ابن عربى مالكى، با استفاده از احاديثى كه در صحيح بُخارى آمده، به بيعت عبداللّه بن عمر و قبول ولايت يزيد استناد مى كند.
امّا در نقد كلام او بايد گفت كه خود ابن عربى مالكى مى گويد: «عدّه اى از علما، بيعت عبداللّه بن عمر با يزيد را تكذيب نموده و اين مطلب را تصديق نكرده اند».1
از اين جمله معلوم مى شود كه علماى اهل تسنّن، درباره بيعت عبداللّه بن عمر با يزيد اختلاف داشته اند.
البتّه اين مطلب در صحيح بُخارى آمده است; اما خود بُخارى از سردمداران همين گروه متعصّب است كه ديدگاهشان را درباره يزيد و شهادت سيّدالشهداء عليه السلام بيان كرديم.
با اندك تحقيقى در شخصيّت عبداللّه بن عمر، به دست خواهد آمد كه او مردى ضعيف و از جهت روحى، فردى سست بوده و شخصيّتى حقيقى نداشته است و اگر احترامى براى او مى گذارند، به جهت پدرش است و اگر ابن عربى، عبداللّه بن عمر را به عنوان شيخ الصحابه (بزرگ صحابه) معرفى كرده، به خاطر اين است كه به اهداف و مقاصد خود برسد.
آرى، او هرگز «شيخ الصحابه» نبوده و چنين مقامى در آن زمان نداشته است و حتّى پدر او عمر نيز او را قبول نداشته است.
وقتى به عمر پيش نهاد كردند كه براى پسرت عبداللّه مقام و منصبى در نظر بگير، او در جواب گفت: عبداللّه نمى داند كه چگونه همسرش را طلاق دهد، با اين حال من چگونه مقام و سمتى را به او واگذار كنم؟2
از طرفى او نيز پدرش را قبول نداشت و حتى در مواردى مخالفت مى نمود; مخالفتى كه از نظر اهل سنّت براى وى نقص محسوب مى شود. از اين رو در مسئله «متعه» معروف است كه گفت: «اين حكم حرمت متعه ]كه پدرم آن را صادر نموده [مخالف حكم رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله است و ما بايد از حكم پيامبر خدا اطاعت كنيم، نه از حكم پدرم».3
درباره عبداللّه بن عمر در زمينه ولايت عهدى يزيد نوشته اند: «معاويه مبلغ يك صد هزار درهم به او داد. او اين پول را پذيرفت و در جانشينى يزيد سكوت كرد!»4
آرى، سكوت كرد; ولى بايد ديد كه آيا به راستى عبداللّه بن عمر در زمان معاويه با يزيد بيعت كرده است يا نه؟ در اين باره، اهل تسنّن و بزرگانشان اختلاف نظر دارند.
درباره ضعف شخصيت عبداللّه بن عمر آورده اند كه وى پس از عثمان، با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت نكرد! با اين وجود وقتى اهل مدينه بر يزيد قيام كردند و واقعه حرّه به وجود آمد، عبداللّه از بيعت با يزيد دست برنداشت و با مسلمانان همكارى نكرد. آن گاه كه پس از يزيد نوبت به حكومت عبدالملك بن مروان رسيد، گفت: من از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه فرمود: «كسى كه شب را روز كند و بيعت خليفه اى بر عهده اش نباشد، مسلمان نيست».
به همين جهت، شبانه رفت و با والى آن زمان، حجّاج بن يوسف ثقفى كه از طرف عبدالملك بن مروان ولايت آن ديار را به عهده داشت، بيعت نمود.
حجّاج به او گفت: چه عجله اى در كار است كه تو شبانه آمده اى; تا صبح صبر مى كردى!
عبداللّه در پاسخ گفت: ترسيدم كه امشب از دنيا بروم و بيعت عبدالملك بن مروان بر گردنم نباشد. نداشتن بيعت خليفه زمان مسئوليت دارد و من بايد به وظيفه ام عمل كنم!
حجّاج گفت: من مشغول كارى هستم، آن گاه پايش را دراز نمود و گفت: با پايم بيعت كن!5
عبداللّه بن عمر با پاى حجّاج بن يوسف ثقفى بيعت كرد، تا به اين واسطه با خليفه زمانش يعنى عبدالملك بن مروان، بيعت نموده باشد.
آرى، همين عبداللّه كه با امير مؤمنان على عليه السلام بيعت نكرد، عاقبت كارش به كجا رسيد!
1 . العواصم من القواصم: 208.
2 . الطبقات الكبرى: 3 / 343.
3 . گفتنى است كه ما در پژوهشى جداگانه، تحت عنوان نگرشى به ازدواج موقت، متعه حج و متعه نساء را بررسى نموده ايم كه ـ ان شاء اللّه ـ در ضمن سلسله پژوهش هاى اعتقادى چاپ خواهد شد.
4 . فتح البارى: 13 / 60; الكامل في التاريخ: 5 / 373.
5 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 13 / 242.