ثانیا چرا تعصبات قبیله ای بر آن فضا چیره بود، و هر کدام از مهاجر و انصار می خواستند که خلیفه از خودشان باشد و نزاع بین اوس و خزرج نیز این جا پررنگ دیدهمیشود(1)، مطلب اینجاست که این موضوع چه دخلی به ملاک فضیلت-در اسلام- دارد؟ (در حالی که اسلام آمد تا تقوا را ملاک برتری قرار دهد، نه رنگ و نژاد و قبیله)
ثالثا وقتی در سقیفه کار خلافت از دست انصار خارجشد و ورق به نفع مهاجرین برگشت. انصار و یا برخی از ایشان گفتند: «ما با هیچکس مگر علی بیعتنمیکنیم.» چرا انصار از میان مهاجرین، امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام را مستحقّ این منصب میدانستند(3) ؟ این درحالی است که ایشان در آن جمع حضور هم نداشتند و چرا مهاجرین نه تنها به این پیشنهاد اعتنا نکردند، بلکه حضرت امیر علیهالسّلام را بر حضور در این محفل نیز آگاه ننمودند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ 2ـ تاریخ طبری،ج 2، ص 456
..... وأتى عمر الخبر فأقبل إلى منزل النبی صلى الله علیه وسلم فأرسل إلى أبى بکر وأبو بکر فی الدار وعلی بن أبی طالب علیه السلام دائب فی جهاز رسول الله صلى الله علیه وسلم فأرسل إلى أبى بکر أن اخرج إلی فأرسل إلیه انى مشتغل إلیه انه قد حدث أمر لا بد لک من حضوره فخرج إلیه
2ـ ... و سعدبنعباده نزدیک است زیر دست و پا له شود. عمر بالای سر او ایستاده میگوید:«سعیداشتم آنگونه تو را له کنم که اعضایت از هم بپاشد!»و سعد ریش عمر را میگیرد و میگوید:« اگر فقط یک مو از ریشم بکَنی، برنمیگردی مگر این که دندان سالم در دهانت نیست!» و بعدمیگوید:«(اگر میتوانستم) تو را به همان قومی که در میانشان بودی و تبعیّت میکردی، امّا مورد تبعیّت نبودی، ملحقمیکردم.» حباببنمنذر رو به انصار میگوید: «اگر بخواهیم اینها را از مدینه بیرون میکنیم.» عمر پاسخمیدهد: «در آن صورت خدا تو را بکشد.» و حباببنمنذر هم در جواب او میگوید: «بلکه خودت کشته شوی!» (تاریخ طبری،ج 2،ص 459)