فصل سوم: در انديشه ى سعادت

 کتاب آخرین دیدار

درست همان طور كه پيامبر پيشگويى فرموده بود، در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى، هنگام نماز و به دست تبهكارترين انسانها، با شمشيرى كه تيغه ى آن را به سمى كشنده آب داده بودند، ضربتى كارى به پيشانيش فرود آمد و محاسن مباركش را از خون پيشانى رنگين ساخت. اثر آن ضربت بيشتر از آن رو كارى بود كه درست به همان جا كه پيشتر عمرو بن عبدود در جنگ خندق ضربتى زده و هنوز اثر آن در پيشانيش بود، فرود آمد. 

بالاخره مرگ آمد، اما اين بار نيز خجلت زده شد. چون وقتى ضربت شمشير به پيشانيش خورد، رضايتمندانه فرمود: فزت و رب الكعبه [ بحارالانوار جلد 42 صفحه ى 239. ] به خداى كعبه سوگند كه رستگار شدم . 

و اينك اوست كه در بستر مرگ آرميده است. خاك مرگ به روى كوفه پاشيده اند. از آسمان غم مى بارد. شهر يكپارچه نگران و ناراحت است. وقتى اين صدا در شهر پيچيد كه: 'قتل اميرالمومنين' دست و پاى مردم سست شد، همان مردمى كه بارها امير و امامشان از بى وفايى و پيمان شكنى و سست عهدى آنان شكايت مى كرد، همان مردمى كه درباره شان مى فرمود: 

'اى گروهى كه جسمتان اينجا حضور دارد اما عقل و خرد شما پنهان گشته است. اى گروهى كه فرمانروايانتان گرفتار شمايند. من كه امير و فرمانده ى شما هستم خدا را اطاعت مى كنم، در حالى كه شما از من فرمان نمى بريد و معاويه كه فرمانرواى اهل شام است، خدا را نافرمانى مى كند اما مردم شام از او فرمان مى برند. به خدا سوگند كه دوست دارم معاويه، درباره ى شما مردم بى وفا و نافرمان، با من معامله كند. از من سكه ى نقره بستاند و به من دينار طلا بدهد. ده نفر از شما را بگيرد و يك نفر از شاميان را بدهد. [ ايها القوم! الشاهده ابدانهم، الغائبه عنهم عقولهم، المختلفه اهواوهم، المبتلى بهم امراوهم. صاحبكم يطيع الله و انتم تعصوته و صاحب اهل الشام يعصى الله و هم يطيعونه. لوددت و الله ان معاويه صارفنى بكم صرف الدينار بالدرهم، فاخذ منى عشره منكم و اعطانى رجلا منهم. "نهج البلاغه، خطبه ى 96". ] ...

در همين حال به ياد آورد كه در جنگ احد وقتى گروهى از مسلمانان شهيد شدند، بر او سنگين آمد كه چرا سعادت شهادت نصيب او نگشته است، پيامبر به او فرمود تو نيز شهيد خواهى شد اما به من بگو در هنگام شهادت صبر و شكيبايى تو چگونه خوهد بود؟ و او به پيامبر عرض كرده بود: يا رسول الله! صبر هنگام نزول بلاست اين كه شما فرمودى، براى من بشارت است و جاى شكر و سپاس دارد. [ فقلت يا رسول الله او ليس قد قلت لى يوم احد- حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنى الشهاده، فشق ذالك على- فقلت لى: ابشر فان الشهاده من ورائك؟ فقال لى: ان ذالك لكذالك، فكيف صبرك اذا؟ فقلت: يا رسول الله ليس هذا من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشرى و الشكر. "نهج البلاغه نسخه صبحى صالح كلام 156". ] اكنون مژده ى پيامبر به وقوع پيوست و او هم خدا را سپاس گفت. 

شب پيش از ضربت خوردن، وقتى خوابى سبك او را در ربود، پيامبر را در خواب ديد و از آن مردم به آن حضرت شكايت كرد و عرض نمود: اى رسول خدا! چه نافرمانيها و دشمنيها كه از امت تو ديدم! پيامبر به او فرمود: نفرينشان كن. و او هم گفت: خداوند به جاى آنها بهترين ها را نصيب من كند و به جاى من بدترين را بر آنان چيره گرداند. [ ملكتنى عينى و انا جالس. فسنح لى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقلت: يا رسول الله ماذا لقيت من امتك من الاود و اللدد؟ فقال: ادع عليهم. فقلت: ابدلنى الله بهم خيرا منهم، و ابدلهم بى شرا لهم منى. "نهج البلاغه، نسخه صبحى صالح كلام 70". ] 

آرى، همان مردم اينك سخت اندوهگين و افسرده اند. مى دانند كه روزهاى سياهى پيش رو خواهند داشت. همه مى دانستند ديگر هيچ اميدى به زنده ماندن او نيست. آن حضرت خود بهتر از هركس اين را مى دانست. پيشگوييهاى پيامبر را درباره ى شهادتش و خوابى را كه شب پيش ديده بود، به خوبى به خاطر داشت. او آخرين ساعات زندگيش را سپرى مى كرد. مى خواست وصيت كند. 

روز قبل عده اى از مردم به عيادتش آمده، از او خواسته بودند تا اگر سفارشى دارد به آنان بفرمايد. آن حضرت هم مطالبى را فرموده بود. [ اين بيانات را مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى آورده است. كافى، جلد 1، ص 299 و 300 كتاب الحجه. در كلام 149 نهج البلاغه نيز نقل شده است. ] اما اين بار مى خواست وصيت نامه ى رسمى اش را تنظيم كند. 

 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن