الف ـ پاسخ به مشكلات سياسى كشور
در بسيارى از موارد، كه خلفاء از پاسخ دادن به سئوالات علمىِ مراجعه كنندگان درمانده مـى شـدنـد، و يـا از تـعـيين حكم قضائى در اءمرى عاجز مى ماندند، به على عليه السّلام مـتـوسـّل مـى شـدنـد كـه بـه وسـيـله آن حـضـرت جـواب هـمـه مسائل مشكل داده مى شد.
بارها خليفه اوّل و خليفه دوّم به اين حقيقت اعتراف كردند ، كه سخن معروف خليفه دوّم اين بود:
لَولا عَلِىُّ لَهَلَكَ عُمَرَ(180)
(اگر على نبود عُمَر هلاك مى شد.)
مشورت با امام على عليه السّلام براى نبرد با روميان
خـليـفـه اوّل در مـورد نـبـرد بـا رومـيان با گروهى از صحابه به مشورت نشست ، هركدام نظرى دادند كه او را قانع نساخت ، سرانجام با على عليه السّلام به مشورت پرداخت .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام او را بر اين كار ترغيب نمود و اضافه كرد:
اِن فَعَلتَ ظَفَرتَ
(اگر نبرد كُنى پيروز مى شوى .)
خليفه اوّل از تشويق امام على عليه السّلام خوشحال شد و گفت :
يا على فال نيك زدى و به خير بشارت دادى .(181)
پـس از نـبـرد هـمگان ديدند آنگونه كه امام على عليه السّلام وعده پيروزى به مسلمين داده بود، به پيروزى چشمگيرى دست يافتند.
مشورت با امام على عليه السّلام در امور جارى كشور ايران
در زمـان خـليـفـه دوّم ، عـلى عـليـه السـّلام وارد هـَمَدان (182) شد، مجوسان(183)به وِى شكايت كردند كه حاكم شَهر، با زردشتيان ايران بَدرفتارى مى كند.
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليه السّلام پس از تحقيق به مدينه نوشت كه بايد حاكم عزل شود و فَرد ديگرى به جاى او اعزام گردد.
خليفه دوّم حاكم را عزل و ديگرى را به جاى او فرستاد،
وقتى ايرانيان از اين لطف آگاه شدند و ديدند كه امام على عليه السّلام به زبان آنان با ايـشـان صـحبت مى كند به آن حضرت پيشنهاد كردند كه در ايران بماند و حكومت ايران را اداره نمايد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام نپذيرفت و در پاسخ ايرانيان فرمود :
(مـن بـه مقامات دنيوى توجّه ندارم و كارهائى كه تا امروز انجام داده ام و بعد از اين نيز انـجـام خواهم داد ، براى خدمت به اسلام است و من بدون اينكه زمامدار شما باشم ، تا آنجا كه از دستم برمى آيد و مقرّرات دين ما اجازه مى دهد به شما محبّت خواهم كرد.) (184)
ب ـ پاسخ به مشاوره هاى سياسى ، نظامى
مشورت براى فتح ايران
در سـال چـهـاردهم هجرى در سرزمين قادسيّه نبرد سختى ميان سپاه اسلام و نظاميان ايرانى درگـرفـت كـه سرانجام ، فتح و پيروزى براى مسلمانان شد و رُستم فَرُّخزاد ، فرمانده كـلّ قـواى ايـران بـا گـروهـى به قتل رسيد و سراسر عراق زير پوشش نفوذ سياسى و نظامى اسلام درآمد.
و مـدائن كـه مـقـرّ حـكـومت سلاطين ساسانى بود در تصرّف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ايران به داخل كشور عقب نشينى كردند.
مـشـاوريـن و سـران نـظـامـى ايـران بـيـم آن داشتند كه سپاه اسلام كم كم پيشروى كرده و سراسر كشور را به تصرّف خود درآورند، براى مقابله با چنين حمله خطرناك ، يزدگِرد ، پـادشـاه ايـران سـپـاهـى مـتـشـكـّل از يـكصد و پنجاه هزار نفر به فرماندهى ، فيروزان تـرتـيـب داد تـا جلوى هر نوع حمله ناگهانى را بگيرد و در صورت مساعد بودن وضع ، خود حمله را آغاز كند.
سعد وقّاص فرمانده قواى اسلام ( به نقلى ديگر عمّار ياسر)(185) حكومت كوفه را در اخـتـيـار داشـت ، نـامه اى به خليفه دوّم نوشت و او را از اوضاع آگاه ساخت و افزود كه سپاه كوفه آماده اند ، پيش از آنكه دشمن جنگ را آغاز كند ، براى ترساندن دشمن ، خود را براى حمله به دشمن مجهّز كرده و نبرد را شروع نمايند .(186)
خـليـفـه دوّم بـه مـَحضِ اينكه از جريان آگاه شد ، به مسجد رفت ، سران صحابه را جمع كـرد و بـراى رفـتـن خـود بـه ايـن كـارزار مشورت نمود و افزود از مدينه خارج شده ، در مـنطقه اى ميان بصره و كوفه فرود آمده و از آن منطقه شخصا رهبرى لشگر اسلام را به عهده گيرم ،
در اين رابطه هر كس راءى و انديشه خود را اظهار مى داشت .
طـلحة بن عبداللّه كه از خطباى قريش بود ، برخاست و چرب زبانى كرد و كار خليفه را صواب قلمداد نمود و او را از راءى ديگران مستغنى دانست و چاپلوسى را از حد گذرانيد.
پـس از او خـليـفـه سـوم بـن عـفـّان نـه تنها خليفه را به ترك مدينه تشويق نمود، بلكه پـيـشـنـهـاد كـرد كـه بـه سـپـاه اسـلام و يـَمـَن اءمـر فـرمـائيـد، هـمـگـى هـردو محل را به سوى تو ترك گويند، تو هم با مسلمانان مكّه ، مدينه ، مصر، كوفه و بصره به سوى نبرد با كافران حركت كن .
در اين موقع على عليه السّلام برخاست و از هر دو نظريّه انتقاد كرد و فرمود :
(هـرگـاه شَهر يَمَن و منطقه شام را از سپاه و مردان رزمجو خالى سازى و به سركوبى ايـران فـراخـوانـى ، بـه احـتـمـال زيـاد ارتـش بـى بـاكِ روم ، شـام را اشـغـال كنند و اگر حجاز را تَرك گوئى ، اعراب اطراف اين منطقه از اين فرصت استفاده كـرده و فـتـنـه اى بـرپا مى كنند كه ضرر و خسارت آن به مراتب بيش از ضرر و فتنه ايست كه به استقبال آن مى رويد.)
و افزود :
( فرمانروائى كشور مانند رشته تسبيح است كه آنها را به هم پيوسته ، اگر رشته از هم گسيخته شود، مُهره ها از هم مى پاشند.
اگـر نگرانى تو بخاطر كمى سپاه اسلام است ، يقين بدان مسلمانان به وسيله عقيده پاك و ايـمـانـى كـه دارند ، بسيارند ، تو مانند ميله وسط آسيا باش و گردونه نبرد و آسياى رزم را توسّط ارتش به حركت درآور.
شـركـت تـو در جـبهه مايه جراءت دشمن مى گردد ، زيرا آنان با خود مى انديشند كه تو پـيـشـواى عـرب هـسـتـى و مـسـلمـانان بجز تو پيشواى ديگرى ندارند ، اگر او را از ميان برداريم ، مشكلات ما بر طرف مى شود ، اين انديشه ، حرص و علاقه ايشان را بر جنگ و پيروزى دو چندان مى سازد.) (187)
خليفه دوّم پس از شنيدن سخنان مستدلّ امام على عليه السّلام نه تنها از رفتن خود منصرف شد ، بلكه از دعوت لشكر يمن و شام نيز خوددارى ورزيد و گفت :
راءى ، راءى على عليه السّلام است و من دوست دارم كه از راءى او پيروى كنم .(188)
سخن حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام اينگونه آغاز شد:
إِنَّ هذَا الاَْمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَلاَ خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَةٍ وَلاَ بِقِلَّةٍ.
وَهُوَ دِينُ اللّهِ الَّذِى اءَظهَرَهُ، وَجُندُهُ الَّذِى اءَعَدَّهُ وَاءَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيثُ طَلَعَ؛ وَنَحنُ عَلَى مَوعُودٍ مِنَ اللّهِ، وَاللّهُ مُنجِزٌ وَعدَهُ، وَنَاصِرٌ جُندَهُ.
وَمَكَانُ القَيِّمِ بِالاَْمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ:
فَإِنِ انقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الخَرَزُ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَم يَجتَمِع بِحَذَافِيرِهِ اءَبَدا.
وَالعـَرَبُ اليـَومَ، وَإِن كَانُوا قَلِيلا، فَهُم كَثِيرُونَ بِالاِْسْلاَ مِ، عَزِيزُونَ بِالاِْجْتَِماعِ! فَكُنْ قـُطـْبـا، وَاسـْتـَدِرِ الرَّحـَا بِالْعَرَبِ، وَاءَصلِهِم دُونَكَ نَارَ الحَربِ، فَإِنَّكَ إِن شَخَصتَ مِن هذِهِ الاَْرْضِ انـْتـَقـَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ اءَطْرَافِهَا وَاءَقْطَارِهَا، حَتَّى يَكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ العَورَاتِ اءَهَمَّ إِلَيكَ مِمَّا بَينَ يَدَيكَ.
إِنَّ الاَْعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَدا يَقُولُوا:
هـذَا اءَصـلُ العـَرَبِ، فَإِذَا اقتَطَعتُمُوهُ استَرَحتُم ، فَيَكُونَ ذلِكَ اءَشَدَّ لِكَلَبِهِم عَلَيكَ، وَطَمَعِهِم فِيكَ.
فـَاءَمَّا مـَا ذَكـَرتَ مـِن مـَسـِيـرِ القـَومِ إِلَى قـِتـَالِ المـُسـلِمِينَ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحَانَهُ هُوَ اءَكرَهُ لِمَسِيرِهِم مِنكَ، وَهُوَ اءَقدَرُ عَلَى تَغيِيرِ مِا يَكرَهُ.
وَاءَمَّا مـَا ذَكَرتَ مِن عَدَدِهِم ، فَإِنَّا لَم نَكُن نُقَاتِلُ فِيَما مَضَى بِالكَثرَةِ، وَإِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بالنَّصرِ وَالمَعُونَةِ!
علل پيروزى اسلام و مسلمين
( پـيـروزى و شـكـسـت اسـلام ، بـه فراوانى و كمى طرفداران آن نبود، (189) اسلام دين خداست كه آن را پيروز ساخت ، و سپاه اوست كه آن را آماده و يارى فرمود، و رسيد تا آنجا كـه بايد برسد، در هر جا كه لازم بود طلوع كرد، و ما بر وعده پرودگار خود اميداوريم كه او به وعده خود وفا مى كند، و سپاه خود را يارى خواهد كرد.
جـايـگـاه رهـبـر چونان ريسمانى محكم است كه مُهره ها را متّحد ساخته به هم پيوند مى دهد، اگـر ايـن رشـته از هم بُگسلد، مهره ها پراكنده و هر كدام به سويى خواهند افتاد و سپس هرگز جمع آورى نخواهند شد.
عـرب امـروز گـرچـه از نـظـر تـعـداد اندك است امّا با نعمت اسلام فراوانند، و با اتّحاد و هـمـاهنگى عزيز و قدرتمندند، چونان محور آسياب ، جامعه را به گردش درآور، و با كمك مـردم جـنـگ را اداره كـن ، زيـرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوى ، مخالفان عرب از هر سـو تـو را رهـا كـرده و پـيـمـان مـى شـكـنـنـد، چـنـانـكـه حـفـط مـرزهـاى داخل كه پشت سر مى گذارى مهم تر از آن باشد كه در پيش روى خواهى داشت .
واقع بينى در مشاوره نظامى
هـمانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گويند اين ريشه عرب است اگر آن را بريديد آسوده مى گرديد، و همين سبب فشار و تهاجمات پياپى آنان مى شود و طمع ايشان در تو بيشتر گردد، اينكه گفتى آنان براه افتادند تا با مسلمانان پيكار كنند، ناخشنودى خدا از تو بيشتر و خدا در دگرگون ساختن آن چه كه دوست ندارند تواناتر است .
امـّا آن چـه از فـراوانـى دشـمـن گـفـتى ، ما در جنگ هاى گذشته با فراوانى سرباز نمى جنگيديم ، بلكه با يارى و كمك خدا مبارزه مى كرديم .) (190)
و در سخنرانى ديگرى امام على عليه السّلام فرمود :
وَقـَد تـَوَكَّلَ اللّهُ لاَِهـلِ هـذَا الدِّيـنِ بـِإِعزَازِ الحَوزَةِ، وَسَترِ العَورَةِ. وَالَّذِى نَصَرَهُم ، وَهُم قـَلِيـلٌ لاَ يَنتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُم وَهُم قَلِيلٌ لاَ يَمتَنِعُونَ، حَيُّ لاَ يَمُوتُ. إِنَّكَ مَتَى تَسِرإِلَى هذَا ال عـَدُوِّ بـِنـَفـسـِكَ، فـَتـَلقـَهـُم فـَتـُنـكـَب ، لاَ تـَكـُن لِل مُسلِمِينَ كَانِفَةٌ دُونَ اءَقصَى بِلاَدِهِم .
لَيـسَ بـَعـدَكَ مـَرجـِعٌ يـَرجـِعـُونَ إِلَيـهِ. فـَابـعَث إِلَيهِم رَجُلا مِحرَبا، وَاحفِز مَعَهُ اءَهلَ البَلاَءِ وَالنَّصـِيـحـَةِ، فـَإِن اءَظـهـَرَ اللّهُ فـَذَاكَ مـَا تـُحـِبُّ، وَإِن تَكُنِ الاُْخْرَى ، كُنْتَ رِدْاءً لِلنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلمُسلِمِينَ.
مشاوره نظامى
(خـداونـد بـه پـيـروان ايـن دين وعده داد كه اسلام را سربلند و نقاط ضعف مسلمين را جبران كند، خدايى كه مسلمانان را به هنگام كمى نفرات يارى كرد، و آنگاه كه نمى توانستند از خود دفاع كنند، از آنها دفاع كرد، اكنون زنده است و هرگز نمى ميرد.
هـر گـاه خـود بـه جـنـگ دشـمن روى و با آنان روبرو گردى و آسيبى بينى ، مسلمانان تا دورتـريـن شـهـرهـاى خـود، ديـگـر پـنـاهگاهى ندارند و پس از تو كسى نيست تا بدان رو آورند.
مرد دليرى را به سوى آنان روانه كن ، و جنگ آزمودگان و خيرخواهان را همراه او كوچ ده ، اگـر خـدا پـيـروزى داد چـنـان است كه تو دوست دارى ، و اگر كار ديگرى مطرح شد، تو پناه مردمان و مرجع مسلمانان خواهى بود.) (191)
مشورت براى فتح بيت المقدّس
مـسـلمـانان يك ماه بود كه شام را فتح كرده بودند و تصميم داشتند به سوى بيت المقدّس پيشروى نمايند.
فرمانده اسلام ابوعبيده جرّاح و معاذ بن جبل بودند.
معاذ به ابوعبيده گفت :
نامه اى به خليفه بنويس و درباره پيشروى به سوى بيت المقدّس مشورت نما.
وِى نامه اى به خليفه نوشت و نامه را به وسيله افسرى به حضور خليفه رسانيد.
خليفه نامه را براى مسلمانان خواند و از آنان راءى خواست .
حـضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام خليفه را تشويق نمود كه به فرمانده سپاه اسلام بنويسد:
بـه سـوى بـيـت المـقـدّس پـيـشـروى نـمـائيـد و پس از فتح بيت المقدّس از پيشروى باز نـَايـسـتـيـد و بـه سـرزمين قيصر گام نهيد و مطمئن باشيد كه پيروزى از آنِ ماست ، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله از چنين پيروزى خبر داده است .
خـليـفـه فـورا قـلم و كـاغـذ خـواسـت و نامه اى به ابوعبيده نوشت و او را به ادامه نبرد و پيشروى به سوى بيت المقدّس تشويق كرد و افزود:
پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله به ما بشارت داد كه بيت المقدّس به وسيله تو فتح خواهد شد.(192)
ج ـ حلّ مشكلات قضائى
حلّ مشكلات قضائى خليفه اوّل نسبت به حدّ شرابخوار
در زمـان خـلافـت خـليـفـه اوّل مـردى شـراب خـورده بـود ، او را پـيـش خـليـفـه اوّل آوردند ، خليفه دستور داد بر او حدّ جارى سازند .
او گفت :
راسـت اسـت كه من شراب خورده ام ، ليكن از حرمت آن بى خبر بودم وگرنه مرتكب آن نمى شـدم ، زيـرا زنـدگانى من در ميان مردمى بوده كه ايشان خوردنِ آن را مباح مى دانستند و من تا به امروز از حرام بودن آن آگاه نبودم .
خليفه اوّل در ترديد افتاد و متحيّر شده در حكم آن فروماند .
از حاضران يكى گفت :
در اين حكم از اميرالمؤ منين على عليه السّلام بايد استمداد كرد.
پس موضوع را با على عليه السّلام در ميان گذاشتند .
حضرت فرمود :
او را بـه وسـيـله دو مـرد مـوثـّق در مـيـان مـهـاجـر و انصار بگردانند و از آنها با سوگند سـئوال كـنـند كه آيا تا بحال آيه تحريم شراب را بر او تلاوت كرده و از حرمت شراب خبر داده اند؟
اگر گواهى دادند كه آيه تحريم شراب يا حكم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را بر او خـوانـده انـد ، حـدّ خـدا را بـر او جـارى سـازيـد وگـرنـه او را بحال خود واگذاريد.
خليفه اوّل به همان نحو عمل كرد و كسى شهادت نداد، بدين جهت از جرم او چشم پوشى شد و گفتند:
توبه كن كه بار ديگر مرتكب چنين كارى نشوى . (193)
حلّ مشكلات قضائى خليفه اوّل نسبت به زنى باردار
از خـليـفـه اوّل سئوال كردند:
مـردى ، صـبـح بـا زنـى ازدواج كـرد كـه در شـبـانـگـاه هـمـان روز وضـع حـمـل كـرده بـود و شـوهرش در همان لحظه فوت نمود ، پس از مرگ آن مرد ، زن و فرزند (نوزاد) دارائى او را به عنوان ارثيّه تصاحب كردند ، چگونه اين موضوع امكان پذير است ؟
خليفه اوّل از جواب دادن عاجز ماند و ماجرا را خدمت امام على عليه السّلام بازگو كرد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
آن مـرد كنيزى داشته كه او را باردار كرده بود ، چون موقع حملش نزديك شد ، او را آزاد كـرده و آنـگـاه بـا او ازدواج نـمـود و شـبـانـگـاه زن وضـع حمل كرد ، چون شوهرش مُرد ميراث او را تصاحب كردند.(194)
در تـاريـخ ثـبـت شـده كـه خـليـفـه بـارهـا بـه عـجـز خـود اعـتـراف نموده و شايد يكى از علل آن اين باشد كه خود را در مقابل مسائل پيچيده و معضلات علمى عاجز و ناتوان مى ديد ، كه بى اختيار مى گفت :
اَقيلُونى اَقيلُونى وَ لَستُ بِخَيرِكُم وَ عَلِىُّ فيكُم (195)
( مرا رها كنيد ، مرا رها كنيد ، چون من بهترين شما نيستم در حالى كه على در بين شماست .)