الف ـ بيعت نكردن با خليفه اوّل
وقـتى امكانات مبارزه و قيام وجود نداشته باشد ، و حركت مسلّحانه به نفع اسلام نباشد ، بـايد با سكوت و انتظار بر تداوم سلامت دين نظارت كرد كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام به آن سفارش فرموده است ، مانند:
الف ـ بيعت نكردن با خليفه اوّل
چـون خـليـفـه اوّل و هـوادارانـش از بـيـعت اكثر مردم به واسطه صحنه سازى هائى كه به وجـود آورده بـودند، فارغ شدند، به اين فكر افتادند كه از على عليه السّلام نيز بيعت بگيرند.
زيرا تاءثير سياسى بيعت آن حضرت از بيعت همه مردم بيشتر بود،
از اين رو خليفه دوّم به خليفه اوّل گفت :
چـرا از عـلى بـيعت نمى گيرى ؟ بايد او بيعت كند و تا او بيعت نكند حكومت ما استوار نمى گردد.
خليفه اوّل غلام خود قُنفُذ را فرستاد.
وقتى به حضور امام على عليه السّلام رسيد، گفت :
تو را خليفه پيامبر دعوت مى كند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
چـه زود بـر پـيـامـبـر دروغ مـى بنديد، در حالى كه ابابكر و يارانش بهتر مى دانند كه خداوند متعال و پيامبر او غير از من كسى را خليفه مسلمين قرار نداده اند.
غـلام پـاسـخ امـام عـلى عـليـه السـّلام را بـه خـليـفـه اوّل رساند.
ابن قتيبه مى گويد : خليفه اوّل ناراحت شد .
بار ديگر خليفه دوّم گفت : نبايد بيش از اين به على مهلت داد تا از بيعت تو تخلّف كند.
خليفه اوّل دوباره به قُنفُذ ماءموريّت داد و گفت :
به سوى على باز گرد و بگو : خليفه خدا تو را به بيعت دعوت مى كند.
غلام به آنچه ماءمور بود عمل كرد.
اميرالمؤ منين عليه السّلام اين بار تعجّب كرد و با صداى بلند فرمود:
سبحان اللّه ، آنچه را كه ابابكر ادّعا مى كند براى او سزاوار نيست .
غـلام بـازگـشت و فرمايش حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام را رسانيد، كه نگرانى خليفه اوّل بيشتر شد.(165)
سليم بن قيس مى نويسد :
امام على عليه السّلام اضافه كرد و فرمود:
از پـيـمـانتان (در روز غدير) زمان زيادى نگذشته است كه آنرا فراموش كرديد ، ابابكر خوب مى داند كه لقب (اميرالمؤ منين ) جز براى من ، بر ديگرى سزاوار نيست .
پيامبر صلى الله عليه و آله در جمعى كه هفت نفر بودند و ابابكر هم جزو آنها بود ، امر فرمود كه :
بيايند و بالقب اميرالمؤ منين ، بر من سلام كنند.
در آن هنگام خليفه اوّل و رفيقش از پيامبر سئوال كردند :
آيا اين دستور از جانب خدا و پيامبر است ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود:
بـلى ، اين دستور از جانب خدا و پيامبر او مى باشد كه على ، اميرالمؤ منين و رئيس مسلمين و صاحب پرچم سفيدِ نشان دار است . (166)
ب ـ پاسخ ندادن به تهاجم نظامى دشمن
ابن قتيبه دينورى ( از مورّخين نامى اهل سنّت ) و همچنين ديگران نوشتند :
خـليـفـه اوّل ، خـليـفه دوّم را به سراغ على عليه السّلام و هوادارانش فرستاد، خليفه دوّم به دَرِ خانه على عليه السّلام آمد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام و ياران او را براى بيعت طلبيد و ايشان ازبيعت با خليفه اوّل امتناع ورزيدند و بيرون نيامدند.
در اين حال ، خليفه دوّم هيزم خواست و سوگند ياد كرد و گفت :
يا بايد بيرون بياييد ، يا خانه را بر سَرِ ساكنانش به آتش مى كشم .
مردم گفتند :
اى خليفه دوّم ، فاطمه سلام الله عليها نيز در اين خانه است .
در ايـن مـيـان كـه فـاطـمـه زهـرا سلام الله عليها صداى مهاجمين را شنيد ، با صداى بلند خطاب به پيامبر گفت :
يا اءبَتا يا رَسُولَ اللّهِ ، ماذا لَقَينا بَعدَكَ مِن اِبنِ الخَطّابِ وَ ابنِ اَبى قُحافَةِ
(اى پـدر! اى پـيـامبر خدا صلى الله عليه و آله ، ببين بعد از تو از سوى عُمَر و ابابكر بر ما چه مى رسد .)
بـرخـى از شـنيدن صداى فاطمه سلام الله عليها صحنه را ترك كردند، ولى خليفه دوّم بـا بـرخـى افـراد ديگر ، ماندند تا بلكه على عليه السّلام را با اجبار از خانه بيرون آورند.(167)
سليم بن قيس(168) چنين نقل مى كند :
خـليـفـه دوّم بـا عـدّه اى كـه در اطـرافـش بـاقـى مانده بودند ، دستور داد تا هيزم آورده در اطراف خانه على عليه السّلام و فاطمه سلام الله عليها و فرزندانش قرار دادند .
آنـگـاه بـا صـداى بـلنـد (بـطـورى كه على عليه السّلام و فاطمه زهرا سلام الله عليها بشنوند) ، فرياد زد:
قَسَم به خدا ! يا على بايد از منزل خارج شود و با خليفه بيعت كند و يا شما را با آتش مى سوزانيم .
حضرت فاطمه سلام الله عليها فرمود :
اى خليفه دوّم ما را با تو كارى نيست .
خليفه دوّم گفت :
دَر را باز كن و اِلاّ خانه را با خودتان آتش مى زنم .
حضرت فاطمه سلام الله عليها دوباره فرمود :
آيا از خدا نمى ترسى كه به خانه من داخل مى شوى ؟
كـلام مـستدل و سوزناك دختر پيامبر صلى الله عليه و آله در خليفه دوّم تاءثيرى نكرد و از كار خود منصرف نشد .
آتش خواست و درب خانه را به آتش كشيد و با فشار به خانه وارد شد.
فاطمه سلام الله عليها پيش آمد و ندا داد :
يا اءبَتا يا رَسُولَ اللّهِ
(اى پدر ! اى رسول خدا بنگر كه چه بدرفتارى از ابابكر به ما مى رسد.)
خليفه دوّم شمشير كشيد و بر پهلوى فاطمه سلام الله عليها زد .
باز حضرت فاطمه سلام الله عليها ناله (وا اءبَتا) كشيد .
در روايت ديگر :
قـُنـفـُذ فـاطـمـه سـلام الله عـليـهـا را در پـشـت لنـگه دَر قرار داده و دَرب را فشار داد تا استخوان پهلوى آن بانو شكست و طفلى كه در رَحِم داشت سِقط شد.(169)
چـون مـسـئله به اين مرحله كشيد، ناگهان امام على عليه السّلام مانند شيرِ غضبناك از خانه بـيـرون پـَريد، گريبان فرزند خطّاب را گرفت و محكم كشيد و او را نقش بر زمين ساخت ( بـر روى سـينه او نشست ) و با پنجه خود بينى و گلوى خليفه دوّم را كوبيد و محكم فشار داد .
ناگاه وصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله را بخاطر آورد و خطاب به خليفه دوّم فرمود :
( قـَسـَم بـه خدائى كه محمّد صلى الله عليه و آله را به رسالت برانگيخته ، اى پسر ضـهـّاك ، اگـر نـبـود كـتابى كه از جانب خداست و نيز نبود عهدى كه با پيامبر خدا صلى الله عـليـه و آله بـسـتـه ام ، آنـگـاه مـى ديـدى كـه تـو نـمـى تـوانـى بـه خـانـه مـن داخل شوى .)
سپس او را رها ساخت .
خـليـفـه دوّم فهميد كه خطر گذشته است و على عليه السّلام دست به شمشير نخواهد بُرد ولى بـا ايـن حـال از صـلابـت فـرزند ابوطالب دلهره داشت ، لذا بيرون خانه دويد و از مردم كمك خواست تا دوباره به خانه وَحى هجوم آورند.
بـنـابـر آنـچـه بـيان شد ، كسى در صحّت اين موضوع ترديدى نخواهد داشت كه در ميان مهاجمين نامِ :
خالد بن وليد ،
عبدالرّحمن بن عوف ،
خليفه دوّم ،
زيد بن سالم ،
قُنفُذ غُلام خليفه اوّل ،
اسيد بن خضير و سلمة بن اسلم ، به چشم مى خورد. (170)
ج ـ پرهيز از اقدام مسلّحانه
بهلول بهجت افندى مى نويسد :
چـون على عليه السّلام از بيعت با خليفه اوّل امتناع ورزيد، عُمر با جمعيّتى آن حضرت را دعوت به بيعت كرد .
زبير كه طرفدار على عليه السّلام بود به خليفه دوّم و اتباع او حمله كرد.
خليفه دوّم دستور داد او را توقيف كنند ، سلمة بن اسلم به زبير هجوم آورده ، تيغ او را از دست او گرفت .
(به نقلى ديگر، آنگاه شمشير را به سنگ زد.) (171)
آنـگـاه به زور به خانه وَحى يورش بردند، پس از كشمكش زياد بالاخره اطراف اميرالمؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام را گـرفـتـه ، او را كـشـان كـشـان پـيـش خـليـفـه اوّل بردند.
و حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام دست به اسلحه نبرد و از هر گونه اقدام مسلّحانه پرهيز داشت .
عدى بن حاتم گفت :
بـه خـدا سـوگـنـد در عـمـرم هـرگـز دلم بـه حـال كـسـى نـسـوخـتـه است ، آنطور كه به حـال عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السـّلام در روزى كـه او را پـيـش خـليـفـه اوّل مى بردند سوخت .(172)
د ـ پاسدارى از حريم عترت
امـام عـلى عـليـه السـّلام در سـخـنـان افـشـاگـرانـه اش بـه علل سكوت اشاره مى فرمايد:
عـلى عـليه السّلام سكوت را بر قيام ، و چشم پوشى و از حقّ گذشتگى را بر جنگ داخلى ترجيح داد.
چـنـانـكـه در نـهـج البـلاغـه بـا سـيـنـه اى سـرشـار از هـمّ و بـا قلبى آكنده از غم ، درد دل خود را در اين رابطه چنين اظهار مى دارد .
فـَنـَظـَرتُ فـَاِذا لَيـسَ لى مـُعـينٌ اِلاّ اَهلُ بَيتى فَضَنَنتُ بِهِم عَنِ المَوتِ وَ اءَغضَيتُ عَلَى القـَذى وَ شـَرِبـتُ عـِلِى الشَّجـى وَ صـَبـَرتُ عَلَى اَخذِ الكَظمِ وَ عَلَى اَمَّرَ مِن طَعمِ العَلقَمِ. (173)
(در ايـن راه فـكـر كـردم ، ديـدم در ايـن مـقـطـع زمـانـى ، غـيـر اهـل بـيـت خـود ياورى ندارم ، ايشان هم نمى توانستند با آن همه مخالفين جنگ كنند ، من به كـشته شدن آنها راضى نشدم و در اين ماجرا صبر كردم و چشمى را كه خار و خاشاك در آن رفـتـه بـود ، بـر هـَم نـهـادم و با اينكه استخوان گلويم را گرفته بود ، آشاميدم و بر چيزهاى تلخ تر از علقم شكيبائى نمودم .)
هـ سكوت براى حفظ اساس اسلام
ابن ابى الحديد مى نويسد :
در دوران خـانـه نـشينى على عليه السّلام ، روزى فاطمه سلام الله عليها او را به قيام و نـهـضـت بـراى اخـذ حـقّ خـويـش تـشـويـق كـرد و در هـمـيـن حال صداى مؤ ذّن را شنيدند كه مى گفت :
اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام رو به فاطمه سلام الله عليها كرد و فرمود:
آيا دوست دارى اين ندا در سطح زمين خاموش شود؟
حضرت فاطمه سلام الله عليها فرمود : نَه هرگز .
امام على عليه السّلام فرمود :
مـن هـمان را به تو مى گويم . (يعنى : اگر مى خواهى آئين اسلام و نام مبارك پدرت محمّد صـلى الله عـليـه و آله تـا قـيـامـت زنـده و پـابـرجـا بـمـانـد ، مـرا بحال خود و شمشيرم را در غلاف بگذار.)(174)
و ـ سكوت براى حفظ نظام جامعه اسلامى
امـام عـلى عليه السّلام در نامه اى كه به مردم مصر نوشته است ، به اين مطلب اشاره مى كند و مى فرمايد:
اءَمَّا بـَعـدُ، فـَإِنَّ اللّهَ سـُبـحـَانـَهُ بـَعَثَ مُحَمَّدا صلى اللّه عليه و آله نَذِيرا لِلعَالَمِينَ، وَمُهَيمِنا عَلَى المُرسَلِينَ.
فـَلَمَّا مـَضـَى عـليـه السّلام تَنَازَعَ المُسلِمُونَ الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَ اللّهِ مَا كَانَ يُلقَى فِى رُوعـِى ، وَلاَ يـَخـطـُرُ بِبَالِى ، اءَنَّ العَرَبَ تُزعِجُ هذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلى اللّه عليه و آله عـَنْ اءَهـْلِ بَيْتِهِ، وَلاَ اءَنَّهُم مُنَحُّوهُ عَنِّى مِن بَعدِهِ! فَمَا رَاعَنِى إِلا انثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلاَنٍ يُبَايِعُونَهُ.
فَاءَمسَكتُ يَدِى حَتَّى رَاءَيتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَد رَجَعَت عَنِ الاِْسْلاَ مِ، يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ ـ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ ـ فَخَشِيتُ إِن لَم اءَنصُرِ الاِْسْلاَ مَ وَاءَهْلَهُ اءَنْ اءَرَى فِيهِ ثَلما اءَو هـَدمـا، تـَكـُونُ المـُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ اءَعظَمَ مِن فَوتِ وِلاَيَتِكُمُ الَّتِى إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ اءَيَّامٍ قَلاَئِلَ، يَزُولُ مِنهَا مَا كَانَ، كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ، اءَو كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛
فَنَهَضتُ فِى تِلكَ الاَْحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطمَاءَنَّ الدِّينُ وَتَنَهنَهَ.
(پـس از يـاد خـدا و درود! خـداوند سبحان محمّد صلى اللّه عليه و آله را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان ، و گواه پيامبران پيش از خود باشد، آنگاه كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به سوى خدا رفت ، مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند،
در فـكـرم مـى گـذشـت ، و در نـه خـاطـرم مـى آمـد كـه عـرب خـلافـت را پـس از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت باز دارند، تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود كه با او بيعت كردند.
آنـجـا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته ، مى خواهند دين محمد صلى اللّه عليه و آله را نـابـود سازند، پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم ، رخنه اى در آن بـيـنـم يـا شـاهـد نـابودى آن باشم ، كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شـمـاسـت ، كه كالاى چند روزه دنياست ، به زودى ايّام آن مى گذرد چنانكه سراب ناپديد شود، يا چونان پاره هاى ابر كه زود پراكنده مى گردد.
پـس در مـيـان آن آشـوب و غـوغـا بـپـا خـواسـتـم تـا آن كـه باطل از ميان رفت ، و دين استقرار يافته ، آرام شد.)(175)
ز ـ سكوت براى حفظ وحدت
امـام عـلى عـليـه السـّلام در يـكـى از سـخـنـرانـى هـا بـه بـرخـى از علل و عوامل سكوت خود اشاره مى فرمايد:
فـَإ ن اءَقـُل يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الـمُـلـكِ، وَإِن اءَسكُت يَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ المَوتِ! هَيهَاتَ بـَعدَ اللَّتَيَّا وَالَّتِى ! وَاللّهِ لاَبنُ اءَبِى طَالِبٍ آنَسُ بالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَديِ اءُمِّهِ، بَلِ انـدَمـَجـتُ عـَلَى مـَكـنـُونِ عـِلمٍ لَو بـُحـتُ بـِهِ لاَضـطـَرَبـتـُمُ اضـطـِرَابَ الاَْرْشـِيَةِ فِى الطَّوِىِّ البَعِيدَةِ!
در شرائطى قرار دارم كه اگر سخن بگويم ، مى گويند بر حكومت حريص است ، و اگر خاموش باشم ، مى گويند: از مرگ ترسيد!!
هرگز! من و ترس از مرگ ؟! پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار؟!
سـوگـنـد بـه خـدا، اُنـس و عـلاقـه فـرزنـد ابـيـطـالب بـه مـرگ در راه خـدا، از عـلاقـه طـفـل بـه پـسـتـان مادر بيشتر است ، اينكه سكوت برگزيدم ، از علوم و حوادث پنهانى ، آگـاهـى دارم كـه اگـر باز گويم مضطرب مى گرديد، چون لرزيدن ريسمان در چاه هاى عميق !!. (176)