شرح زيارت جامعه كبيره -49
پيامبر بنده خداست
اين فراز را از چند محور مى توان بررسى كرد:
محور يكم. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بنده خداوند متعال هستند. به نظر مى رسد كه شايد تقديم عبوديت بر رسالت اشاره به چند مطلب باشد:
1 . اين كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هر چه از مقامات، كمالات و ملكات دارند، از مولاى خود خداوند متعال است و چيزى از خود ندارند.
2 . اين كه ابتداى رسيدن به هر مقام و منزلتى در پيشگاه خداوند متعال عبوديت است و اين حقيقتى است كه از روايات استفاده مى شود و ما در مباحث پيشين برخى از آن روايات را ذكر كرديم; از جمله روايتى بود كه از حضرت امام رضا عليه السلام نقل شده است كه آن حضرت فرمودند:
اين مقامى كه امير مؤمنان عنداللّه پيدا كردند و كرامتى كه عنداللّه داشتند، به بركت عبوديت بوده است.
3 . اين كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله خدا نيست; چون همان طورى كه در مورد ائمّه عليهم السلام كسانى پيدا شدند و غلوّ كردند، در مورد شخص پيامبر اكرم نيز كسانى بودند كه آن حضرت را خدا مى دانستند.
اين مطلب نيز در روايات آمده است.
بنابراين، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بنده خداوند متعال است، نه اين كه خدا نيست; بلكه شريك خدا هم نيست. فرزند خدا و متّحد با خدا هم نيست و هيچ حلولى در اين جا صورت نگرفته است; بلكه عبد خدا هستند.
محور دوم. حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله عبد و بنده منتجب خداوند است. واژه «منتجب» يعنى مختار، ممتاز و جدا شده. وقتى كسى مختار و منتجب و از بين ديگران انتخاب مى شود كه خصايص و ويژگى هايى داشته باشد. ممتاز شدن نزد خدا خصايص و ويژگى هايى را لازم دارد; خصايصى كه از نظر خداوند متعال خصايص باشد و در ادامه، جدا شدن، انتخاب و اختيار خدا را در پى داشته باشد. پيامبر اكرم داراى خصايصى بودند كه آن خصوصيّات از نظر خداوند باعث شد كه آن حضرت منتجب و منتخب عنداللّه شدند.
محور سوم. رسالت و رسول بودن پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله با صفت «المرتضى» موصوف شد; يعنى آن حضرت رسول خداوند متعال است و مورد رضايت و پسند خداوند هستند. شايد اين عبارت به اين آيه مباركه اشاره باشد كه مى فرمايد:
(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول);1
داناى غيب اوست; پس هيچ كس را بر رازهاى غيب خود آگاه نمى سازد، مگر رسولانى كه برگزيده است.
پس رسولى كه مرتَضى شد، چنين مقاماتى به او داده مى شود. از طرفى، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مورد پسند خداوند متعال بودند، آن جا كه مى فرمايد:
(وَكانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا);2
و او پيوسته مورد رضايت پروردگارش بود.
پس وقتى پسند كننده خداوند باشد و خدا كسى را بپسندد، اين فرد چه مقاماتى را پيدا مى كند! به راستى ملاكات مورد پسند خداوند متعال براى گزينش يك فرد چيست؟
پسند خداوند متعال در هر مرتبه، آن مرتبه عاليه اى است كه پيامبر اكرم دارند كه اشرف مخلوقات هستند. آن حضرت به مقامى رسيد كه مرتَضاى خداوند على الاطلاق به جميع معانى كلمه بودند و وقتى مرتَضاى خداوند واقع شدند، به او گفتند:
(وَلَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى);3
و به زودى پروردگار تو آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه راضى شوى.
به تعبيرى خداى متعال مى فرمايد: شما كارى كنيد كه مرتَضاى من باشيد، آن وقت من به شما به گونه اى عطا مى كنم كه شما راضى باشيد.
تذكر يك نكته قرآنى لازم است كه قرآن مجيد هر گاه سخن از عطا فرموده، آن را به واژه «ربّ» اضافه كرده است; همان گونه كه اين آيه بدان اشاره دارد. در آيه ديگرى مى فرمايد:
(إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ);4
به راستى ما به تو كوثر عطا كرديم. پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن.
در آيه ديگرى آمده است:
(وَما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا);5
و عطاى پروردگار تو منع شده نيست.
در مورد ديگرى مى فرمايد:
(كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَهَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ);3
هر يك از اين دو گروه را از عطاى پروردگارت بهره مى دهيم.
در آيه ديگرى آمده است:
(جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِسابًا);6
اين پاداشى از جانب پروردگارت و عطايى حساب شده است.
در مورد ديگرى مى فرمايد:
(رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى);7
پروردگار ما آن كسى است كه به هر چيزى، آن چه براى آفرينش آن لازم بوده عطا كرده، آن گاه هدايت كرده است.
وقتى كسى رشد و تربيت كسى را بر عهده گرفت، تمام مستلزمات رسيدن به آن كمال و هدف را عطا مى كند و در غير اين صورت خُلف و نقض غرض خواهد بود. از اين رو در دعاى ابوحمزه آمده است: ربّ بما أعطيتني.
پس چون عطاست بايد ربّ هم باشد. كار خداوند متعال به لحاظ ربوبيتش و به مقتضاى آن مقام، عطا است. عطاء ربّ، مطلق است. از اين رو حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد:
(رَبِّ إِنّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْر فَقيرٌ);8
پروردگارا! به هر خير و نيكى كه تو بر من فرو فرستى نيازمندم.
1. سوره جن (72): آيات 26 و 27.
2. سوره مريم (19): آيه 55.
3. سوره ضحى (93): آيه 5.
4. سوره كوثر (108): آيات 1 و 2.
5 و 3. سوره اسراء (17): آيه 20.
6. سوره نبأ (78): آيه 36.
7. سوره طه (20): آيه 50.
8. سوره قصص (28): آيه 24.
رسالت هدايت گر
اَرْسَلَهُ بِالْهُدى وَدينِ الْحَقِّ;
پيامبرى كه او را با هدايت و دين حق فرستاد.
بنابراين وقتى به رسالت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله شهادت مى دهيم، اين شهادت، با مقامات، اوصاف و منازلى براى آن حضرت توأم است. رسالتى كه به پيامبر اكرم عطا شده، رسالت هُدى و هدايت است.
چنان كه پيش تر گذشت، واژه «هدايت» به تمام معنا، همه كسان ـ ذوى العقول ـ يا چيزها ـ اعم از ذوى العقول يا غير ذوى العقول ـ را كه به هدايت نياز دارند، شامل مى شود. دين اسلام، براى بشر بالخصوص، دين هدايت و حق است.
حق يعنى چه؟ يعنى هرگز در دين اسلام باطل و بطلانى وجود ندارد. منظور از باطل در اين جا بالمعنى الاعم است، نه فقط باطل در مقابل حق كه معمولاً به كار مى بريم; بلكه شامل نقص، سهو، خطا و اشتباه مى شود كه هر كدام نوعى از بطلان هستند و همه اين موارد در دين اسلام منتفى است. از اين رو، درباره قرآن اين گونه آمده است:
(وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ * لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيم حَميد);1
و همانا اين كتابى است شكست ناپذير كه هيچ باطلى نه از پيش رو و نه از پشت سر بر آن راه ندارد; چرا كه از جانب خداوند حكيم و ستوده نازل شده است.
پس در اين جا باطل به جميع معانى كلمه مورد نظر است و هيچ نقص، اشتباه و خطايى در قرآن نيست. «لا يأتيه» از هيچ طرف; نه اكنون، نه در آينده، نه از پيش رو و نه از پشت سر. اين همان دين حق است.
به نظر مى رسد كه برهان اين مطلب در قرآن مجيد است، آن جا كه مى فرمايد:
(أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ);2
آيا كسى كه موجودات را آفريده از حال آنان آگاه نيست، با اين كه او بسيار باخبر و آگاه است؟
چون خداوند متعال كه خالق بشر است و حكمت و هدف از خلقت اين بشر، هدايت و رسيدن به كمال است. او كه خالق است، بشر را براى رسيدن به كمال خلق كرده است. خبير است به اين كه چه چيزى بشر را براى رسيدن به كمال، كمك مى كند و چه چيزى مانع رسيدن او به كمال مى شود; يعنى از همه مقتضيات و تمام موانع آگاه است. از اين رو، بايستى به مقتضاى قاعده لطف كارى كند كه مقتضيات رسيدن به اين هدف و حكمت فراهم شود و موانع در اين راه برطرف گردد; يعنى برنامه اى كه به تعبير ما شريعت است ارائه كند. بنابراين، ناگزير بايد دين و شريعتى بيايد كه حق باشد; حق در مقابل باطل به جميع معانى آن. از اين رو كسى حق ندارد به اين دين اشكالى كند كه مثلاً: فلان جا چرا چنين؟ فلان حكم چرا فلان؟ چرا اين طور؟
اين چراها را نبايد كرد; زيرا كه كسى اين شريعت را مقرّر كرده كه ما را آفريده و به حالات، حقايق احوال، واقعيّات ما و به آن چه ما را به غرض از خلقت مى رساند و آن چه مانع مى شود، آگاه است.
پس اگر گفت: فلان چيز حرام است; يعنى براى تو مانعيّت دارد و اگر گفت: انجام فلان عمل مستحب است، انجام بده; يعنى تو را در رسيدن و حركت به سوى كمال يارى مى كند.
به راستى چنين دينى را بايستى به دست چه كسى بسپارند و چه كسى بايد آن را به مردم برساند؟
آرى بايد رسول باشد كه مرتَضى به جميع جهات باشد; يعنى به مناسبت حكم و موضوع، وقتى دين چنين بود، مبلِّغ دين هم بايد با اين دين متناسب باشد و از خطا، نسيان، غرض، غرائز شهوانى به دور باشد و چيزى را از دين كم نكند يا چيزى را به دين، مطابق هواى نفسش اضافه نكند.
پس هر كسى از افراد بشر و مكلّفان به اين دين، هر مقدار ارتباطشان با اين دين بيشتر باشد، علاوه بر اين كه به هدف از خلقت نزديك تر هستند، همان كاشف از مرضى بودن عنداللّه مى شود. چنان كه گذشت، به مقتضاى آيه مباركه «نَفْر» كه مى فرمايد:
(لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ);3
تا در دين آگاهى يابند.
كلمه دين اعم از اصول اعتقادات، احكام شرعى و جهات اخلاقى است و كمال انسان در اين است كه در هر سه بُعد كار كند و در مسير صحيح رسيدن به كمال قدم بردارد; زيرا كه انسان فكر است و بدن و نفس و هر يك از اين ابعاد وظيفه خاص خود را دارد، از نظر فكر و اعتقاد مستقيم باشد و هم چنين در احكام شرعيه كه مربوط به اعضا و جوارح بدن است و در جهات اخلاقى كه مربوط به نفس است و كسى كه در اين سه بعد كار كند، در مسير دين حق حركت كرده است. حالا اگر به جايى رسيد ـ و نخواهد رسيد ـ كه بخواهد رسول مرتَضى شود، آن جا كه حضرتش مى فرمايد:
ألا و إنّ إمامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه ومن طعمه بقرصيه، ألا وإنّكم لا تقدرون على ذلك ولكن أعينوني بورع واجتهاد...;4
امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان كفايت كرده است. بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد، اما با پارسايى و تلاش فراوان... مرا يارى كنيد.
امام صادق عليه السلام فرمود:
كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم لِيَرَوْا منكم الورعَ والاجتهاد والصلاة والخير، فإنّ ذلك داعيةٌ;5
مردم را با غير زبان هايتان ]به مذهب خويش[ دعوت كنيد تا از شما پارسايى، تلاش، نماز و نيكى را ببينند كه همين دعوت كننده است.
انسان بايستى در اين مسير جدّ و اجتهاد داشته باشد. اين همان معناى «ارسله بالهدى ودين الحق» است.
1. سوره فصلت (41): آيه 41 و 42.
2. سوره ملك (67): آيه 14.
3. سوره توبه (9): آيه 122.
4. نهج البلاغه: نامه 45، بحار الانوار: 33 / 474.
5. الكافى: 2 / 78، حديث 14.
آيين همگانى
لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَلَوْكَرِهَ الْمُشْرِكونَ;
تا بر همه دين ها چيره گرداند، گرچه شرك ورزان ناخشنود باشند.
در اين عبارت لام «ليظهره» براى علّت و غايت است; يعنى دين اسلام بايد بر همه اديان، ملل و تمامى اهل زمين غلبه پيدا كند و بر آنان ظاهر شود، گرچه شركورزان كراهت داشته باشند.
اين آيه از ادلّه مهدويت و از آيات متعلق به حضرت مهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف و از وعده هاى الهى است.
چون هنوز اين امر تحقّق نيافته است، پس ناگزير بايد در آينده باشد و زمانى فرا رسد كه اين حقيقت و واقعيّت تحقق پيدا كند و چون امامى به غير از حضرت ولى عصر عليه السلام نداريم، پس بايد در زمان آن حضرت اين واقعيّت محقق شود.
اين شهادت در قرآن مجيد ريشه دارد، آن جا كه خداوند متعال مى فرمايد:
(هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ);1
او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه دين ها پيروز گرداند، گرچه شرك ورزان ناخشنود باشند.
در مجمع البيان در ذيل اين آيه آمده كه امام باقر عليه السلام فرمود2:
إنّ ذلك يكون عند خروج المهدي من آل محمّد، فلا يبقى أحد إلاّ أقرّ بمحمّد صلى اللّه عليه وآله;2
همانا غلبه دين حق بر همه دين ها به هنگام خروج مهدى آل محمّد است; پس در زمين كسى باقى نمى ماند مگر آن كه به رسالت محمّد صلى اللّه عليه وآله اقرار مى كند.
اين آيه در هنگام خروج مهدى آل محمّد عليهم السلام محقّق خواهد شد كه همه به پيامبرى و رسالت حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله اقرار خواهند كرد، ان شاء اللّه.
1. سوره توبه (9): آيه 33.
2. مجمع البيان: 5 / 45.
منبع:کتاب با پیشوایان هدایتگر – 1
نوشته آیت الله سید علی میلانی