودند كه چرا چندين تأليف علمي مهم را در رشته هاي مختلف به يكسو گذاشته ام و به چنين كار ساده اي پرداخته ام، حتي بعضي پيشنهاد كردند كه حالا كه زحمت اين كار را كشيده اي پس لااقل به نام خودت منتشر نكن! من گفتم چرا؟ مگر چه عيبي دارد؟

گفتند اثري كه به نام تو منتشر مي شود لااقل بايد در رديف همان اصول فلسفه باشد، اين كار براي تو كوچك است. گفتم مقياس كوچكي وبزرگي چيست؟ معلوم شد مقياس بزرگي و كوچكي كار در نظر اين آقايان مشكلي و سادگي آن است، و كاري به اهميت و بزرگي و كوچكي نتيجه كارندارند، هر كاري كه مشكل است بزرگ است و هر كاري كه ساده است كوچك .

اگر اين منطق و اين طرز تفكر مربوط به يك نفر يا چند نفر مي بود، من در اينجا از آن نامنمي بردم، متأسفانه اين طرز تفكر - كه جز يك بيماري اجتماعي و يك انحراف بزرگ از تعليمات عاليه اسلامي چيز ديگري نيست -در اجتماع ما زياد شيوع پيدا كرده، چه زبانها را كه اين منطق نبسته و چه قلمها را كه نشكسته و به گوشه اي نيفكنده است؟

به همين دليل است كه ما امروز از لحاظ كتب مفيد و مخصوصا كتب ديني ومذهبي سودمند، بيش از اندازه فقيريم، هر مدعي فضلي حاضر است ده سال يا بيشتر صرف وقت كند و يك رطب و يا بسر به هم ببافد و به عنوان يك اثر علمي، كتابي تأليف كند و با كمال افتخار نام خود را پشت آن كتاب بنويسد، بدون آنكه يك ذره به حال اجتماع مفيد فائده اي باشد. اما ازتأليف يك كتاب مفيد، فقط به جرم اينكه ساده است و كسر شأن است، خودداري مي كند. نتيجه همين است كه آنچه بايسته و لازم است نوشته نمي شودو چيزهايي كه زائد و بي مصرف است پشت سر يكديگر چاپ و تأليف مي گردد.چه خوب گفته خواجه نصير الدين طوسي:

افسوس كه آنچه برده ام باختني است بشناخته ها تمام نشناختني است

برداشته ام هر آنچه بايد بگذاشت بگذاشته ام هر آنچه برداشتني است

عاقبه الامر در جواب آن آقايان گفتم: اين پيشنهاد شما مرا متذكر يك بيماري اجتماعي كرده، و نه تنها از تصميم خود صرف نظر نمي كنم، بلكه درمقدمه كتاب از اين پيشنهاد شما به عنوان يك بيماري اجتماعي نام خواهم برد.

بعد به اين فكر افتادم كه حتما همان طور كه عده اي كسر شأن خود مي دانندكه كتابهاي ساده - هر چند مفيد باشد - تأليف كنند، عده اي هم خواهند بودكه كسر شأن خود مي دانند كه دستورها و حكمتهايي كه از كتابهاي ساده درك مي كنند به كار ببندند!!

در اين كتاب براي رعايت حشمت و حرمت قرآن كريم از داستانهاي آن كتاب مقدس چيزي جزء اين داستانها قرار نداديم. معتقد بوده و هستيم كه قصص قرآن مستقل چاپ و منتشر شود، و خوشبختانه اين كار مكرر در زبان عربي و اخيرا در زبان فارسي صورت گرفته است.

استفاده اي كه ما از قرآن مجيد كرده ايم، اصل تأليف اين كتاب است،زيرا اولين كتابي كه داستان راستان را به منظور هدايت و راهنمايي و تربيت اجتماع بشري جزء تعليمات عاليه خود قرار داده قرآن كريم است.

اين جلد، مشتمل بر 75 داستان است. من براي اين جلد يكصد داستان تهيه كرده بودم، و ميل داشتم ساير مجلدات اين كتاب نيز هر كدام مشتمل بر يكصد داستان باشد، ولي ديدم عقيده دوستان خصوصا اعضاء محترم هيئت تحريريه شركت انتشار بر اين است كه صد داستان حجم كتاب را بزرگ م يكند، و از طرفي نوع كاغذي كه كتاب با آن چاپ مي شد در اين وقت ناياب شد، لهذا به داستان هفتاد و پنجم اين جلد را ختم كرديم.

اين مطلب را هم بگويم كه اكثريت قريب به اتفاق اين داستانها، جنبه مثبت دارد، و فقط دو سه داستان است كه جنبه منفي دارد، يعني از نوع ادبي است كه لقمان آموخت، كه با نشان دادن يك نقطه ضعف اخلاقي، تنبه و تذكر حاصل مي شود، مثل داستان يك دشنام و داستان شمشير زبان كه به دنبال داستان دوستي يي كه بريده شد به تناسب آن داستان آمده. اول بدون توجه اين داستانها را نگاشتم، بعد خواستم آنها رابردارم و همه را يك نواخت و از نوع داستانهايي قرار دهم كه از طريق مثبت راهنمايي مي كنند، مدتي در حال ترديد باقي ماندم، عاقبت تصميم گرفتم كه حذف نكنم و باقي بگذارم و در مقدمه نظر خوانندگان را در درجاين نوع داستانها بخواهم، تا براي جلدهاي بعدي تصميم قطعي گرفته شود.خود را به راهنمايي و انتقاد نيازمند مي دانم. هر گونه نظر انتقادي و اصلاحي كه از طرف خوانندگان محترم برسد با كمال تشكر وامتنان مورد توجه و استفاده قرار خواهد گرفت. از خداوند سعادت و توفيق مسألت مي نماييم.

تهران - 19 تير ماه 1339 هجري شمسي،

مطابق 15 محرم الحرام 1380

مرتضي مطهري

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن