آیت الله سید علی میلانی
فهرست مطالب
لزوم خليفه و جانشين پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله
امامت چيست؟
امامت و ديدگاه شيعه
امامت و اصول دين
پاسخ به يك شبهه
لزوم خليفه و جانشين پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله
اين موضوع را با اين پرسش آغاز مى كنيم كه آيا بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله لازم است جانشين و خليفه اى براى آن بزرگوار باشد، يا لازم نيست؟
در پاسخ اين پرسش مى گوييم:
همه امّت اسلام بر وجوب و لزوم امامت بعد از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اتفاق نظر دارند. اين مطلب از سخنان بسيارى از دانشمندان شيعه و سنّى ظاهر بوده; بلكه به آن تصريح كرده اند. براى مثال حافظ ابن حزم اندلسى در كتاب الفِصَل في الأهواءِ والمِلَلِ والنِّحَل مى نويسد:
اِتَّفَقَ جَميعُ فِرَقِ اَهْلِ السُّنَّةِ وَجَميعُ فِرَقِ الشّيعَةِ وَجَميعُ الْمُرْجِئَةِ وَجَميعُ الْخَوارِجِ عَلى وُجُوبِ الإِمامَةِ;1
همه فرقه هاى اهل سنّت، فرقه هاى شيعه، تمامى مرجئه و همه خوارج بر وجوب و لزوم امامت اتّفاق نظر دارند.
بنابراين، اختلافى نيست كه بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله امامى باشد.
1 . الفصل في الاهواء والملل والنحل: 4 / 72.
امامت چيست؟
همه اهل نظر از شيعه و سنّى، امامت را اين گونه تعريف كرده اند:
اَلاِْمامَةُ هِيَ الرِّئاسَةُ الْعامَّةُ في جَميعِ اُمُورِ الدّينِ وَالدُّنْيا نِيابَةً عَنْ رَسُولِ اللّهِ صَلّى اللّه عليه وآله;1
امامت، رياست عمومى است بر امّت در همه كارهاى دنيا و دين به نيابت از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله.
علماى شيعه و اهل سنّت، امامت را چنين تعريف و بيان كرده اند.2 بنابراين امام، نايب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و مورد اطاعت افراد امّت در همه موارد است.
بنابراين تعريفِ مورد قبول همه، اختلافى نيست كه امام بايد نايب رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله) باشد و امامت، نيابت از پيامبر است تا خلأ نبوّت پر گردد و امام، كار پيامبر را در ميان افراد امّت انجام مى دهد، با اين تفاوت كه او پيامبر نيست.
1 . شرح المقاصد: 5 / 232. به رغم اين كه در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارك پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمايش حضرتش، درود و صلوات را به صورت كامل آورده ايم.
2 . براى آگاهى بيشتر ر.ك: تجريد الاعتقاد و شروح آن، شرح المواقف، شرح المقاصد و ديگر منابع كلامى.
امامت و ديدگاه شيعه
با تعريفى كه براى «امام» و «امامت» شده است، شيعه اماميّه به لوازم اين تعريف پايبند بوده و آن ها را از معتقدات خود به شمار مى آورد; ولى پيروان مكتب سقيفه و توجيه گران قضاياى پس از رحلت پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله، از پذيرش آن و التزام به لوازم تعريفى كه خود به صحّت آن اعتراف دارند، سر باز زده اند.
شيعه مى گويد: بنابر تعريفى كه براى امامت شده است، آن چه براى پيامبر ثابت است ناگزير بايد براى امام نيز ثابت باشد، مگر منصب نبوّت; كه در نتيجه، امام نيز همانند پيامبر هم داراى ولايت تكوينى و هم تشريعى خواهد بود.
امام ولايت تكوينى دارد به اين معنا كه به اذن و عطاى خداوند متعال، در امور جارى در جهانِ هستى تصرّف مى كند و اين قدرت و حقّ را از طرف خداوند متعال دارد كه در موجودات تصرّف نمايد.
امام ولايت تشريعى دارد به اين معنا كه حقّ امر و نهى در همه امور دين و دنيا ـ به حسب تعريفى كه براى امامت شده است ـ بر جميع افراد امّت براى او ثابت است و كسى نمى تواند از فرمان او سرپيچى نمايد.
البتّه در ميان علماى اهل سنّت، آنان كه داراى مذاق و مشرب عرفان بوده و به تصوّف گرايش دارند، مقام ولايت تكوينى را براى ائمّه ما عليهم السلام قائل هستند; چراكه آنان اين مقام را براى مطلق «اولياء اللّه» ثابت مى دانند و ائمّه ما را گرچه «امام» نمى دانند، ولى از اولياى بزرگ به شمار مى آورند.
سوّمين مقامى كه شيعه براى امامان عليهم السلام قائل است، مقام حكومت و فرمانروايى و اجراى احكام و قوانين الهى است. حكومت بُعدى از ابعاد امامت است، نه اين كه امامت و حكومت يك حقيقت باشند و مترادف دانستن اين دو واژه، اشتباه محض است.
حكومت، شأنى از شؤون امامت است كه گاهى در دست امام بوده و به دست او واقع گرديده، مانند حكومت امير مؤمنان على عليه السلام و حكومت امام حسن مجتبى عليه السلام و گاهى هم چنين نبوده، مانند حال بقيّه ائمّه عليهم السلام كه در زندان هاى حكومت جابر و ظالم وقت بوده اند و يا تحت فشار آن ها بوده، و يا مثل زمان ما كه امام عليه السلام در پسِ پرده غيبت است، كه به حسب ظاهر امام عليه السلام بسط يد و نفوذ كلمه ندارد، ولى در عين حال امامتش محفوظ است.
امامت و اصول دين
پيش تر اشاره شد كه شيعه با اهل سنّت در مسأله امامت اختلافاتى دارند، يكى از موارد اختلاف اين است كه آيا امامت، از اصول دين است يا فروع؟
بنا بر عقيده شيعه، امامت از اصول دين است. براى تثبيت اين اعتقاد، چند دليل مى توان ارائه كرد كه ساده ترين آن ها چنين است:
1 . بدون ترديد بحث از امامت، بحث از نيابت از نبوّت است و از تعريفى كه براى امامت شده به وضوح و بدون هيچ ابهامى اين معنا استفاده مى شود; چرا كه در تعريف آمده: «امامت، نيابت و خلافت از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است» كه مفاد اين عبارت همان است كه بيان شد.
پس بحث از امامت، بحث از شؤون نبوّت است، نظير بحث از عصمت و هر بحثى كه از شؤون نبوّت و اعتقاد به آن واجب باشد، از اصول دين خواهد بود.
2 . دليل ديگر بر اين كه امامت اصلى از اصول دين است، حديث معروفى است كه از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله نقل شده است. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ اِمامَ زمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهِليَّةً;1
هر كس بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد ، به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است.
دانشمندان شيعه و اهل سنّت اين حديث را در كتاب هاى خود از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نقل كرده اند.
روشن است كه منظور از مرگ جاهليّت، مرگ كفر و نفاق است و چيزى كه جهل به آن، فرجام كار انسان را به كفر و نفاق مى انجامد، بايد با اصل دين ارتباط داشته باشد، وگرنه جهل به مسائل فروع هيچ گاه انسان را به اين سرحدّ نمى رساند.
البتّه در بين دانشمندان صاحب نظر اهل سنّت، كسانى هستند كه به آن ها نسبت داده شده كه امامت را از اصول دين مى دانند. براى نمونه قاضى ناصرالدّين بيضاوى از بزرگان و مشاهير اهل سنّت در تفسير و كلام، امامت را از اصول دين مى داند.
ولى اكثر قريب به اتّفاق اهل سنّت، در برابر شيعه، قائلند كه امامت از فروع دين است. هر چند بعضى به طور قطع به اين مسأله تصريح نمى كنند، بلكه مى گويند: فروع بودن امامت انسب است، ولى در عين حال به اين كه امامت از اصول دين باشد نيز تصريح نمى كنند.
در هر صورت، چه امامت اصلى از اصول دين باشد; آن سان كه شيعه معتقد است، يا از فروع دين باشد; آن سان كه اهل سنّت مى گويند، بايد بحث كرد كه امام چه كسى است تا او را بشناسيم و از او پيروى كنيم، بر اوامر و نواهى او گردن نهيم و بر گفتار و كردار او ترتيب اثر بدهيم; چون او را نايب و خليفه پيامبر مى دانيم.
1 . اين حديث با اين متن در شرح المقاصد، و شرح العقائد النّسفيّه آمده است. امّا به متون ديگر در بسيارى از كتاب هاى كهن تفسيرى، كلامى، حديثى روايت شده است. ر.ك: الإمامة في أهم الكتب الكلاميه: 154.
پاسخ به يك شبهه
گفتنى است كه گاهى شنيده مى شود كه برخى مى گويند: بحث از امامت، بحث تاريخى صرف است و اكنون امّت اسلامى با اين مباحث كارى ندارند، آنان را امور مهمّى است كه بايد بدان ها بپردازند و اوقات گران بهاى عمر را در آن ها صرف كنند.
اين چه كلام بى اساسى است؟! سخنى است از راهزنان افكار، ساده لوحان و بى خبران از مبانى دين. چگونه مى شود كه از طرفى اعتقاد به امام را واجب و اطاعت و سرسپردگى نسبت به او را در خُرد و كلان از امور، بر همه افراد امّت لازم مى دانيد و سرپيچى از فرمان هاى او را كفر يا فسق به شمار مى آوريد و پيروى از او را موجب وصول انسان به سرّ خلقت و هدف آفرينش قلمداد مى كنيد و از طرف ديگر بحث در پيرامون آن را در شمار مباحث تاريخى صرف به شمار آورده و بحثى بى ثمر مى دانيد؟!
عزيزترين امور نزد انسان، عقيده اوست، بحث از امام و امامت آثار عملى فراوانى دارد، انسان مى خواهد او را بشناسد; چرا كه جهل به او اصل ايمانش را زير سؤال مى برد. مى خواهد او را بشناسد تا او را دوست داشته باشد; چرا كه در روايتى امام باقر عليه السلام فرمود:
هَلِ الدّينُ اِلاَّ الْحُبُّ وَالْبُغْضُ;1
آيا دين جز دوست داشتن و دشمنى ورزيدن است؟
انسان مى خواهد امام را بشناسد تا در مقام عمل، از او تبعيّت كند; زيرا انسان است و مكلّف و مانند بهائم يله و رها نيست و چون امامت، نيابت از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است، پس امام است كه مى تواند براى انسان در مقام انجام وظايف فردى و اجتماعى و انجام وظايف بندگى نسبت به خداى متعال، تعيين تكليف نمايد.
از اين رو انسان بايد امام را بشناسد و از حقّانيّت مدّعى اين مقام تحقيق كند تا از او پيروى نمايد و در مقام بندگى، بارى كه بر دوش دارد به سرمنزل مقصود برساند.
حال مى توان قائل شد كه بحث در پيرامون چنين موضوع مهمّى يك بحث تاريخى صرف و فاقد ارزش است؟
آرى، بى خبران از هدف غايى خلقت و عوامل تأمين كننده وصول به آن هدف، جا دارد اين بحث را فاقد ارزش و يا غير ضرورى قلمداد نمايند; ولى نزد فراگيرندگان ارشادهاى قرآنى و رهنمودهاى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله درباره طريق وصول به هدف آفرينش، از بحث امامت و شئون و مقامات امام ارزشمندتر يافت نمى شود.
1 . مستدرك الوسائل: 12 / 227.