منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه) – 43
در ميان عوامل موثر در تربيت ، اراده انسان مهمترين نقش را - به نحو اقتضا - در تربيت دارد، به گونه اى كه سعادت و شقاوت آدمى به دست خودش است . خداى رحمان راه سعادت و شقاوت انسان را بدو نموده و او را در انتخاب اين راه و پيمودنش آزاد گذاشته است تا خود، خويش را انتخاب كند و به هر چه مى خواهد متصف گردد و در اين امر اكراه و اجبارى نيست . (270)
انسان خود بايد اراده خير و سعادت نمايد و از امكانات اين عالم به درستى در جهت كمال خويش بهره گيرد و از تباه كردن استعدادهاى كمالى خود بپرهيزد و راه شقاوت را نپيمايد، كه خوشبختى و بدبختى آدمى در گرو خود او و نتيجه عمل اوست ؛ به بيان اميرمؤ منان على (عليه السلام):
السعيد من وعظ بغيره و الشقى من انخدع لهواه و غروره . (271)
خوشبخت كسى است كه از ديگران پند پذيرد (و خود را به پاكى پرورش دهد) و بدبخت كسى است كه فريب هواى نفس خويش خورد (و به ناپاكى گرايد).
انسان به دست خود سعادت و شقاوت خود را تصوير مى كند و در اين باره لازم است سعادت و شقاوت را به درستى بشناسد و خود، خويش را بيافريند. (272) امام خمينى (رحمة الله عليه) در اين باره مى نويسد:
"آنچه در نزد عرف و عقلا سعادت محسوب مى شود، عبارت از آن است كه همه موجبات لذت و استراحت فراهم شود و همه وسائل شهوات و خواسته هاى نفس حاصل آيد و هر آنچه با قواى نفس سازگار است هميشه و يا بيشتر اوقات تحقق يابد و نقطه مقابل اين چيزها را شقاوت مى دانند.
پس هر كس كه وسائل لذتهاى نفسانى را در اختيار داشته باشد و همه قواى نفسانى اش براى هميشه در آسايش و لذت باشد او سعيد مطلق است ؛ و اگر هيچ وسيله لذت نسبت به هيچ يك از قواى نفسانى اش در هيچ وقت نداشته باشد چنين كسى شقى مطلق است ؛ و اگر نه چنان باشد و نه چنين ، پس سعادت و شقاوت چنين كسى ، اضافى و نسبى خواهد بود.
و چون در نظر كسانى كه ايمان به عالم آخرت دارند، همه لذتهاى دنيا و تمام مشتهيات آن در جهت كيفى و كمّى اش نسبت به لذتهاى عالم آخرت و لذتهاى بهشتى كه همه خواسته هاى دل و لذتهاى چشمگير را به طور دائم و به گونه اى جاويد در بر دارد چيز بسيار كوچك و غير قابل توجه است ، بلكه در حقيقت ميان متناهى و غير متناهى نسبتى نمى توان فرض كرد، بنابراين سعادت در نظر مؤ منين به عالم آخرت در آن است كه موجب رفتن به بهشت باشد و شقاوت به نظر آنان در آن است كه موجب رفتن به دوزخ باشد. خداى تعالى مى فرمايد:
فاءما الذين شقوا ففى النار لهم زفير و شهيق خالدين فيها ما دامت السماوات و الارض الا ما شاء ربك ان ربك فعال لما يريد و اءما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها ما دامت السماوات و الارض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ. (273)
اما كسانى كه شقى شدند آنان را در آتش فرياد و فغانى است و جاويد در آتش خواهند بود مادام كه آسمانها و زمين برقرار است ، مگر آنچه پروردگار بخواهد؛ همانا كه پروردگارت هر چه را بخواهد حتما انجام مى دهد. و اما كسانى كه سعادتمند شدند، جاودانه در بهشتند مادام كه آسمانها و زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد و اين عطايى است بى پايان .
پس كسى كه پايان كار او به خير انجامد و بهشت براى او مقرر شده باشد، سعادتمند است ، هر چند كه در دنيا به زحمت و بيمارى و سختى و تنگدستى و نيازمندى دچار باشد و كسى كه - پناه بر خدا - خاتمه كارش به شر انجامد و آتش براى او مقدر گردد، بدبخت و شقاوتمند است ، هر چند كه در دنيا در عيش و لذت و آسايش باشد، زيرا لذتهاى دنيا نسبت به لذت آخرت و عذاب دنيا نسبت به عذاب آخرت قابل قياس نيست ، نه در شدت و نه در عدّت و نه در مدت .
و گروهى خير و نيكى را كه در معنا مساوى با وجود است ، سعادت مى دانند؛ پس بنا به نظر آنان وجود هر چه هست خير و سعادت است و تفاوت مراتب سعادت بر حسب تفاوت كمال وجود است كه هر چه وجود كاملتر باشد خير و سعادتش بيشتر خواهد بود. (274) پس خير مطلق به معناى سعادت مطلق است و سعيد به طور اطلاق آن است كه موجود كامل بوده باشد و نقص بر حسب مراتبى كه دارد در مقابل اين سعادت و كمال واقع است ، بدان معنى كه هر اندازه وجودش ناقص باشد، از سعادت محروم و به شقاوت نزديك خواهد بود.
اكنون پس از آنكه معناى سعادت و شقاوت معلوم شد، بايد توجه داشت كه اين چنين سعادت و شقاوت هر كدام نتيجه كار و كسب خود انسان است ، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد:
فاءما من طغى و آثر الحياة الدنيا فان الجحيم هى الماءوى و اءما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى . (275)
اما آن كس كه سركشى كند و زندگى دنيا را مقدم بدارد جايگاه وى در دوزخ خواهد بود و اما آن كس كه از مقام و منزلت پروردگارش بترسد و نفس خود را از خواسته هايش باز دارد پس بهشت جايگاه او خواهد بود.
اگر آنچه را گفتيم نيكو فهميده باشى براى تو روشن خواهد شد كه سعادت و شقاوت از امور ذاتى نيستند كه نيازى به علت نداشته باشند، زيرا نه جزء ذات انسانند و نه لازم ماهيت انسان ، بلكه هر دو از امور وجودى اند كه محتاج به علتند و نه تنها نيازمند علتند تا وجود يابند بلكه از امور اختيارى و ارادى بنده اند كه هر يك از آن دو را بخواهد مى تواند به دست آورد. (276)
انسان مادام كه در اين عالم است مى تواند به اختيار و اراده خود در جهت سعادت و شقاوت خويش عمل كند و امكان تربيت در هر دو جهت براى او ميسر است و اگر جز اين بود، نويد و تهديد، و پاداش و كيفر باطل بود و ارسال رسل و انزال كتاب و تلاش تربيتى عاطل بود.
سخن اميرمؤ منان على (عليه السلام) در اين باره كاملا گويا و راهگشا است . شريف رضى آورده است كه چون كسى از آن حضرت پرسيد: اءكان مسيرنا الى الشام بقضاء من الله و قدر.؟ (رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود؟) حضرت فرمود:
ويحك ! لعلك ظننت قضاء لازما، و قدرا حاتما! و لو كان ذلك كذلك لبطل الثواب و العقاب ، و سقط الوعد و الوعيد. ان الله سبحانه اءمر عباده تخييرا، و نهاهم تحذيرا، و كلف يسيرا، و لم يكلف عسيرا، و اءعطى على القليل كثيرا؛ و لم يعص مغلوبا، و لم يطع مكرها، و لم يرسل الاءنبياء لعبا، و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا، و لا خلق السماوات و الارض و ما بينهما باطلا. (ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار.) (277). (278)
واى بر تو! شايد قضاى لازم و قدر حتم را گمان كرده اى ، اگر چنين باشد پاداش و كيفر باطل بود، و نويد و تهديد عاطل . خداى سبحان بندگان خود را امر فرمود - و در آنچه بدان ماءمورند - داراى اختيارند، و نهى نمود تا بترسند و دست باز دارند. آنچه تكليف كرد آسان است نه دشوار، و پاداش او بر - كردار - اندك ، بسيار. نافرمانى اش نكنند از آنكه بر او چيرند، و فرمانش نبرند از آن رو كه ناگزيرند. پيامبران را به بازيچه نفرستاد و كتاب را براى بندگان بيهوده نداد: "اين گمان كسانى است كه كافر شدند. واى بر آنان كه كافر شدند از آتش ."
همه ارزش آدمى به اراده او در جهت سعادات حقيقى است و اين راه بر انسان كاملا گشاده است . امام على (عليه السلام) در سخنى والا فرموده است :
قدر الرجل على قدر همته . (279)
ارزش انسان به اندازه همت اوست .
انسان مى تواند خود طبيعى و قالب حيوانى را بشكند و آن گوهر حقيقى و مرتبه ملكوتى خويش را ظاهر نمايد و به كمالات انسانى دست يابد و سعادت را بر خود رقم زند؛ و اين جز به اراده آدمى تحقق نمى يابد.
اى ز غيرت بر سبو سنگى زده / وان شكستت خود درستى آمده
خُم شكسته ، آز ازو ناريخته / صد درستى زين شكست انگيخته
جزو جزو خم به رقص است و به حال / عقل جزوى را نموده اين محال (280)
اى كسى كه از روى همت و اراده ، سنگى بر سبوى حيوانيت وجودت زده اى و اين مرتبه را شكسته اى و زير پا نهاده اى ، اين كوزه شكستن مايه درستى و كمال تو شده است . كوزه شكسته ولى آب درون آن نريخته است و از اين شكستگى صد گونه درستى و كمال پيدا شده است ، زيرا هر گاه وجود موهوم و مجازى شخص ، در وجود حقيقى حضرت وجود، فانى شود، بقاى حقيقى حاصل مى شود؛ (281) و اين به دست خود انسان تحقق مى يابد. ساده انديشان گمان مى كنند "خود طبيعى " را شكستن ، از بين رفتن است ، در صورتى كه شكستن "خود طبيعى " عالى ترين درست شدن را در پى دارد. (282) اميرمؤ منان على (عليه السلام) در آغاز عهدنامه مالك اشتر، او را چنين سفارش فرموده است :
و اءمره اءن يكسر نفسه من الشهوات و يزعها عند الجمحات ، فان النفس اءمارة بالسوء الا ما رحم الله . (283)
او را فرمان مى دهد كه خواهشهاى نفسانى و پست خود را در هم شكند و هنگام سركشيهاى نفس ، به فرمانش آرد كه همانا نفس به بدى وا مى دارد، مگر آنكه خدا رحمت آرد.
انسان از اين امكان برخوردار است كه تا در عالم طبيعت است بتواند خود را انتخاب كند و در جهت سعادت يا شقاوت خويش گام بردارد. اين راه - مادام كه انسان در عالم طبيعت است و با ماده اولى قابل تطور و دگرگونى و اختلاف دمساز است - به روى آدمى گشوده است و هيچ يك از عقايد و اخلاق و ملكات ، ذاتى انسان نيست ، بلكه همه آنها از عوارض وجود و غير ذاتى و جعلى است و انسان با اراده و تلاش و كسب و عمل خود را مى سازد؛ (284) به بيان امام على (عليه السلام):
من طلب شيئا ناله اءو بعضه . (285)
آن كه چيزى را جويد، بدان يا به برخى از آن رسد.
اراده انسان عاملى اساسى در تربيت آدمى است و هر چند كه عوامل ديگر در آن تاثيرگذار است ولى انسان هرگز نبايد به سستى و نااميدى تن بسپارد و از تلاش براى اصلاح و سير به سوى كمال باز ماند. پيشواى آزادگان ، على (عليه السلام) در سفارشى مبهم فرموده است :
عليك بالجد و ان لم يساعد الجسد. (286)
بر تو باد به كوشش و جديت ، اگر چه پيكر همراهى نكند.
اگر آدمى خود را در جهت سعادت حقيقى خويش تلاش نكند، ديگر عوامل نمى تواند او را به سعادت برساند كه انسان فرزند اراده و تلاش خويش است ؛ به بيان اميرمؤ منان على (عليه السلام):
من اءبطاء به عمله لم يسرع به نسبه . (287)
آن كه كرده وى او را به جايى نرساند، نسب او وى را پيش نراند.
راه كمال را با پاى خود مى توان طى كرد و جز با بال و پر خود نمى توان در فضاى بيكران كمال به پرواز در آمد و استعدادهاى شگفت را شكوفا نمود.
پرّ من رستست هم از ذات خويش / بر نچفسانم دو پر من با سريش (288)
توفيق آدمى در زندگى و سير به سوى اهداف انسانى و مقاصد الهى جز به اراده اى خلل ناپذير ميسر نمى شود. پيام آوران الهى جلوه كامل چنين اراده اى بوده اند، چنانكه اميرمؤ منان على (عليه السلام) آنان را توصيف نموده است:
ولكن الله سبحانه جعل رسله اءولى قوة فى عزائمهم . (289)
خداى سبحان پيامبران خويش را از نظر عزم و اراده قوى قرار داد.
آنان با عزمى استوار و اراده اى شكست ناپذير مردمان را سير دادند؛ و پيامبر اكرم (ص) برترين پيام آور الهى ، والاترين نمونه چنين تربيتى است . على (عليه السلام) در توصيف آن حضرت فرموده است :
اللهم ... اجعل شرائف صلواتك ، و نوامى بركاتك ، على محمد عبدك و رسولك الخاتم لما سبق ، و الفاتح لما انغلق ، و المعلن الحق بالحق ، و الدافع جيشات الاءباطيل ، الدامغ صولات الاءضاليل ، كما حمل فاضطلع ، قائما باءمرك ، مستوفزا فى مرضاتك ، غير ناكل عن قدم ، و لا واه فى عزم . (290)
بار خدايا! بهترين درودها و پربارترين بركتها را خاص بنده و پيامبر خود گردان ، كه خاتم پيامبران پيشين است ، و گشاينده درهاى بسته (رحمت بر مردم زمين). آشكار كننده حق يا برهان ، فرو نشاننده طغيان و در هم كوبنده شوكت گمراهان . چنان كه او بار رسالت را نيرومندانه برداشت (و حق آن را چنان كه بايد بگذاشت). در انجام فرمانت برپا، و در طلب خشنودى ات پويا؛ نه از اقدامى روگردان و نه در عزمى سست و ناتوان .
خداى رحمان ، اين نعمت را بر همه گسترانيده است تا راه به سوى او را به همت خود هموار كنند، كه والا همتى از ويژگى ها و صفات اهل ايمان است ، چنانكه على (عليه السلام) در اين باره فرموده است :
المؤ من ... بعيد همّه ... نفسه اءصلب من الصلد. (291)
مؤ من والا همت است و نفس او سخت تر از سنگ خارا (در راه ديندارى) است .
اميرمؤ منان على (عليه السلام) اراده انسان را در سير به سوى كمال مطلق چنان مى داند كه مردمان را اين گونه سفارش مى فرمايد:
اءيها الناس ، لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اءهله . (292)
اى مردم ! در طريق هدايت از كمى تعداد وحشت نكنيد (و ماءيوس نشويد).
پيشواى موحدان ، على (عليه السلام) نمونه والا همتى و شكست ناپذيرى و تربيت نبوى را معرفى مى كند تا راه و مسير تربيت را به درستى بنماياند، چنانكه مى فرمايد:
كان لى فيما مضى اءخ فى الله ؛ (293) و كان يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه . و كان خارجا من سلطان بطنه ، فلا يشتهى ما لا يجد، و لا يكثر اذا وجد. و كان اءكثر دهره صامتا فان قال بذ القائلين ، و نفع غليل السائلين . و كان ضعيفا مستضعفا! فان جاء الجد فهو ليث غاب ، و صل واد، لا يدلى بحجة حتى ياءتى قاضيا. و كان لا يلوم اءحدا على ما يجد الغدر فى مثله ، حتى يسمع اعتذاره ؛ و كان لا يشكو وجعا الا عند برئه ، و كان يقول مايفعل و لا يقول ما لا يفعل ؛ و كان اذا غلب على الكلام لم يغلب على السكوت ؛ و كان على ما يسمع اءحرص منه على اءن يتكلم ؛ و كان اذا بدهه اءمران ينظر اءيهما اءقرب الى الهوى فيخالفه . فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها، فان لم تستطيعوها فاعلموا اءن اءخذ القليل خير من ترك الكثير. (294)
در گذشته برادرى دينى داشتم كه خُردى دنيا در ديده اش وى را در چشم من بزرگ مى داشت و شكمش بر او سلطه اى نداشت ، پس آنچه را نمى يافت آرزو نمى كرد و آنچه را مى يافت فراوان استفاده نمى كرد. بيشتر اوقات خاموش بود، و اگر سخن مى گفت بر گويندگان چيره بود و تشنگى پرسشگران را فرو مى نشاند. افتاده بود و در ديده ها ناتوان ، و به هنگام كار چون شير بيشه بود و مار بيابان . تا نزد قاضى نمى رفت حجت نمى آورد و كسى را كه عذرى داشت سرزنش نمى كرد تا عذرش را مى شنيد. از هيچ درى شكوه نمى كرد مگر آن گاه كه بهبود مى يافت . چيزى را بر زبان مى آورد كه انجامش مى داد و بدانچه نمى كرد دهان نمى گشود.
اگر در گفتار بر او پيروز مى شدند، در خاموشى كسى بر او چيره نمى شد. بر شنيدن حريص تر بود تا گفتن . هر گاه دو كار برايش پيش مى آمد، مى نگريست كه كدام به خواهش نفس نزديكتر است تا راه مخالفت با آن را پويد. بر شما باد چنين خصلتها را يافتن و در به دست آوردنش بر يكديگر پيشى گرفتن ؛ و اگر نتوانستيد، بدانيد كه اندكى را به دست آوردن بهتر است تا همه را وا نهادن .
270- ن .ك : تفسير الميزان ، ج 20، ص 122.
271- نهج البلاغه ، خطبه 86.
272- ن .ك : محمد مهدى بن اءبى ذر النراقى ، جامع السعادات ، تحقيق السيد محمد كلانتر، الطبعه الثانيه ، منشورات جامعه النجف الدينيه ، 1383 ق . ج 1، ص 36.
273- قرآن ، هود / 106 - 108.
274- ر.ك : الاسفار الاربعه ، ج 9، ص 121.
275- قرآن ، نازعات / 41 - 37.
276- طلب و اراده ، صص 137 - 140.
277- قرآن ، ص / 27.
278- نهج البلاغه ، حكمت 78.
279- نهج البلاغه ، حكمت 47.
280- مثنوى معنوى ، دفتر اول ، ص 151.
281- عبدالباقى گولپينارلى ، نثر و شرح مثنوى شريف ، ترجمه و توضيح توفيق - ه سبحانى ، چاپ اول سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ، 1371 - 1374 ش . دفتر اول ، ص 391؛ شرح جامع مثنوى ، دفتر اول ، ص 743.
282- محمد تقى جعفرى ، تفسير و نقد و تحليل مثنوى ، چاپ دوم ، انتشارات اسلامى ، تهران ، ج 2، ص 364.
283- نهج البلاغه ، نامه 53.
284- ر.ك : الامام روح الله الموسوى الخمينى ، اءنوار الهدايه فى التعليقه على الكفايه ، الطبعه الثانيه ، موسسه تنظيم و نشر آثار الامام الخمينى ، 1415 ق . ج 1، صص 85 - 86.
285- نهج البلاغه ، حكمت 386.
286- غرر الحكم ، ج 2، ص 23.
287- نهج البلاغه ، حكمت 23.
288- مثنوى معنوى ، دفتر دوم ، ص 324.
289- نهج البلاغه ، خطبه 192.
290- نهج البلاغه ، خطبه 72.
291- نهج البلاغه ، حكمت 333.
292- نهج البلاغه ، كلام 201.
293- در اينكه مراد امام على (عليه السلام) از اين برادر كيست ، چند احتمال داده شده است . نظر برخى بر آن است كه منظور آن حضرت ، رسول خدا (ص ) است و برخى مراد امام (عليه السلام) از اين برادر ابوذر و عده اى مقداد دانسته اند؛ و برخى نيز گفته اند كه مراد امام (عليه السلام) شخص خاص نيست ، بلكه آن حضرت صرفا خواسته است مثال و نمونه اى كلى را مطرح نمايد. ر.ك : شرح ابن اءبى الحديد، ج 19، صص 183 - 184.
294- نهج البلاغه ، حكمت 289.
منبع : منظر مهر (مبانى تربيت در نهج البلاغه)
نویسنده : مصطفى دلشاد تهرانى