نعمان بن بشير كه والى بود، بعد از اين كه فهميد مسلم وارد كوفه شده و در خانه مختار ثقفى اقامت كرده، به منبر رفت و گفت: از جدايى و دو دسته اى بپرهيزيد; چرا كه در فتنه ها، بزرگ مردان هلاك و خونشان ريخته مى شود، اموال غصب مى گردد... .
با دقّت و انديشه در اين گفته ها، چنين به دست مى آيد كه حركات و رفتارهاى واليان بر اساس نقشه قبلى بوده و از همين جا سرچشمه مى گيرد.
نعمان در ادامه مى افزايد: كسانى كه با من كارى نداشته باشند، من نيز با آنان كارى ندارم و آنانى كه با من سرجنگ نداشته باشند، من نيز با آنان جنگ نمى كنم... من كسى را بى دليل دست گير نمى كنم.
ولا آخذ بالقرف ولا الظنّة ولا التهمة;
من به گمان هاى بيهوده و تهمت ها قضاوت نمى كنم.
اين سخن نعمان است، امّا چنان كه خواهد آمد، يزيد در نامه به ابن زياد دستور داده كه حتى افراد را با حدس و گمان نيز دست گير كند و به تأكيد امر كرده كه:
خذ بالتهمة والظنة.
با تهمت و گمان، افراد را دست گير كن.
نعمان در ادامه مى گويد: اگر شما در مقابل من ايستادگى كنيد، بيعت بشكنيد و قيام كنيد، با شمشيرم چنان ضربه اى به شما وارد مى كنم... حتّى اگر ياورى نداشته باشم.1
اكنون در معانى اين سخنان بينديشيد. معناى سخنان نعمان به تعبير امروز چراغ سبز نشان دادن است. با انديشه در اين مسائل برمى آيد كه عكس العمل نعمان باعث شد اصحاب و ياران حضرت مسلم عليه السلام احساس امنيت كنند و در نهايت، قضيه جناب مسلم عليه السلام و هدفى كه ايشان براى آن فرستاده شده بود، آشكار شود.
پس از آشكار شدن قضيه حضرت مسلم، مزدوران حكومت در كوفه به يزيد نامه اى نوشتند كه از جمله اين افراد عبداللّه بن مسلم بن ربيعه حضرمىاست. وى كه از وفاداران و سوگندخورده هاى بنى اميه بود، به يزيد نوشت:
أمّا بعد، فإنّ مسلم بن عقيل قد قدم الكوفة، فبايعته الشيعة للحسين بن علي، فإن يك لك في الكوفه حاجة، فابعث إليها رجلا قويّاً، ينفّذ أمرك ويعمل مثل عملك في عدوّك، فإن النّعمان بن بشير رجلٌ ضعيفٌ أو هو يتضعّف;2
مسلم بن عقيل وارد كوفه شده و پيروان حسين بن على با او بيعت كرده اند. اگر كوفه را مى خواهى، فردى را كه لياقت داشته باشد و بتواند فرمان هاى تو را اجرا كند، به آن جا بفرست و همانا نعمان مردى ناتوان است، يا خود را به ناتوانى مى زند.
عمارة بن عقبه و عمر بن سعد بن ابى وقّاص نيز مثل همين نامه را براى يزيد فرستادند.
ياران حضرت مسلم عليه السلام در چنين موقعيتى احساس امنيت كردند و به تعبيرى، سادگى به خرج دادند و شروع به جمع آورى پول و اسلحه نمودند و مسئول اين كار مسلم بن عوسجه بود.
در اين هنگام، مسئله حضرت مسلم عليه السلام و هدف از آمدنش به كوفه آشكار شد. البتّه خلاف دستورى اتفاق افتاد كه از امام حسين عليه السلام درباره حضرت مسلم عليه السلام بر پنهان كردن امر فرموده بود.
ناگفته نماند كه جناب مسلم عليه السلام خلاف دستور (العياذ باللّه) عمل نكرده است; بلكه دسيسه هاى دشمن و بعضى از اشتباهات پيروان و ياران حضرت مسلم عليه السلام، موجب آشكار شدن مطلب شده است.
آيا سخنان و رفتارهاى نعمان طبيعى بوده است؟
نعمان مأموريت داشته كه اين گونه رفتار كند و سخن گويد; چرا كه همين نعمان بعد از عزل از ولايت بر كوفه و نصب عبيداللّه بن زياد با كمال سلامت به شهر شام بازگشت.
جالب اين كه معاويه خود حكم ابن زياد را براى سرپرستى شهر كوفه و بصره، با خط خود نوشته و آن را به سرجون سپرده بود كه چند ماه بعد از مرگ معاويه آن نامه فاش شد. آرى، معاويه با دست خود اين حكم را نوشته است.
1 . الاخبار الطوال: 231، الفتوح: 5 / 57، البداية والنهايه: 8 / 152. متن خطبه نعمان بن بشير چنين است:
«فاتقوا اللّه ـ عباد اللّه ـ ولا تسارعوا إلى الفتنة والفرقة، فإنّ فيها يهلك الرجال وتسفك الدّماء، وتغتصب الأموال، إنّي لا اُقاتل من لا يقاتلني، ولا آتي على من لم يأت علي، ولا أنبّه نائمكم، ولا أتحرّش بكم، ولا آخذ بالقرف ولا الظّنة ولا التّهمة، ولكنّكم إن أبديتم صفحتكم لي... لأضربنّكم بسيفي...».
2 . همان.