زيارت جامعه كبيره از زيارت هاى مهم است كه ما شكّى در صدور آن نداريم. پيش از بررسى سند آن بايد به چرايى ناميدن اين زيارت به زيارت جامعه پاسخ گفت. پاسخ روشن است; چرا كه همه پيشوايان معصوم عليهم السلام با آن زيارت مى شوند. امّا آيا با زيارت جامعه شخص پيامبر گرامى صلى اللّه عليه وآله، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام و حضرت ولى عصر عليه السلام را مى توان زيارت كرد؟ پاسخ اين پرسش را با تحقيق و تأمّل لازم در عبارات اين زيارت مى توان به دست آورد.
سند زيارت جامعه كبيره
اين زيارت بايستى از نظر سندى بررسى شود، گرچه ما اطمينان داريم كه اين متن از امام هادى عليه السلام صادر شده است. براى تثبيت اين نظر مطالبى را بيان مى نماييم تا موجب يقين همگان به صدور اين متن از امام عليه السلام باشد.
محدّث بزرگوار شيخ صدوق رحمه اللّه اين زيارت را در دو كتاب از مصنّفات خود آورده است; يكى كتاب من لايحضره الفقيه و ديگر كتاب عيون أخبار الرّضا عليه السلام.
شيخ صدوق رحمه اللّه در كتاب عيون أخبار الرّضا عليه السلام مى نويسد:
حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقّاق رضي اللّه عنه; ومحمّد بن أحمد السناني; وعلي بن عبداللّه الورّاق; والحسين بن إبراهيم بن أحمد بن هشام المكتّب، قالوا: حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي وأبو الحسين الأسدي قالوا: حدّثنا محمّد بن إسماعيل المكّي البرمكي قال: حدّثنا موسى بن عمران النخعي قال: قلت لعلي بن محمّد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام:
علّمني يا بن رسول اللّه! قولاً أقوله بليغاً كاملاً إذا زرت واحداً منكم...;1
امّا در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است:
روى محمّد بن إسماعيل البرمكي قال: حدّثنا موسى بن عبداللّه النخعي، قال: قلت لعلي بن محمّد... عليهم السلام.2
1. عيون أخبار الرضا عليه السلام: 1 / 305، حديث 1.
2. من لا يحضره الفقيه: 2 / 609، حديث 3213.
صحّت سند زيارت جامعه
چنان كه خواهد آمد، بزرگان فقها و محدّثان، زيارت جامعه را صحيح دانسته اند، و نيز به عبارت هاى آن در كتاب هاى خود در مباحث گوناگون استدلال نموده اند. اكنون لازم است به چند نكته اشاره شود:
نكته يكم: شيخ صدوق رحمه اللّه در مقدّمه كتاب من لا يحضره الفقيه مى گويد: من مطابق رواياتى كه در اين كتاب آورده ام، فتوا مى دهم و آن ها را بين خود و خداى خود حجّت مى دانم.
اين سخن در بين فقها خاستگاه بحث بزرگى شده; چرا كه با تحقيق و مراجعه به كتاب هاى فتوايى شيخ صدوق رحمه اللّه همانند المقنع و الهداية روشن مى شود كه نه تنها شيخ صدوق رحمه اللّه طبق همه روايات كتاب من لا يحضره الفقيه فتوا نداده; بلكه در مواردى خلاف آن ها فتوا داده است.
با توجّه به التزامى كه شيخ صدوق رحمه اللّه در سرآغاز كتاب من لا يحضره الفقيه دارد، چگونه مخالفت او را در كتاب هاى فتوايى مى توان توجيه كرد؟
دانشمندان محقق در توجيه اين عمل كرد نظرهاى گوناگونى ارائه كرده اند، آن چه محلّ حاجت است اين كه: علاّمه مجلسى رحمه اللّه مى نويسد: شيخ صدوق رحمه اللّه از اين التزام در اثناى همان كتاب دست برداشته و عدول كرده است.1 آقاى حكيم رحمة اللّه عليه در مستمسك عروة الوثقى ضمن اشكال به علاّمه مجلسى رحمة اللّه عليه ـ كه اشكال هم وارد است ـ مطلب مفيدى مى آورد و مى گويد: اگر شيخ صدوق واقعاً از تعهّد خود عدول كرده، بايد مشخص كند كه در كدام بخش از كتابش عدول نموده است. به سخن ديگر، اگر از التزامش عدول كرده بايد همان جا تذكّر دهد تا خواننده متوجّه عدول او گردد كه اگر اين عدول را تذكّر ندهد، تدليس خواهد بود و اين امر قبيحى است و شأن شيخ صدوق رحمه اللّه بزرگ تر از تدليس است.2
بنابراين، سخن علاّمه مجلسى رحمه اللّه دليلى ندارد; بلكه دليل بر خلافش است. بر اساس اين تحقيق، هر روايتى كه در كتاب من لا يحضره الفقيه از اشخاص نقل شده است بايد مورد اعتماد باشد و همه راويان زيارت جامعه نزد شيخ صدوق رحمة اللّه عليه ثقه خواهند بود، و همين براى ما كافى است.
نكته دوم: اصطلاح «صحيح» در روايات نزد قدماى علماى ما با اصطلاح متأخّران تفاوت دارد. آنان هر روايتى را كه وثوق به صدور آن داشتند، صحيح مى دانستند و بر آن اثر مترتّب مى كردند، و اين اصطلاح هم چنان مورد عمل همه فقها و محدّثان بوده تا زمان سيد ابن طاووس رحمه اللّه كه ايشان يا علاّمه حلّى اصطلاح صحيح را بر حديثى نهادند كه راويان آن مورد وثوق باشند. ما اين موضوع را در بعضى از مباحثمان تحقيق كرده ايم و يادآور شده ايم كه جمعى از محدّثان متأخّر نيز بر اصطلاح جديد بوده اند3. از اين رو مرحوم محدّث نورى بر مرحوم مجلسى در كتاب مرآة العقول و مرحوم محدّث جزائرى در شرح تهذيب الاحكام به دليل بررسى روايات آن دو كتاب بر اساس اصطلاح متأخّران انتقاد نموده است.4
اين هم وجه ديگرى براى صحّت زيارت جامعه نزد مرحوم صدوق و قدما و عموم محدّثان.
نكته سوم: شيخ صدوق رحمه اللّه در بين بزرگان علماى ما اين امتياز را دارد كه به بلاد مختلف مسافرت نموده و با فقها و محدّثان مذاهب ديگر مذاكرات علمى داشته است. وى از آنان حديث اخذ كرده و احاديث اهل بيت عليهم السلام را نيز براى آنان روايت نموده و در بلاد منتشر كرده است. به همين روى، علماى مذاهب ديگر نيز از شمار مشايخ او بوده اند.
به اين جهت اگر از شخصى روايت بسيار كرده باشد و در پى نام او گفته باشد «رضي اللّه عنه»، گويند كه آن شيخ امامى اثناعشرى مورد وثوق است.
در تنقيح المقال آمده است:
وقد قالوا: إنّ ذكر الثقات مشايخهم مقروناً بِالرَّضْيَلَة وَالرَّحْمَلَة قرين للمدح، بل هو عديل للتوثيق. قال المحقق الداماد رحمه اللّه: إنّ لمشايخنا الكبار كالصدوق رضي اللّه عنه مشيخةً يلتزمون إرداف تسميتهم بِالرَّضْيَلَة أو الرَّحْمَلَة لهم، فاُولئك أثبات أجلاّء، والحديث من جهتهم صحيح معتمد عليه، نصّ بالتوثيق أو لم ينص.5
با نگاه به كتاب هاى شيخ صدوق رحمه اللّه، مى بينيم مشايخ روايت زيارت جامعه از كسانى هستند كه وى از آنان بسيار روايت كرده و درباره آنان «رضي اللّه عنه» گفته است:
على بن أحمد الدقّاق، در اين منابع آمده است:
الأمالى: 309، 334، 451، 768،
التوحيد: 48، 56، 57، 60،
الخصال: 543،
علل الشرايع: 1 / 131، 175، 176،
عيون أخبار الرضا عليه السلام: 2 / 315،
كمال الدين: 520 و
من لا يحضره الفقيه: 4 / 445 و 476.
محمد بن أحمد السناني، در اين منابع آمده است:
الأمالى: 410، 755،
الخصال: 543،
علل الشرائع: 1 / 131، 175، 176 و
من لا يحضره الفقيه: 4 / 476.
على بن عبداللّه الوراق، در اين منابع آمده است:
علل الشرائع: 1 / 132، 175، 176، 240 و
كمال الدين: 520.
حسين بن ابراهيم المكتّب، در اين منابع آمده است:
علل الشرائع: 1 / 67 و
الخصال: 543.
نكته چهارم: وقتى شيخ صدوق رحمه اللّه براى روايات من لا يحضره الفقيه چنان شأنى را قائل باشد و از مشايخ خود چنان تعبير نمايد، و در مقابل هيچ گونه جرحى درباره شيخ مورد نظر وجود نداشته باشد، قطعاً آن شيخ كه مورد رضايت بوده و در كتاب مزبور از او حديث نقل شده، مورد وثوق خواهد بود.
نكته پنجم: تعدّد راوى در هر طبقه موجب مزيد وثوق به صدور و راويان حديث خواهد بود.
مرحوم شيخ صدوق به توسّط چهار نفر از مشايخ خود زيارت جامعه را روايت كرده است.
1 . على بن احمد بن محمّد دقّاق
صاحب كتاب تنقيح المقال عبارت ياد شده را در ذيل نام او گفته است، و همين براى ما ـ مخصوصاً با توجّه به مطالب ديگر ـ كافى است.
2 . محمّد بن احمد السنانى
وى نواده «محمّد بن سنان» است، از اين روى به «سنانى» ملقّب شده است. در تنقيح المقال آمده است:
يمكن عدّ الرجل في الحسان نظراً إلى استفادة كونه إماميّاً من عدم غمز الشيخ رحمه اللّه في مذهبه واستفادة المدح المعتدّ به فيه من إكثار الصدوق رحمه اللّه الرواية عنه مترحّماً.6
3 . على بن عبداللّه الورّاق
در تنقيح المقال آمده است:
روى عنه الصدوق رحمه اللّه مترحّماً عليه.7
4 . حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام المكتب
در تنقيح المقال آمده است:
قال في التعليقة: إنّه يروي الصدوق رحمه اللّه عنه مترضّياً مترحّماً، وأقلّ ما يستفاد منه حسن حاله.8
پس، ملاحظه مى كنيد هيچ گونه جرحى در اين اشخاص وجود ندارد و ترحّم و ترضّى شيخ صدوق بر آن ها دليل بر حسن حال; بلكه وثاقت آنان مى باشد. در تنقيح المقال آمده است:
إنّه لا يخفى عليك إمكان استفادة وثاقة الرجل، نصّوا على توثيقه أم لا، من اُمور... منها: ترحّم الإمام عليه السلام على رجل أو ترضّيه عنه أو نحو ذلك، فإنّه لا يعقل صدور ذلك منه إلاّ بالنسبة إلى ثقة عدل. بل الترحّم والترضّي ونحوهما من المشايخ يفيد ذلك، كما لا يخفى على الفطن اللبيب.9
و از جمله شواهد اين كه ترحّم و ترضّى بزرگان نزد علما بر حسن بلكه وثاقت دلالت دارد، استدلال مرحوم آقاى خويى به روايت «حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مؤدب» ـ يكى از مشايخ چهارگانه شيخ صدوق در زيارت جامعه ـ مى باشد، ايشان در ترجمه «محمّد بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين ملقّب به ديباجه» مى فرمايد:
ويدلّ على ذمّه أيضاً عدّة من الروايات:
منها: ما رواه الصدوق عن أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني... .
ومنها: ما رواه عن الحسين بن ابراهيم بن أحمد بن هشام المؤدب رضي اللّه عنه قال: حدّثنا علي بن إبراهيم بن هشام... .10
پس اگر توثيق «حسين بن ابراهيم» نزد ايشان تمام نبود هرگز نمى گفتند: «ويدلُّ...».
اينك تعدادى از رواياتى را كه شيخ صدوق رحمه اللّه در كتاب هاى خود از مشايخ ياد شده آورده نقل مى كنيم، تا در ضمن معلوم شود كه در نقل چه مضامينِ بلندى، بزرگان بر راويان مذكور اعتماد كرده اند:
حديث يكم.
حدثّنا محمّد بن أحمد السناني رضي اللّه عنه، قال: حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا موسى بن عمران النخعي، عن عمّه الحسين بن يزيد، عن عليّ بن سالم، عن أبيه، عن أبان بن عثمان، عن أبان بن تغلب، عن عكرمة، عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله:
قال اللّه جلّ جلاله: لو اجتمع الناس كلّهم على ولاية عليّ ما خلقت النار.11
حديث دوم.
حدّثنا الحسين بن إبراهيم بن أحمد بن هشام المؤدّب رحمه اللّه، قال: حدّثنا محمّد بن جعفر الأسدي الكوفي، قال: حدّثني موسى بن عمران النخعي، عن عمّه الحسين بن يزيد النوفلي، عن عليّ بن أبي حمزة، عن أبيه، عن الصادق جعفر بن محمّد، عن أبيه، عن آبائه، عن علي عليهم السلام قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله:
إذا كان يوم القيامة يؤتى بك يا عليّ على ناقة من نور، وعلى رأسك تاج له أربعة أركان، على كلّ ركن ثلاثة أسطر: لا إله إلاّ اللّه، محمّد رسول اللّه، عليّ وليّ اللّه، وتعطى مفاتيح الجنّة، ثمّ يوضع لك كرسي يعرف بكرسي الكرامة فتقعد عليه، ثمّ يجمع لك الأوّلون والآخرون في صعيد واحد، فتأمر بشيعتك إلى الجنّة، وبأعدائك إلى النار، فأنت قسيم الجنّة، وأنت قسيم النار، ولقد فاز من تولاّك، وخسر من عاداك، فأنت في ذلك اليوم أمين اللّه، وحجّة اللّه الواضحة.12
حديث سوم.
روى محمّد بن أبي عبداللّه الأسدي الكوفي، عن موسى بن عمران، عن عمّه الحسين بن يزيد النوفلي، عن الحسن بن عليّ بن أبي حمزة حديث تفسير قوله تعالى: (وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ)13 بالإمامة، جعلها اللّه عزّ وجلّ في عقب الحسين عليه السلام باقية إلى يوم القيامة.14
حديث چهارم.
وروى محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي، عن موسى بن عمران النخعي، عن عمّه الحسين بن يزيد، عن الحسن بن عليّ بن أبي حمزة، عن أبيه، عن يحيى بن أبي القاسم، عن الصادق جعفر بن محمّد، عن أبيه، عن جدّه عليهم السلام، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله:
الأئمة بعدي اثنا عشر أوّلهم عليّ بن أبي طالب، وآخرهم القائم، فهم خلفائي وأوصيائي وأوليائي وحجج اللّه على اُمّتي بعدي، المقرُّ بهم مؤمن، والمنكر لهم كافر.15
حديث پنجم.
عن محمّد بن أحمد السناني رضي اللّه عنه، عن محمّد بن أبي عبداللّه الأسدي الكوفي، عن موسى بن عمران النخعي، عن عمّه الحسين بن يزيد النوفلي، عن عليّ بن سالم، عن أبي بصير، عن أبي عبداللّه الصادق عليه السلام، قال:
إنّ اللّه تبارك وتعالى لا يوصف بزمان، ولا مكان، ولا حركة، ولا انتقال، ولا سكون، بل هو خالق الزمان والمكان والحركة والسكون والانتقال، تعالى عمّا يقول الظالمون علوّاً كبيراً.16
حديث ششم.
حدّثنا محمّد بن أحمد السناني رضي اللّه عنه، قال: حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الأسدي الكوفي، قال: حدّثنا موسى بن عمران النخعي، عن عمّه الحسين بن يزيد، عن عليّ بن سالم، عن أبيه، عن سعد بن طريف، عن سعيد بن جبير، عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله لعليّ عليه السلام:
يا عليّ، أنت إمام المسلمين، وأمير المؤمنين، وقائد الغرّ المحجّلين، وحجّة اللّه بعدي على الخلق أجمعين، وسيّد الوصيّين، ووصيّ سيّد النبيّين.
يا علي، إنّه لمّا عرج بي إلى السماء السابعة، ومنها إلى سدرة المنتهى، ومنها إلى حجب النور، وأكرمني ربّي جلّ جلاله بمناجاته، قال لي: يا محمّد؟
قلت: لبّيك ربّي وسعديك، تباركت وتعاليت.
قال: إنّ عليّاً إمام أوليائي، ونور لمن أطاعني، وهو الكلمة التي ألزمتها المتّقين، من أطاعه أطاعني، ومن عصاه عصاني، فبشّره بذلك.
فقال علي عليه السلام: يا رسول اللّه، بلغ من قدري حتّى إنّي اُذكر هناك؟
فقال: نعم يا عليّ! فاشكر ربّك.
فخرّ عليّ عليه السلام ساجداً شكراً للّه على ما أنعم به عليه، فقال له رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله: ارفع رأسك يا عليّ، فإنّ اللّه قد باهى بك ملائكته.17
حديث هفتم.
حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل رحمه اللّه، قال: حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا موسى بن عمران النخعي، عن عمّه الحسين بن يزيد النوفلي، عن عليّ بن سالم، عن أبيه، عن ثابت ابن أبي صفيّة، عن سعيد بن جبير، عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله:
من سرّه أن يجمع اللّه له الخير كلّه فليوال عليّاً بعدي، وليوال أولياءه، وليعاد أعداءه.18
حديث هشتم.
حدّثنا الشيخ الجليل أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القمّي رضي اللّه عنه، قال: حدّثنا عليّ بن أحمد بن موسى الدقّاق رضي اللّه عنه، قال: حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا موسى بن عمران النخعي، عن عمّه الحسين بن يزيد النوفلي، عن عليّ بن أبي حمزة، عن يحيى بن أبي إسحاق، عن الصادق جعفر بن محمّد، عن أبيه، عن جدّه، عن أبيه عليهم السلام، قال: سئل النبيّ صلى اللّه عليه وآله: أين كنت وآدم في الجنّة؟
قال: كنت في صلبه، وهبط بي إلى الأرض في صلبه، وركبت السفينة في صلب أبي نوح، وقذف بي في النار في صلب أبي إبراهيم، لم يلتق لي أبوان على سفاح قطّ، ولم يزل اللّه عزّ وجلّ ينقلني من الأصلاب الطيّبة إلى الأرحام الطاهرة هادياً مهديّاً، حتّى أخذ اللّه بالنبوّة عهدي، وبالإسلام ميثاقي، وبيّن كلّ شيء من صفتي، وأثبت في التوراة والإنجيل ذكري، ورقى بي إلى سمائه، وشقّ لي اسماً من أسمائه الحسنى، اُمّتي الحمّادون، فذو العرش محمود وأنا محمّد.19
حديث نهم.
حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل رضي اللّه عنه، قال: حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي، عن موسى بن عمران النخعي، عن عمّه الحسين بن يزيد النوفلي، عن عليّ بن سالم، عن أبيه، عن أبي حمزة الثمالي، عن سعد الخفّاف، عن الأصبغ بن نباتة، عن عبداللّه بن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله:
لمّا عرج بي إلى السماء السابعة، ومنها إلى سدرة المنتهى، ومن السدرة إلى حجب النور، ناداني ربّي جلّ جلاله:
يا محمّد! أنت عبدي وأنا ربّك، فلي فاخضع، وإيّاي فاعبد، وعلَيَّ فتوكّل، وبي فثق، فإنّي قد رضيت بك عبداً وحبيباً ورسولاً ونبيّاً.
وبأخيك عليّ خليفة وباباً، فهو حجّتي على عبادي، وإمام لخلقي، به يعرف أوليائي من أعدائي، وبه يميّز حزب الشيطان من حزبي، وبه يقام ديني، وتحفظ حدودي، وتنفذ أحكامي، وبك وبه وبالأئمة من ولده أرحم عبادي وإمائي.
وبالقائم منكم أُعمر أرضي بتسبيحي وتهليلي وتقديسي وتكبيري وتمجيدي، وبه اُطهّر الأرض من أعدائي، واُورثها أوليائي، وبه أجعل كلمة الذين كفروا بي السفلي، وكلمتي العليا، وبه أُحيي عبادي وبلادي بعلمي، وله اُظهر الكنوز والذخائر بمشيئتي، وإيّاه أظهر على الأسرار والضمائر بإرادتي، وأمدّه بملائكتي لتويّده على إنفاذ أمري، وإعلان ديني، ذلك وليّي حقّاً، ومهدي عبادي صدقاً.20
حديث يازدهم.
حدّثنا عليّ بن أحمد بن محمّد رضي اللّه عنه، قال: حدّثنا محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا موسى بن عمران النخعي، عن عمّه الحسين بن يزيد، عن الحسن بن عليّ بن أبي حمزة، عن أبيه، قال: سألت أبا عبداللّه عليه السلام: لأيّ علّة دفنت فاطمة عليها السلام بالليل ولم تدفن بالنهار؟
قال: لأنّها أوصت أن لا يصلّي عليها الرجلان.21
مرحوم شيخ صدوق زيارت جامعه را به توسّط مشايخ چهارگانه ياد شده از:
محمّد بن ابى عبداللّه الكوفى و ابوالحسين الاسدى
روايت نموده است.
عبارت وى هر چند در تعدد ظهور دارد; ولى مرحوم نجاشى و در پى ايشان جمع كثيرى از بزرگان به اتّحاد قائلند; يعنى محمّد بن ابى عبداللّه الكوفى، خود ابوالحسين اسدى است و اسم كامل وى عبارت است از: ابوالحسين محمّد بن جعفر بن عون الاسدى الكوفى.
ما مى گوييم: اگر اين نظر تمام است، پس اين راوى ثقه است چنان كه خواهد آمد و اگر مغايرت هست، پس وثاقت «ابوالحسين اسدى كوفى» كافى است.
مرحوم آقاى خويى كه قائل به اتحاد مى باشد، در ترجمه «محمد بن جعفر بن عون» مى گويد:
قال النجاشي: محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون الأسدي، أبو الحسين الكوفي: ساكن الريّ، يقال له: محمّد بن أبي عبداللّه، كان ثقة، صحيح الحديث، إلاّ أنّه روى عن الضعفاء، وكان يقول بالجبر والتشبيه، وكان أبوه وجهاً، روى عنه أحمد بن محمّد بن عيسى، له كتاب الجبر والاستطاعة.
أخبرنا أبو العبّاس بن نوح، قال: حدّثنا الحسن بن حمزة، قال: حدّثنا محمّد بن جعفر الأسدي، بجميع كتبه، قال: ومات أبو الحسين محمّد بن جعفر، ليلة الخميس لعشر خلون من جمادى الأولى سنة اثنتي عشرة وثلاثمائة، وقال ابن نوح: حدّثنا أبو الحسن بن داود، قال: حدّثنا أحمد بن حمدان القزويني، عنه بجميع كتبه.
وقال الشيخ (660): «محمّد بن جعفر الأسدي: يكنّى أبا الحسين، له كتاب الردّ على أهل الاستطاعة، أخبرنا به جماعة عن التلّعكبري، عن محمّد بن جعفر الأسدي».
وقال في رجاله، في باب من لم يرو عنهم عليهم السلام (28): «محمّد بن جعفر الأسدي، يكنّى أبا الحسين الرازي، كان أحد الأبواب».
وقال في كتاب الغيبة: «وقد كان في زمان السفراء المحمودين أقوام ثقات، ترد عليهم التوقيعات من قبل المنصوبين للسفارة من الأصل، منهم أبو الحسين محمّد بن جعفر الأسدي رحمهم اللّه.
أخبرنا أبو الحسين بن أبي جيد القمّي، عن محمّد بن الوليد، عن محمّد بن يحيى العطّار، عن محمّد بن أحمد بن يحيى، عن صالح بن أبي صالح، قال: سألني بعض الناس في سنة تسعين ومائتين قبض شيء فامتنعت من ذلك، وكتبت أستطلع الرأي فأتاني الجواب: «بالريّ محمّد بن جعفر العربي فليدفع إليه، فإنه من ثقاتنا».
الغيبة: في ذكر السفراء المحمودين الثقات الّذين ترد عليهم التوقيعات. الحديث 1، ثمّ ذكر الشيخ عدّة روايات متعلّقة بذلك، ثمّ قال: «ومات الأسدي على ظاهر العدالة ولم يطعن عليه، في شهر ربيع الآخر سنة اثنتي عشرة وثلاثمائة». الغيبة: الموضع المذكور.
أقول: الروايات الدالة على وكالة محمّد بن جعفر الأسدي كثيرة.22
سپس ايشان با دلايل گوناگون قول نجاشى را به اين كه محمّد بن جعفر به جبر و تشبيه قائل بوده رد مى نمايد.
به هر حال، همه به وثاقت «محمّد بن جعفر أبو الحسين الاسدى» قائل هستند، و اين براى ما كافى است.
محمّد بن اسماعيل البرمكى
مرحوم نجاشى وى را صريحاً توثيق كرده و گفته است:
كان ثقة مستقيماً.23
مرحوم علاّمه حلّى گفته است:
اختلف علماؤنا في شأنه، فقال النجاشي: إنّه ثقة مستقيم. وقال ابن الغضائرى: إنّه ضعيف. وقول النجاشي عندي أرجح;24
بزرگان علما، آراى منقول از ابن غضائرى را قابل معارضه با نظرات مثل نجاشى و شيخ طوسى نمى دانند.
موسى نخعى
درباره نام «موسى نَخَعى» چنان كه پيداست، بين نقل كتاب من لا يحضره الفقيه و عيون الاخبار اختلاف وجود دارد; از اين رو بحث مى شود كه آيا «موسى بن عمران نخعى» و «موسى بن عبداللّه نخعى» يك شخص هستند يا دو فرد. در اين جا دو احتمال وجود دارد:
يكم. احتمال دارد در اين جا تصحيف شده باشد; يعنى در نوشتن موسى بن عمران نخعى با موسى بن عبداللّه نخعى اشتباه رخ داده و در واقع «موسى بن عبداللّه نخعى» درست است.
گواه بر صدق اين احتمال همان است كه شيخ طوسى رحمه اللّه اين روايت را از شيخ صدوق رحمه اللّه در كتاب تهذيب الاحكام از «موسى بن عبداللّه نخعى» نقل كرده است. بنابراين اشتباه در نوشتار از ناسخان كتاب بوده است. روى اين اصل، موسى بن عبداللّه تعيّن پيدا مى كند.
دوم. احتمال دارد هر دو اسم درست باشد; چرا كه هنگام ذكر راوى گاهى نام راوى به پدرش و گاهى به جدّش نسبت داده مى شود.
اين امر در اسانيد ديگر نيز اتّفاق افتاده است. در تحقيقى كه در مورد يكى از راويان انجام شد، نام او به چهار صورت در اسناد روايات آمده بود. يك بار نامش ذكر شده بود، بار ديگر با لقب از او ياد شده بود، بار سوم منتسب به جدّش و بار چهارم منتسب به پدرش شده بود.25
بنابراين دو احتمال، مى توان نتيجه گرفت كه موسى بن عبداللّه و موسى بن عمران هر دو نام يك نفر است.
البتّه موسى بن عمران نخعى در كتاب هاى تفسيرى، فقهى و... بسيار روايت دارد و كتاب هاى بسيارى در كتاب معجم رجال الحديث نام برده شده كه روايات موسى بن عمران نخعى را آورده اند، از جمله:
من لا يحضره الفقيه،
تهذيب الاحكام،
الاستبصار،
التوحيد،
علل الشرائع،
معانى الأخبار،
كمال الدين و... .
بنابراين نام موسى بن عمران نخعى به عنوان يكى از محدّثان و راويان شيعه به طور فراوان در كتاب هاى ما ذكر شده است. اين نخستين جهت توثيق اين راوى.
جهت دوم. موسى بن عمران از رجال كتاب كامل الزيارات است. شيخ بزرگوار ابن قولويه رحمه اللّه در مقدّمه كتاب خود مى نويسد: رواياتى كه در اين كتاب مى آورم همه از مشايخ ثقات هستند. از همين رو، آقاى خويى رحمه اللّه به وثاقت همه رجال كتاب كامل الزيارات قائل شد و بنابر آن در موارد بسيارى فتوا داد. برخى از اساتيد ما نيز به پيروى از آقاى خويى رحمه اللّه همين مبنا را قائل شدند.
البته آقاى خويى در اواخر ايام زندگى اش از اين مبنا دست برداشت و نظرش عوض شد كه منظور از مشايخ ثقات، مشايخ و اساتيد بلا واسطه ابن قولويه رحمه اللّه هستند، نه رجال ديگر كتاب.
بنابراين، موضوعى كه بايستى بررسى كرد اين است كه آيا ابن قولويه رحمه اللّه فقط مشايخ خود، يا همه رجال كتاب را توثيق كرده است؟
اگر پس از بررسى اين گونه نظر بدهيم كه عبارت ابن قولويه رحمه اللّه در توثيق همه رجال ظهور دارد، جهت دوم توثيق موسى بن عمران ـ عبداللّه ـ نخعى خواهد شد.
جهت سوم. در پژوهشى ديگر در كتاب من لا يحضره الفقيه، به توثيق ديگرى براى موسى بن عمران دست يافتم. شيخ صدوق رحمه اللّه در كتاب الوصيّة پس از نقل رواياتى مى نويسد:
وقد أخرجت الأخبار المسندة الصحيحة في هذا المعنى في كتاب «كمال الدين وتمام النعمة»;26
در اين معنا، در كتاب كمال الدين وتمام النعمة احاديث مسند27 صحيح آورده ام.
وى اين روايات را به كتاب كمال الدين حواله مى كند و به صحّت آن ها تصريح مى نمايد، و يكى از راويان آن روايات، موسى بن عمران نخعى است.
جهت چهارم. يكى از علماى بزرگ ما شيخ طبرى رحمه اللّه در كتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى مى نويسد:
ولا أذكر فيه إلاّ المسند من الأخبار عن المشايخ الكبار وثقات الأخيار;28
در اين كتاب حديثى را ذكر نكردم مگر اين كه مسند بوده; روايت هايى از مشايخ بزرگ و افراد صالحِ مورد وثوق و اطمينان.
و يكى از راويان اين كتاب موسى بن عمران نخعى است.
جهت پنجم. كلام عالم بزرگوار ابن مشهدى است. وى در مقدّمه كتاب المزار خود مى نويسد:
فإنّي قد جمعت في كتابي هذا من فنون زيارات للمشاهد المشرّفات... ومايلجأ إليه من الأدعية عند المهمّات، ممّا اتّصلت به من ثقات الرواة إلى السادات;29
من در اين كتاب كيفيّت زيارت مشاهد مشرّفه... و نيز دعاهايى را جمع آورى نمودم، به سندى كه به واسطه راويان مورد وثوق از اهل بيت عليهم السلام نقل شده است.
موسى بن عمران يكى از راويان اين كتاب است.
جهت ششم. وى از رجال تفسير على بن ابراهيم قمى است كه آن بزرگوار رجال اين كتاب را توثيق كرده است.
جهت هفتم. در تنقيح المقال پس اين كه گويد: وى راوى زيارت جامعه است مى نويسد:
وفي روايته لها دلالة واضحة على كونه إماميّاً صحيح الاعتقاد، بل في تلقين مولانا الهادي عليه السلام شهادة على كون الرجل من الحسان، مقبول الرواية لهم، وعدم ذكره في كتب الرجال غير قادح فيه.30
جهت نهم. مرحوم آقاى خويى رحمه اللّه در كتاب معجم رجال الحديث مى گويد:
12847 ـ موسى بن عمران:
روى عن الحسين بن يزيد، وروى عنه موسى بن عمران. تفسير القمّي: سورة النحل، في تفسير قوله تعالى: (أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ).
وروى عن الحسين بن يزيد النوفلي، وروى عنه محمّد بن أبي عبداللّه. الكافي: الجزء 4، كتاب الحجّ 3، باب استطاعة الحجّ 30، الحديث 5.
ثمّ إنّه روى الكليني، عن محمّد بن أبي عبداللّه، عن موسى بن عمران، عن عمّه الحسين بن عيسى بن عبداللّه، عن علي بن جعفر. الروضة: الحديث 141.
كذا في المرآة أيضاً، والظاهر أنّ فيه تحريفاً، فإنّ الحسين بن عيسى بن عبداللّه لا يكون عمّاً لموسى بن عمران، بل عمّه الحسين بن يزيد بقرينة سائر الروايات، والصحيح: موسى بن عمران، عن عمّه الحسين، عن عيسى بن عبداللّه، واللّه العالم.
أقول: هذا متحد مع من بعده.
12848 ـ موسى بن عمران النخعى:
روى عن الحسين بن يزيد، وروى عنه محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي. كامل الزيارات: الباب (9)، في الدلالة على قبر أمير المؤمنين عليه السلام، الحديث 7.
وروى عن الحسين بن يزيد عمّه، وروى عنه محمّد بن أبي عبداللّه الأسدي. مشيخة الفقيه: في طريقه إلى يحيى بن عبّاد المكّي.
وروى عنه محمّد بن أبي عبداللّه الكوفي، الفقيه: الجزء 4، باب الوصيّة من لدن آدم عليه السلام، الحديث
منبع:کتاب با پیشوایان هدایتگر – 1
نوشته آیت الله سید علی میلانی