حقيقت انسان

حقيقت انسان
منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه) – 14

انسان واجد حقيقتى است ملكوتى و موهبتى شگفت از استعدادهاى بى نهايت كه مى تواند با تربيت خود را شكوفا نمايد و والاترين جلوه حق گردد.
تو شمشيرى ز كام خود برون آ / برون آ از نيام خود برون آ
نقاب از ممكنات خويش برگير / مه و خورشيد و انجم را به بر گير
شب خود روشن از نور يقين كن / يد بيضاء برون از آستين كن (53)
كسى كو ديده را بر دل گشود است / شرارى كشت و پروينى درود است
شرارى جسته اى گير از درونم / كه من مانند رومى (54) گرم خونم
و گر نه آتش از تهذيب نو گير / برون خود بيفروز اندرون مير (55)

رمز جاودانگى و بى نهايت طلبى و بى مرزى آدمى و برترى او بر همه موجودات و آفرينش همه چيز براى او، (56) به سبب حقيقت اوست . امير مؤ منان على (عليه السلام) درباره انسان و مراتب و وجود جامع او چنين فرموده است :
ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الْاءَرْضِ وَ سَهْلِها، وَ عَذْبِها وَ سَبَخِها، تُرْبَهً سَنَّها بِالْماءِ حَتّى خَلَصَتْ، وَ لا طَها بِالْبَلَّهِ حَتّى لَزُبَتْ، فَجَبَلَ مِنْها صُورَهً ذاتَ اءحْناءٍ وَ وُصُولٍ وَ اءعضاءٍ وَ فُصُولٍ. اءجْمَدَها حَتّى اسْتَمْسَكَتْ، وَ اءَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتْ، لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَ اءَجَلٍ مَعْلُومٍ. ثُمَّ نَفَخَ فِيها مِن رُوحِهِ فَمَثْلَتْ اِنْسانا ذا اءَذْهانٍ يُجِيلُها، وَ فِكْرٍ يَتَصَرَّفُ بِها، وَ جَوارِحِ يَخْتَدِمُها، وَ اءَدَواتٍ يُقَلَّبُها، وَ مَعْرِفَهٍ يَفْرُقُ بِها بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ وَالْاءَذْواقِ وَالْمَشامِّ وَالاَلْوانِ وَالْاءَجْناسِ، مَعْجُونا بِطِينَهِ الاَلْوانِ الْمُخْتَلِفَهِ، وَالْاءَشْباهِ الْمُؤ تَلِفَهِ، وَالاَضْدادِ الْمُتَعادِيَهِ وَالاَخْلاطِ الْمُتَبايِنَهِ، مِنَ الْحَرِّ وَالْبَرْدِ، وَالْبِلَّهِ وَالْجُمُودِ، وَالْمَساءَةِ وَالسُّرُورِ وَاسْتَاءْدَى اللّهُ سُبْحانَهُ الْمَلائِكَهَ وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ الَيْهِمْ، فِى الاَذْعانِ بِالسُّجودِ لَهُ وَالْخُشُوعِ لِتَكْرِمَتِهِ. فَقالَ سُبْحانَهُ : (اِسْجِدُوا لِآدَم فَسَجَدوا الا اِبْليسَ) (57) اعْتَرَتْهُ الْحَمِيَّهُ وَ غَلَبَتْ عَلَيهِ الشِّقْوَهُ وَ تَعَزَّزَ بِخَلْقَهِ النّارِ، وَاسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصالِ . (58)
پس پاك خداى با عظمت ، از زمين گونه گون طبيعت خاكى فراهم كرد، از زمين نرم و ناهموار و از شيرين آن از نمكزار. بر آن خاك ، آب ريخت تا پاك شد، و با ترى محبتش بياميخت تا چسبناك شد. پس صورتى از آن پديد آورد، با اندامهاى بايسته ، و عضوهاى جدا و به يكديگر پيوسته . آن را بخشكانيد تا يك لخت شد و زمانى اش بداشت تا سخت شد، چنانكه اگر بادى بدان مى وزيد بانگش به گوش مى رسيد. پس ، از دم خود در آن دميد تا به صورت انسانى گرديد : خداوند ذهنها، كه آن ذهنها را به كار گيرد، و انديشه اى كه تصرف او را پذيرد.
با دست و پايى در خدمت او و اعضايى در اختيار و قدرت او. با دانشى كه بدان حق را از باطل جدا كردن داند، و مزه ها و بويها و رنگها و ديگر چيزها را شناختن تواند. با طبيعت هاى متضاد و سركش و سرشتهاى با هم خوش ، گرم با سرد در آميخته و ترى بر خشكى ريخته - و حيرت همه را برانگيخته . پس ، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا كنند و عهدى را كه پذيرفته اند وفا كنند. سجده او را از بن دندان بپذيرند، خود را خوار و او را بزرگ گيرند؛ و فرمود : "آدم را سجده كنيد اى فرشتگان ! فرشتگان به سجده افتادند جز شيطان" كه ديده معرفتش از رشك تيره شد و بدبختى بر او چيره ، خلقت آتش را ارجمند شمرد و بزرگ مقدار و آفريده از خاك را پست و خوار.
انسان موجودى است واجد همه استعدادها كه مى تواند معلَم به همه اسماى حسناى الهى و صفات علياى ربوبى شود، (59) و اين انسان شايستگى آن را دارد كه مسجود فرشتگان قرار گيرد، زيرا دايره وجود او از همه موجودات گسترده تر و استعدادهايش از همه برتر است .
الحذر اى مؤ منان كاين در شماست / در شما بس عالم بى منتهاست
جمله هفتاد و دو ملت در تو است / وه كه آن روزى بر آرد از تو دست (60)

انسان استعداد همه گونه شدن را دارد، و چگونه شدنش به خواست و تربيت اوست . انسان آفريده شده است تا جلوه گر حق باشد و خليفه خدا در زمين باشد، (61) و اسماى حسناى الهى را در خود ظاهر نمايد و به اين سبب است كه همه چيز براى او آفريده شده است و خداوند همه چيز را مسخر او قرار داده است .
و سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض جميعا منه . (62)
و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را كه از سوى اوست براى شما رام ساخت .
انسان بايد از غفلت نسبت به حقيقت خود برون آيد و بدين مرتبه شگفت وجود خود توجه نمايد و استعدادهاى خويش را در جهت خليفة اللهى شكوفا سازد.
لب ببند و غور دريايى نگر / بحر را حق كرد محكوم بشر (63)

اين شاءن آدمى است كه او را مسجود فرشتگان ساخت و فرمان خداوند بر سجده به آدم (عليه السلام) جارى شد و فقط ابليس از اين فرمان سر باز زد و به آدم (عليه السلام) كه به سبب حقيقتش - يعنى مرتبه خليفة اللهى و معلَم بودن به همه اسماى الهى - شايسته سجده بود، سر فرود نياورد.
چون كه آدم را خداوند مجيد / در زمين بهر خلافت آفريد
حكم فرمان آمد از رب ودود / تا ملايك جمله آرندش سجود
از پس فرمان ملايك اجمعين / سر نهادند از اطاعت بر زمين
كى خدا محكوم فرمان توايم / آنچه گويى آن كنيم آن توايم
گشته جمله پس به فرمان جليل / خدمت اولاد آدم را كفيل
زان ميان شيطان كه خاكش بر دهن / گفت نايد سجده آدم ز من
من از آن خاكى نسب بالاترم / او ز خاك پست و من از آذرم
من همه نور و ضياء آن تيره رو / پس چرا من سجده آرم نزد او
من ز نارم نار نورانى بود / او ز خاك و خاك ظلمانى بود
خاك بر فرق وى و بر نور او / اى تفو بر او و چشم كور او
نى ز آتش هر چه زايد خوش بود / دود دوده دوده آتش بود
گر نبودى ديده آن كور كور / ديدى از آدم همه اشراق نور
گر نبودى كور ديدى جان او / جان ظلمت سوز نور افشان او
جان آن ديدى كه نور مطلق است / زاده قدس است و پرورد حق است
جسم خاكى نيست آدم اى پسر / جان قدسى آدم است و بوالبشر
نيست آدم غير جان در پيكرش / نيست غير از جامه اى اندر برش
چون بيندازد ز خود آن جامه دور / گردد از نورش خجل تابنده هور
جان اگر از چهره بردارد حجاب / در حجاب آرد رخ خويش آفتاب
جان اگر بى پرده در گلخن رود / گلخن آن دم رشك صد گلشن شود
گر كند جان جلوه در كون و مكان / بر وى آيد تنگ پهناى جهان
اندر اين نُه قبه او را جاى نيست / عرصه گردون ورا گنجاى نيست
جان اگر يك بانگ بر ابلق زند / بر فراز نه فلك بيدق زند
بال و پر بگشايد از سيمرغ جان / آشيان گيرد به قاف لامكان
لامكانى برتر از فهم شما / برتر از افلاك و از وهم شما
لامكانى اندر آن كون و مكان / هم شده پيدا و هم گشته نهان
هر چه گويم شرح جان را اى عمو / چون به خويش آيم خجل باشم ازو
ديده شيطان بسى بى نور بود / لاجرم از ديدن جان كور بود
كور بود و جان آدم را نديد / پس ز امر اسجدوا گردن كشيد (64)

امير مؤ منان على (عليه السلام) درباره اين شاءن انسان كه اصل گوهر آدمى است و شيطان بر آن ديده پوشيد و خود را به خوارى كشيد، و زان پس همه تلاشش در اين جهت است كه اين حقيقت جلوه نيابد و آدمى به لباس ‍ تربيت حقيقى ملبس نشود، فرموده است :
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ، وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُمَا حِمىً وَ حَرَما عَلَى غَيْرِهِ، وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلالِهِ، وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِيهِمَا مِنْ عِبَادِهِ. ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلاَئِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ، لِيَمِيزَ الْمُتَوَاضِعِينَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِينَ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُبِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُيُوبِ : (إِنِّي خالِقٌ بَشَرا مِنْ طِينٍ، فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ، فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ اءَجْمَعُونَ إِلاّإِبْلِيسَ) (65) اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِيَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ، وَ تَعَصَّبَ عَلَيْهِ لِاءَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ، الَّذِي وَضَعَ اءَسَاسَ الْعَصَبِيَّةِ، وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِيَّةِ، وَادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ، وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ. اءَلاَ تَرَوْنَ كَيْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَكَبُّرِهِ، وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ، فَجَعَلَهُ فِي الدُّنْيَا مَدْحُورا، وَ اءَعَدَّ لَهُ فِي الْآخِرَةِ سَعِيرا؟! وَ لَوْ اءَرَادَ سُبْحانَهُ اءَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ الْاءَبْصَارَ ضِيَاؤُهُ، وَ يَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ، وَ طِيبٍ يَأْخُذُ الْاءَنْفَاسَ عَرْفُهُ، لَفَعَلَ، وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْاءَعْنَاقُ خَاضِعَةً، وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ. وَ لَكِنَّ اللَّهَ - سُبْحَانَهُ - يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ اءَصْلَهُ تَمْيِيزا بِالاِخْتِبَارِ لَهُمْ، وَ نَفْيا لِلاِسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ، وَ إِبْعَادا لِلْخُيَلاَءِ مِنْهُمْ. (66)
سپاس خداى را كه لباس عزت و بزرگى در پوشيد و آن دو را براى خود گزيد، و بر ديگر آفريدگان ممنوع گردانيد. آن را خاص خود فرمود و بر ديگران حرام نمود. آن لباس را برگزيد چون بزرگى او را مى سزيد. و آن كس ‍ را از بندگان لعنت كرد كه آرزوى عزت و بزرگى را در پرورد.
پس فرشتگان مقرب خود را بدان بيازمود، و بدين آزمايش فروتنان را از گردنكشان جدا فرمود. پس خداى سبحان كه داناست بدانچه نهان است در دلهاى همگان و در پرده هاى غيب پنهان ، گفت : "همانا مى آفرينم آدمى از گل ، پس چون آن را آراست و درست كردم ، و از روح خود در آن دميدم ، بيفتيد براى او سجده كنان . پس سجده كردند فرشتگان همگى ، جز شيطان ." كه رشك او را فرا گرفت و به آفرينش خويش بر آدم نازيد و به اصل خود (كه آتش است) بر او تعصب ورزيد. پس دشمن خدا - شيطان - پيشواى متعصبان است ، و پيشرو مستكبران ، پايه عصبيت را نهاد، و بر سر لباس كبريايى با خدا در افتاد. رخت عزت را در بر كرد، و لباس خوارى را از تن بر آورد. نمى بيند چگونه خدايش به خاطر بزرگمنشى كوچكش ساخت ، و به سبب بلند پروازى به فرودش انداخت . در دنيا او را براند، و براى وى در آخرت آتش افروخته آماده گرداند؛ و اگر خدا مى خواست آدم را از نورى بيافريند كه فروغ آن ديده ها را بربايد، و زيبايى آن بر خردها غالب آيد، با بويى خوش چنانكه نفسها را تازه نمايد، چنين مى كرد؛ و اگر چنين مى كرد، گردنها برابر او خم بود و كار آزمايش بر فرشتگان آسان هم ، ليكن خداى سبحان آفريدگان خود را به پاره اى از آنچه اصل آن را نمى دانند تا مى آزمايد تا فرمانبردار از نافرمان پديد آيد و تا بزرگمنشى را از آنان بزدايد، و تكبر را از ايشان دور نمايد.
انسان به حقيقتش والاترين گوهر هستى است و هر انسانى اين استعداد را دارد كه همه اسماى حسناى الهى را در خود جلوه گر سازد، چنانكه در ديوان امام على (عليه السلام) آمده است :
اءتزعم اءنك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاءكبر
و اءنت الكتاب المبين الذى باءحرفه يظهر المضمر (67)
آيا گمان مى كنى كه تو جسمى خرد و كوچكى ؟ در حالى كه در تو جهان بزرگ نهفته است ،
و تو آن كتاب آشكار خداوندى كه با حروفش پنهانيها آشكار مى شود.
تربيت حقيقى ، تربيتى است كه انسان را بدين سوى رهنمون شود و زمينه شكوفايى استعدادهاى انسان را در جهت كمال مطلق فراهم نمايد.

53- خداى متعال خطاب به موسى (عليه السلام) فرمود: و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آيه اخرى . (و دست خود را به پهلويت ببر، سپيد بى گزند برمى آيد، (اين ) معجزه اى ديگر است .) قرآن ، طه / 22.
54- مراد مولانا جلال الدين محمد بلخى رومى ، درگذشته به سال 672 هجرى است .
55- محمد اقبال لاهورى ، كليات اشعار فارسى ، با مقدمه احمد سروش ، كتابخانه سنايى ، تهران ، 1343 ش . ص 177.
56- كيف تكفرون بالله و كنتم اءمواتا فاءحياكم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا ثم استوى الى السماء فسواهن سبع سماوات و هو بكل شى ء عليم . (چگونه خدا را منكريد؟ با آنكه مردگانى بوديد و شما را زنده كرد؛ باز شما را مى ميراند و باز زنده مى كند و آن گاه به سوى او باز گردانده مى شويد. اوست كسى كه آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد، آن گاه به آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار ساخت ، و او به هر چيزى داناست .) قرآن ، بقره / 28 - 29.
57- قرآن ، بقره / 34.
58- نهج البلاغه ، خطبه 1.
59- و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكه فقال اءنبئونى باءسماء هولاء ان كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك اءنت العليم الحكيم قال يا آدم اءنبئهم باءسمائهم فلما اءنبائهم باءسمائهم اءلم اءقل لكم انى اءعلم غيب السماوات و الارض و اءعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون . (و (خداوند) همه اسما را به آدم تعليم كرد، سپس آنها ررا بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست مى گوييد، مرا از اين اسما خبر دهيد. گفتند: منزهى تو، ما را علمى نيست مگر آنچه به ما تعليم كرده اى كه تويى دانا و حكيم . فرمود: اى آدم ، ايشان را از اسامى آنان خبر ده . و چون (آدم ) ايشان را از اسمايشان خبر داد، فرمود: آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مى دانم ؛ و آنچه را آشكار مى كنيد، و آنچه را پنهان مى داشتيد مى دانم .) قرآن ، بقره / 31 - 33.
60- جلال الدين محمد بلخى (مولوى )، مثنوى معنوى ، به كوشش توفيق ه‍ سبحانى ، چاپ دوم ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ، 1374 ش . دفتر اول ، ص 166.
61- و اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الارض خليفه . (و چون پروردگار تو به فرشتگان فرمود: من در زمين جانشينى خواهم گماشت ). قرآن ، بقره / 30.
62- قرآن ، جاثيه / 12.
63- مثنوى معنوى ، دفتر اول ، ص 176.
64- احمد بن محمد مهدى نراقى ، مثنوى طاقديس ، به اهتمام حسن نراقى ، چاپ دوم ، انتشارات امير كبير، 1362 ش . صص 36 - 38.
65- قرآن ، ص / 71 - 74.
66- نهج البلاغه ، خطبه 192.
67- قطب الدين ابوالحسن محمد بن الحسين بيهقي کيدري ديوان امام علي ع تصحيح ترجمه مقدمه اضافات و تعليقات ابوالقاسم امامي چاپ اول انتشارات اسوه 1373 ش ص 236
منبع : منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
نویسنده : مصطفى دلشاد تهرانى

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن